تاریخ انتشار: 20 آبان 1391 - 14:45:39
کد خبر: 102878

می گویند این فیلم درباره مادران شهداست

خبرنامه دانشجویان ایران: احترام سادات(شیرین یزدان بخش) و فروغ (رابعه مدنی) سالهاست که با هم دوست صمیمی هستند و همسایه دیوار به دیوار؛ پسران هر دو به ترتیب حسین و محمد نیز از کودکی با هم دوست و همکلاس بوده‌اند و از قضا هر دو در جبهه به شهادت می رسند ولی پیکرشان هنوز بازنگشته؛ این است که در تمام این سالها شنبه اول هرماه به ستاد شهدای تفحص می روند تا از پسرانشان خبر بگیرند.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ تا اینجای ماجرا همه چیز خوب و قانع کننده و طبیعی است و انسان را امیدوار می کند که چه عجب! نمردیم و بالاخره بعد از نودوبوقی یک فیلم درباره مادران شهدا می بینیم! که ان شاءالله مثل فیلمهایی نظیر گیلانه نیست که مادر جانباز فیلم، دلیل رفتن پسرش به جبهه را، رفیق بازی و تأثیر دوستان او می داند!

یک روز که احترام به ستاد رفته، مسئولان جدیدی به آنجا آمده اند و مسئولین قبلی رفته اند و در همین حین به او خبر میدهند که پیکر پسرش حسین پیدا شده و او به یاد فروغ بیمار می افتد که مشخص شده به زودی از دنیا خواهد رفت. لذا برای شادکردن دل او تصمیم می گیرد بگوید که پیکر محمد است که پیدا شده ولی با مخالفت مسئول آنجا (صابر ابر) مواجه می شود و مجبور می شود به سراغ یکی از مسئولین سابق به نام مصطفوی (مسعود رایگان) برود و از او کمک بخواهد و نهایتا با ترفندی، مسئولین را راضی می کند و فروغ را برسر پیکر حسین می آورد. سپس احترام قبل از انجام مراسم تشییع از دنیا می رود.

اما اصل ماجرا در ادامه می آید و ما به تدریج با خصوصیات این دو مادر شهید و کس و کارشان و اتفاقات دیگر بیشتر آشنا می شویم و در می یابیم که این فروغ خانم به شدت اسیر شکم است! بله! اشتباه نخواندید! ایشان طوری با اشتیاق غذا می خورد که انسان محو ولع این پیرزن پرخور می شود و گاهی فراموش می کند که موضوع فیلم مادران شهداست؛ مادرانی که آن قدر چشم انتظار فرزندشان اند که مدام بین خانه و ستاد شهدا در رفت و آمدند برای گرفتن یک خبر از شهیدشان. آیا شکمو نشان دادن یک مادر شهید کاملا تصادفی است و باید خودمان را با این توجیه راضی کنیم که طبیعی است که انسان در سنین پیری به همچین مشکلی دچار شود و عبور کنیم؟

علاقمندی دیگر فروغ به کشیدن قلیان است و در واقع دل فروغ ظاهرا با چیز دیگری جز قلیان نمی توانست شاد شود که احترام آن را به او پیشنهاد می کند. البته در این مورد ممکن است ما متهم به سختگیری و مته به خشخاش گذاشتن شویم و گفته شود قلیان را که همه قدیمی ها می کشیدند و هیچ ایرادی هم نداشت و امری عادی بود. ماهم این مسئله را تأیید می کنیم ولی باید توجه داشت که اصرار کارگردان بر اینکه مادر شهید قصه اش پس از سالها ترک قلیان با تشویق احترام و نوه او دوباره به آن روی می آورد و اصرار هم دارد که این عمل را در پشت درهای بسته انجام دهد، کمی عجیب و قابل تأمل است! از این هم بگذریم که تنها فرزند او به نام زهره که خواهر شهید هم محسوب می شود، چند سالی هست که آن ور آب است.. و برویم سراغ احترام.

وقتی احترام به ستاد شهدا می رود، می بیند همه چیز در حال تغییر و ساختمان در حال تعمیر و بازسازی است. صحنه ای که سریع مخاطب را به یاد پلانهای ابتدای "آژانس شیشه ای" می اندازد که در آن تعمیر ساختمان بنیاد شهید نشانه ای از تغییر نوع تفکر و بی توجهی آنها به شهدا و جانبازان دفاع مقدس بود. و در بوسیدن روی ماه، ظاهر قضیه بی توجهی مسئولین جوان تازه وارد آن به مادران شهید است. احترام به عنوان مادر شهیدی که پیکر فرزندش در تفحص پیدا شده، به این فکر می کند که پیکر محمد –پسر فروغ- هنوز بازنگشته و این پیرزن چشم به راه (؟) مطابق صحبت داماد احترام که پزشک است تا چند وقت دیگر بیشتر زنده نیست.

