تاریخ انتشار: چهارشنبه 1393/05/29 - 13:01
کد خبر: 139533

اینجا معراج شهدا؛ «پسری به نام پدر، روضه جمجمه» و «یک مادر»

به آقای خامنه‌ای گفتم اگر جنگ ادامه پیدا کند، مابقی پسرهایم را هم می‌دهم +عکس

به آقای خامنه‌ای گفتم اگر جنگ ادامه پیدا کند، مابقی پسرهایم را هم می‌دهم +عکس

مادری که سه شهید تقدیم انقلاب و اسلام کرده است و پیکر دو تن از آنان را بیش از 30 سال است که ندیده، فرزندی که هیچ گاه پدر خود را ندید زیرا 6 ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و هم‌نام او نامگذاری شد و برادرانی که رزمندگی در جبهه‌های جنگ تحمیلی را تجربه کرده اما از قافله سه برادر شهیدشان جا مانده‌اند، همگی با هم بعد از گذشت 31 سال به دیدار پیکر پاسدار شهید حجت الاسلام «علی اصغر اصغری ترکانی» قدم در سالن شهدای معراج شهدای تهران می‌گذارند.

خبرنامه دانشجویان ایران: علی اصغر تنها فرزند شهید که هیچ گاه او را ندیده است این بار پلاک شناسایی پدر را برمی‌دارد و برگردن می‌اندازد. او را با تصویر قاب شهید که مقایسه می‌کنی می‌بینی پنداری خود شهید اینجا کنار تابوتش نشسته است.

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ مادری که سه شهید تقدیم انقلاب و اسلام کرده است و پیکر دو تن از آنان را بیش از 30 سال است که ندیده، فرزندی که هیچ گاه پدر خود را ندید زیرا 6 ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و هم‌نام او نامگذاری شد و برادرانی که رزمندگی در جبهه‌های جنگ تحمیلی را تجربه کرده اما از قافله سه برادر شهیدشان جا مانده‌اند، همگی با هم بعد از گذشت 31 سال به دیدار پیکر پاسدار شهید حجت الاسلام «علی اصغر اصغری ترکانی» قدم در سالن شهدای معراج شهدای تهران می‌گذارند. پیکری که حالا به غیر از چند استخوان و پلاک و وسایل شخصی چیزی از او به جا نمانده است و سوراخ‌های استخوان جمجمه‌اش گویای ترکش‌هایی است که او را از قفس دنیا رها کرد و به خیل شهیدان میدان جهاد و شهادت پیوند داد.

معراج این بار عاشقانه‌تر از همیشه شهدا را در آغوش کشیده

* سالن شهدای معراج شهدا خوش نماتر از همیشه این بار میزبان پیکر 82 شهید دیگر است که تابوت‌هایشان روی هم با نظم خاصی چیده شده است و برای استقبال از خانواده شهید اصغری ترکانی لحظه به لحظه انتظار می‌کشد. تابلوی "فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی" بالای در خودنمایی می‌کند و دکور زیبا و حس فرحبخش آن این بار عاشقانه‌تر از همیشه شهدا را در آغوش کشیده است.

* خانواده شهید اصغری وارد سالن می‌شوند در حالیکه عکس شهیدشان را در دست دارند. سربازان تابوت شهید را می‌آورند. تابوت درپوش ندارد. روی آن را با پرچمی انداخته‌اند. کافی است تا آن پرچم کنار رود و استخوان‌های کفن پیچ شده‌ای که بعد از گذشت 31 سال به زادگاهش بازگشته است دل اهالی خانه را بلرزاند. و همه‌شان قربان قد و بالای رشیدی بروند که حالا چیزی از آن به جا نمانده است.

* مادر با دیدن تابوت فرزند زبان گرفته است و با صدای بلند با او حرف می‌زند و می‌گوید: "مادر! بعد از 30 سال دارم بدنت را می‌بینم...مادر! دلم را شاد کردی. خدا را شکر. مادر! فکر نکنی من برایتان گریه می‌کردم‌ها! نه! سه تا بچه‌ام شهید شد و کسی گریه ما را ندید. الان بعد از 30 سال اینجا برای تو دارم اشک می‌ریزم...مادر! سلام مرا به اکبر و رضا برسان...مادر روحتان شاد که دل مرا شاد کردید..." هر چند این جماعت با جملات جانسوز مادر و پیکر کفن پیچ برادر دیگر روضه‌خوان نمی‌خواهد اما برادر بزرگتر حق مطلب را به جا می‌آورد و با صدای گرمش برای شهدا روضه می‌خواند. مادر می‌گوید:" اصغر مادر! پاشو ببین پسرت را آورده‌ام. همان که بعد از شهادتت آمد..."