لذا از مسئولین ستاد می خواهد که محمد را بجای حسین جا بزنند تا مادر تنها و بی کس محمد، ناکام از دیدن پسر از دنیا نرود. ولی با مخالفت مسئول جوان و تازه وارد ستاد روبرو می شود و اصرارهای احترام نیز تأثیری بر دل سنگ او ندارد و احترام درحالی که حسرت زمانی را می خورد که مسئولینی با درک بالا و دلسوز در ستاد بودند، به سراغ یکی از آنها به نام مصطفوی رفته و دست به دامان او می شود. کسی که پسرش معلوم نیست چه خلافی را مرتکب شده که به زندانش انداخته اند و  اعتقاد مصطفوی این است که این روشها درست نیست و جوان را جری تر می کند و لذا ظاهرا به همین دلیل او را از کار در ستاد اسقاطش کرده اند و حالا در یک اسقاطی اتومبیل کار می کند! احترام درددل خود را با شکوه به مصطفوی می گوید و ادامه می دهد که خواسته من زیاد نیست و مصطفوی با اوهمدلی کرده و می گوید شما هیچ وقت چیز زیادی نخواستی. احترام نیز می گوید: همه رفتن از اونجا... همه چی عوض شده! و از مصطفوی –این مسئول دلسوز دیروز(!)- استمداد می جوید. مصطفوی نیز با احترام و مهربانانه از مسئول شهدای تفحص ستاد می خواهد کار احترام را راه بیندازند و وقتی با برخورد او مواجه می شود به او می گوید که تو نگران پست و موقعیت خودت هستی نه اجرای مقررات. ولی مسئول جوان خام منفعت طلب ستاد همچنان با برخورد نامناسب با احترام، مخالفت میکند.

از این موضوع هم می گذریم و فقط این نکته را یادآور می شویم که قاعدتا نمی بایست انتقاد فیلمساز نسبت به مسئولین "ستاد شهدا" باشد و گرنه چنین سوژه نادروغریبی را دستمایه کار خود نمی کرد و اگر دغدغه این حوزه را داشت، مستقیم می رفت به سراغ مشکلات جدی تر، واقعی تر و فراگیرتر خانواده های شهدا در ستاد.

مسئله دیگربرمی گردد به اطرافیان احترام. از جمله دخترش (به عنوان خواهر شهید) که ظاهری متفاوت با مادرش دارد و این شکل و شمایل به دختر خودش (نوه احترام) نیز با دوز بیشتر که مربوط به حوزه تفکر و اعتقاد اوست، سرایت کرده است. یعنی نسل اول: احترام، نسل دوم: دختر احترام (شبنم مقدمی) و نسل سوم: نوه احترام که دختری است با کاراکتر و تیپی کاملا آشنا و کلیشه ای که درس نمی خواند، دائما با لب تاپ و موبایل ور می رود و طبق معمول که ظاهرا در هر فیلمی حتما پای یک دوست پسر در زندگی دختر باید در میان باشد، در این فیلم نیز هست! این شد نماینده نسل ما! حال ما باید با چه زبانی به این آقایان بگوییم که به پیر، به پیغمبر که ما هم هستیم؟! حتی اگر شما نخواهید وجود و حضور ما را بعنوان بخش اعظم نسل سومی ها نادیده بگیرید! مایی که تیپ و ظاهرمان با نسل اول تفاوتی کرده و نه ان شاءالله تفکرمان؛ واگر تفاوتی بین ما و ایشان باشد در میزان خدمت به اسلام و انقلاب است که ما به گرد پای مادران و پدران شهدا هم نمی رسیم و آرزویمان آموختن و قدرشناسی از آنان است و بس.

نفر بعدی، داماد باکلاس و خوش تیپ احترام (شاهرخ فروتنیان) است که یکی از تفاوتهایش با ما ایرانی ها در تیپ فوکول کراواتی اوست و دیگری اینکه او اعتقاد دارد دختر جوانش اگر برود آن ور آب درس بخواند برایش بهتر است! (مثل زهره، دختر فروغ) احترام هم خطاب به این داماد جنتلمن، می گوید: تو که هیچ وقت دروغ نمیگی(!)... حداقل تو به من بگو قضیه چیه؟ عجب! پس از میان همه، این آدم است که هرگز دروغ نمی گوید! و اتفاقا که نه، طبق هماهنگی های انجام شده، نامش هم دکتر معتمدی است!