پنداری خود شهید اینجا کنار تابوتش نشسته است

* مداح‌ها توی هیأت در طول سال‌های هشت سال دفاع مقدس از خانواده شهدا می‌گفتند خدا را به آن‌ها قسم می‌دادند تا حاجت‌هایشان را بگیرند و جنگ به خوبی و به نفع ما تمام شود. آن‌ها توی روضه‌هایشان می‌خواندند :"به یتیمان ندیده پدر سوگند/به مادران سیه پوش و خون جگر سوگند" یکی از آن کودکانی که در آن سال‌ها خدا را به او قسم می‌دادند حالا اینجا روبروی پیکر پدر نشسته است. پدری که به نام او علی اصغر نامگذاری شد.

* وسایل شخصی شهید را که همراه پیکرش در جریان تفحص کشف شده باز می‌کنند، سربند "لبیک یا خمینی" که مزین به تصویر چهره امام(ره) است داخل آن است. مادر سربند را برمی‌دارد بر روی چشمانش می‌گذارد و اشک می‌ریزد. آن را می‌بوس و به صورت می‌کشد. پسر شهید آن را می‌گیرد و به پیشانی می‌بندد. اشک، برادران را امان نمی‌دهد. علی اصغر تنها فرزند شهید که هیچ گاه او را ندیده است این بار پلاک شناسایی پدر را برمی‌دارد و برگردن می‌اندازد. او را با تصویر قاب شهید که مقایسه می‌کنی می‌بینی پنداری خود شهید اینجا کنار تابوتش نشسته است. شاید همین موضوع صدای گریه اطرافیان را بیشتر و بیشتر می‌کند.

همه اینجا دل می‌دهند و دل می‌‌سپارند

* برادر جانباز این 3 شهید که مداح مجلس دیدار با برادر شده است، معتقد به درنگ کردن و اشک ریختن از سر بی تابی نیست این را از ذکر مصیبت اهل بیت(ع) که بی وقفه و پشت هم آن را می‌خواند می‌شود فهمید. روضه صبر زینب(س) می‌خواند و زمرمه می‌کند: " گلی گم کرده‌ام می‌بویم او را/به هر گل می‌رسم می‌بویم او را" هنوز این بیت از شعر را تمام نکرده که مادر با این شعر یاد پسر دیگر گمنامش می‌افتد که هنوز خبری از پیکرش نیامده است و بلند می‌گوید: "اکبر جان! مادر تو الان کجایی؟کجا افتادی؟"و برادر ادامه می‌دهد: "گل من یک نشانی بر بدن داشت..."

* ظاهر امر عزاداری است اما در واقع همه اینجا دل می‌دهند و دل می‌ سپارند. آن هم با شهیدی که بدن خونینش سال‌ها همچون اصحاب کربلا زیر آفتاب و در دل صحرا مانده بود. مادر نفس نفس می‌زند و بی‌حال دست روی کفن فرزندش می‌کشد. فرزند شهید که مادربزرگش را در این حال می‌بیند، او را در آغوش می‌گیرد و هر دو اشک می‌ریزند.

* مدتی می‌گذرد و همه در سکوتی عمیق فرو می‌روند. پسر شهید روی تابوت خم شده و سر پدر را نوازش می‌کند و زیر لب با اشک دعایی می‌خواند. همه آرام در دلشان نجوایی دارند که مداح خانواده عکس اعلامیه برادر را که منقش به عکس او با لباس روحانیت است بالا می‌گیرد و می‌گوید: "داداش! عمامه‌ات کو؟ عبایت کو؟" و صدای گریه‌ها بار دیگر اوج می‌گیرد.

کفن باز می‌شود و استخوان‌های شهید نمایان/ همه با هم در این روضه شریکند

* رئیس معراج شهدا جلو می‌آید به دوربین دارها اشاره می‌کند که عقب بروند و دوربین‌هایشان را کنار بگذارند چرا که دقایقی از این فضا تنها متعلق به خانواده است آن هم همان دقایقی است که کفن باز می‌شود و استخوان‌های شهید نمایان. جمجمه کامل پیدا شده و هر کسی به آن دستی می‌کشد و با چشم اشکبار چیزی می‌گوید. دیگر روضه، خانوادگی نیست. عکاس و گزارشگر، سرباز و فیلمبردار همه با هم در این روضه شریکند. یکی از برادرها می‌گوید آقای رنگین جای ترکش روی پیشانی برادرم در جمجمه پیداست درست همانطور که از شهادتش مطلع شدیم. می‌گفت برادرم چون مسئول عقیدتی سیاسی لشگر بود عمامه به سر به عملیات رفت. صدامیان هم که نسبت به عمامه و روحانیون تنفر خاصی داشتند او را نشان کرده بودند دقیقا عمامه‌اش از روی پیشانی با ترکش و گلوله به سر دوخته شد. پشت سرش هم جای ترکش‌های زیادی دارد. معلوم نیست کدام یکی او را به شهادت رسانده است.

* عزاداری‌ها که کمرنگ می‌شود فرزند شهید و مادرش به نوبت کنار تابوت می‌ایستند و دو رکعت نماز می‌خوانند. حرف بسیار است اما برای شنیدنش حتما نباید کنار تابوت نشست. همانطور که 30 سال با وجود حیات بخش شهید در تمام زوایای زندگی‌شان زیسته‌اند حالا هم همراه او به خانه می‌روند. اما اینبار دل آرام‌تر از گذشته باز هم زیر لب می‌گویند" الهی رضاً برضاک و تسلیماً لامرک"

پاسدار شهید حجت الاسلام «علی اصغر اصغری ترکانی» متولد 1342 بود که از قم به جبهه‌‌های حق علیه باطل اعزام شد. او که مسئول عقیدتی سیاسی لشگر 17 علی ابن ابیطالب(ع) بود، سال 62  در عملیات خیبر شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش به سرش در منطقه مجنون و در سن 20 سالگی به شهادت رسید. پیکر او بعد از گذشت 31 سال از شهادتش در عملیات اخیر تفحص کمیته جستجوی مفقودین کشف و شناسایی شد. سه تن از برادران اصغری ترکانی به شهادت رسیده‌اند و یک تن از آنان نیز از جانبازان هشت سال دفاع مقدس می‌باشد. «شهید محمدرضا اصغری ترکانی» به همراه «شهید علی اصغر اصغری ترکانی» در عملیات خیبر حضور داشت و به فاصله چند روز از او  به شهادت رسید. پیکر او در همان ایام به نزد خانواده بازگشت و به خاک سپرده شد. اما پیکر شهید علی اصغر در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقود الجسد جای گرفت. برادر سوم و بزرگتر «شهید علی اکبر اصغری ترکانی» در سال 65 و در منطقه حاج عمران بر اثر انفجار مین به شهادت رسید که پیکر او نیز مفقود شده و تاکنون نیز بازنگشته است.

«شهربانو عباس آزاد» مادر سه شهید و یک جانباز است. محمد رضا و علی اصغر او در عملیات خیبر و در منطقه مجنون شهید شده‌اند و علی اکبرش در حاج عمران. اما تا به حال فقط پیکر یکی از آن‌‌ها را به خاک سپرده بود و دو فرزند دیگرش مفقود بودند. حالا بعد از 31 سال پیکر یکی از شهدای مفقودش آمده است. پاسدار شهید حجت الاسلام علی اصغر اصغری ترکانی در عملیات اخیر تفحص توسط کمیته جستجوی مفقودین کشف شد و به نزد خانواده بازگشت. شهربانو آزاد 11 فرزند دارد. 9 پسر و سه دختر. خودش می‌گوید 5 پسر بزرگ من همیشه در جبهه بودند. و حالا مثل کوهی استوار با افتخار از شهادت فرزندان می‌گوید.