احترامی که وقتی وارد جامعه ای می شود که در فیلم آلودگی و شلوغی و دعوا و کتک کاری و تصادف و مرگ تنها عناصر قابل مشاهده این جامعه هستند، احساس خفگی می کند و ماسک به صورت می زند (ظاهرا بدلیل بیماری تنفسی) و از این دوره و زمانه بسیار شاکی است و دلش برای مسئولین دلسوز قبلی ستاد تنگ شده؛ احترامی که نسبت به ترانه های ایرانی قدیمی به شدت نوستالژی دارد و معتقد است هیچ کس جز خودش و مصطفوی، یادش نمی آید یک زمانی در حوض پارک شهر چند دختر نوجوان غرق شدند(؟!)... و احترامی که در پاسخ به نوه اش که با ذوق زدگی می پرسد: یعنی دایی حسین هم ترانه های فرهاد و داریوشو گوش می کرده؟! خیلی عادی و خونسرد پاسخ می دهد: هر سنی اقتضای خودشو داره!، از میان همه افراد دور و برش، و در این بحبوحه غریبی و شکایتش از دوره و زمانه فعلی، تنها محرمی که برای خودش و فروغ می یابد، نوه اش است؛ همان نماینده نسل سومی که از فضائلش قبل از این سخن رفت! امر و نهی های مادربزرگانه اش هم به این دخترک که: داری میری کوچه مانتوتو بپوش... یا: به این سن رسیدی نماز نمی خونی چرا؟، یا آنکه وقتی دخترک می گوید: حال کردی چه جوری خالی بستم؟!، احترام او را بابت اصطلاح "حال کردی" سرزنش می کند ولی با دروغ گفتن نوه اش مشکلی ندارد(!)؛ اینها همه امرونهی های الکی و سطحی مادربزرگانه ای بیش نیست.

حال آیا به نظر شما واقعا شخصیت حقیقی و مشترک میان اکثریت قاطع مادران شهدای ما  که هویت خود را در نسبتشان با شهید و اسلام و انقلاب و این نظام و رهبری آن می دانند و بارها آن را فریاد کرده و می کنند، در احترام سادات دیده می شود؟ کارگردانی که در این باره فیلم می سازد به راستی وظیفه ای در قبال این مادران ندارد؟ و این حق را دارد که قدر مطلق مادران شهدا را نادیده بگیرد و منویات سیاسی خودش بشود درددل مادرشهید قصه؟!

نهایتا احترام موفق می شود که محمد را به جای حسین جا بزند و دل فروغ را شاد کند و دست آخر هم این دو می خواهند به تشییع پیکر شهدا بروند که احترام زودتر از فروغ از دنیا می رود و تمام. و معلوم نیست که شهید که خونش میراث این سرزمین و مردم و رهبرش است و متعلق به همه، چرا این قدر دست به دست و مال من و مال تو می شود؟! و حالا که احترام این انسانیت و بزرگواری را به خرج داده و حسین را داده به فروغ(؟!) معلوم نیست چرا نمی توانیم صحنه حرف زدن  او با پسرش را زمانی که با او خلوت کرده ببینیم؟ آیا بنا به قول کارگردان این مسئله برای حفظ حریم خلوت این مادر و پسر است؟! آیا گریه کوتاه و مصنوعی احترام آن هم در حالی که پشتش به دوربین است و تأثیری بر مخاطب ندارد، برای نمایش احساسات یک مادر شهید کافی است؟ مگر اینکه بگوییم اصلا دغدغه اصلی فیلم، احساسات و دغدغه های خانواده های شهدا نبوده و انتخاب نقش "مادر شهید" برای روایت و پیشبرد قصه ، تنها محملی برای طرح تفکرات شخصی فیلمساز از زبان مادران شهدا و در واقع حقانیت بخشیدن و قابل پذیرش کردن آن تفکرات است که امیدواریم این گونه نباشد!

نظرات
حداکثر تعداد کاراکتر نظر 200 ميياشد
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران باشد و یا با قوانین جمهوری اسلامی ایران و آموزه‌های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید
تورهای مسافرتی آفری
مستشاران ایرانی از سوریه خارج شدند؟
اولین تصاویر از امضای توافقنامه امنیتی بین ایران و روسیه
دلار ریخت
ازبکستان حریف ایران شد
آیین واگذاری مالکیت تیم‌های استقلال و پرسپولیس به بخش خصوصی
۳۰ کشور آفریقایی برای همکاری اقتصادی به ایران می آیند
بیش از ۳۰۰ جنازه از گورهای جمعی در غزه پیدا شده
محکومیت بدوی توماج صالحی به اعدام
اگر اسرائیل به رفح حمله کند فلسطینی ها به خواسته ۷۰ سال خود می‌رسند
روابط تجاری ترکیه با اسرائیل متوقف شد
اسرائیل دیر یا زود محو خواهد شد
استخوان‌ها هنوز شهادت می‌دهند!
اعلام رسمی حضور حمید مطهری در کادر فنی تراکتور
پلیس اصراری به انتقال خودروهای توقیفی با جرثقیل ندارد
این خودرو ۵۵ میلیون تومان ارزان شد
ببینید | ماجرای شکایت جالب همسر محسن قرائتی نزد رهبر انقلاب
سال گذشته میانگین سن پدر و مادر در اولین فرزندآوری چقدر بود؟
چشم پوشی سفارت ایران در پاریس از پیگیری قضایی فرد حمله کننده
تمام فتنه‌های علیه کشور با حضور مردم خنثی شد
اینترنت در کنکور سراسری قطع نمی‌شود
به هدف اول خودمان رسیدیم
نظرسنجی
بنظر شما باتوجه به حوادث اخیر فلسطین چقدر احتمال فروپاشی رژیم صهیونیستی وجود دارد؟




مشاهده نتایج
go to top