همیشه می‌گفتم چیزی که در راه خدا داده‌ام را پس نمی‌گیرم

او در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از شهید علی اصغر می‌گوید: «هرچقدر از خوبی علی اصغر بگویم هم کم گفته‌ام. بچه مظلوم و مهربانی بود. در باز می‌شد، می‌آمد داخل و دست و پای من و پدرش را می‌بوسید. بهش می‌گفتم اصغر این کار را نکن. پدرش ناراحت شده و مانع او می‌شد. اما اصغر می‌گفت اجر من را پایمال نکنید. شما برای من خیلی زحمت کشیده‌اید. من وظیفه‌ام را انجام می‌دهم. می‌گفت شما شب تا صبح و صبح تا شب برای من زحمت کشیده‌اید. اما ما برای شما هیچ کار نکرده‌ایم. قرآن را فصیح و عربی و از حفظ می‌خواند.علی اصغر همیشه در حال قرآن خواندن بود من از همه شان راضی بودم خدا هم از آن‌ها راضی باشد.»

او معتقد است بچه‌ها شهید شده‌اند و آمدن یا نیامدن پیکرشان چندان مهم نیست. می‌گوید: «سه فرزندم شهید شده‌اند. علی اصغر توی شهدا این فرزند وسطی بود. اول خبر شهادت رضا را آوردند و بعد علی اصغر را و بعد از سه سال خبر شهادت علی اکبر را آوردند. آمدن پیکرهای فرزندان شهیدم برایم خیلی مهم نبود و همیشه می‌گفتم چیزی که در راه خدا داده‌ام را پس نمی‌گیرم. حالا خدا خواسته که بعد از 31 سال برگردد حالا که فرزندش بزرگ شده است بیاید نزد جنازه پدرش و او را ببیند. گمنام بودن هم خواست خود بچه‌ها بود. علی اکبر فرزند دیگرم که مفقود است، همیشه می‌گفت مامان نمی‌خواهم جنازه ای بیاید که کسی به زحمت بیفتد.

شب هفت محمد رضا بود که خبر شهادت علی اصغر آمد

این 30 سال را همه‌اش چشم انتظار نماندم چون من همان اول گفتم بچه‌هایم را در راه خدا داده‌ام. اگر پیکرشان آمد که خوب است اگر نه هم شکایتی ندارم. الان اکبرم هم نیامده می‌گویند روی مین رفته و دیگر از بدنش چیزی نمانده که بخواهند برایم بیاورند اما خواست خدا همین بوده ،من راضی به رضای خدا شده‌ام. وقتی دلتنگشان می‌شوم برایشان قرآن و نماز می‌خوانم. دلتنگی را تحمل می‌کردم.  در این سال‌ها بچه‌ها مزار خالی داشته‌اند، اصغرم هم همین طور. منتها چون وصیت کرده بود که او را در کن محله قدیمی خودمان دفن کنیم، قرار است پیکرش را آنجا ببریم و به خاک بسپاریم.»

مادر شهیدان اصغری در ادامه در مورد فرزندانش می‌گوید: "علی اکبر 25 ساله بود که شهید شد. علی اصغر که الان پیکرش آمده 20 ساله بود و محمدرضا 18 ساله بود که شهید شد. علی اکبر یک پس و یک دختر دارد. علی اصغر اما فقط یک فرزند دارد که او را هم ندید. عروسم سه ماهه باردار بود که پسرم شهید شد و فرزندش را ندید. دیگر اسم پسرش را هم مثل پدر علی اصغر گذاشتیم. یعنی گفتند شهید خودش خواسته اسمش را روی پسرش بگذارند. اکبر در منطقه حاج عمران شهید شد و علی اصغر و محمدرضا هر دو در یک عملیات و آن هم عملیات خیبر شهید شدند. شب هفت محمد رضا بود که علی اکبرم آمد و گفت:"مامان! اصغر آقا هم شهید شده." پدرش خیلی به هم ریخت و شروع به شیون کرد. علی اکبر گفت: بابا چرا اینطور می‌کنی؟ گفت: "آخر علی اصغر زن و بچه داشت. حالا چه کنیم؟" اکبر گفت: "داشته باشد او هم با کمک خدا زندگی‌اش را می‌کند." چند سال بعدش هم که خود اکبرم شهید شد و جنازه‌اش نیامد."

به شهدایم قسم هر موقع لباس جهاد می‌پوشیدند، دوست داشتم

مادر که خود مشوق اصلی اعزام بچه‌ها به جبهه‌های جنگ بوده است در مورد رفتنشان به جبهه و شوق اعزامشان می‌گوید: "هیچ وقت با رفتنشان مخالفتی نمی‌کردم. به شهدایم قسم هر موقع لباس جهاد می‌پوشیدند من دوست داشتم. 5 پسر از پسرانم دائم در جبهه بودند. خودشان عاشق بودند دیگر خواست خدا بود که آن‌ها شهید شدند و یکی دیگر جانباز شد. من راضی بودم و خودم عاشق بودم. می‌گفتم خدا به من 9 پسر داد. خواست خدا بود که 3 تایشان در این راه بروند. اکبر همیشه می‌گفت باید 5 تا پسرت شهید بشوند. 4 تا برای تو کافی است. من هم می‌گفتم هر چه خدا بخواهد."

به آقای خامنه‌ای گفتم: "اگر جنگ ادامه پیدا کند مابقی پسرهایم را هم در این راه می‌دهم"

او به دیدارش با امام خامنه‌ای و سخن گفتنش در مورد این فرزندان شهید اشاره می‌:ند و می‌گوید: "آقای خامنه‌ای در زمان ریاست جمهوری‌اش وقتی فرزند سومم شهید شد، آمد خانه ما وقتی با هم صحبت می‌کردیم گفت: "حاج خانم! خیلی صبر داری" گفتم: "بله خدا این بچه‌ها را داده و خوب‌هایش را من تقدیم انقلاب کردم. دلش را داشتم که آن‌ها را به جبهه فرستادم." جنازه‌شان دیگر بسته به خواست خدا گفتم یا زیر خاک است یا روی خاک.و خواست خداست که فرزندی که او را ندید امروز بزرگ شود و در تشییع جنازه پدرش شرکت کند.  به آقای خامنه‌ای گفتم: "اگر جنگ ادامه پیدا کند مابقی پسرهایم را هم در این راه می‌دهم. گفتم خودم هم با آن‌ها می‌روم" گفت: "احسنت به تو مادر!"

شهربانو عباس آزاد شیون کردن در مورد فرزندان شهید را جایز نمی‌داند خودش در این مورد به خاطره‌ای اشاره می‌کند و آن را چنین روایت می‌کند: ما یک لر در محل داشتیم که پسرش سرباز بود و در جبهه شهید شد. او در عزاداری برای پسرش تمام صورتش را کنده بود و خود را زخمی کرده بود. من وقتی او را می‌دیدم تعجب می‌کردم . به اکبر گفتم تو برو با آن‌ها صحبت کن این‌ها رسمشان است که خودشان را می‌زنند ولی بهشان بگو که کندن صورت گناه دارد. گفتم بهشان بگو مگر این اعضا مال توست که آن‌ها را می‌کنی اصلا شهید که گریه ندارد. اکبر هم رفت با آن‌ها صحبت کرد. که اگر عزادار فرزندید گریه کنید صورت و گیس کندن جایز نیست. الان دیگر من به خاطر دلتنگی 31 ساله گریه کردم وگرنه هیچ کس در این سال‌ها گریه من را ندید. فقط وقتی دلم هوایشان را می‌کرد قرآن می‌خواندم.

آیت الله مشکینی به علی اصغر گفته بود می‌روی به جبهه لباس روحانیتت بپوش

او از طلبه بودن فرزندان رفتارهایی که برای اعزام به جبهه روی آن تاکید داشتند می‌گوید و ادامه می‌دهد: آن‌ها را از زیر قرآن رد می‌کردم، خداحافظی می‌کردند و می‌رفتند. اصلا تا دم در هم نمی‌گذاشتند همراهشان بروم. من هم می‌گفتم سپردمتان به خدا. اکبر وقتی وصیت نامه محمدرضا را می‌خواند خیلی تعجب کرده بود می‌گفت مامان من متعجبم ببین این بچه 18 ساله چه حرف‌هایی توی وصیت نامه‌اش زده است. علی اصغر و علی اکبر هر دو طلبه بودند. علی اکبر که منبر هم می‌رفت. علی اصغر اما هم پاسدار بود و هم طلبه. وقتی رفت قم آیت الله مشکینی به او گفته بود می‌روی به جبهه لباس روحانیت بپوش. منظورش همان عمامه بود برای همین علی اصغرم با لباس روحانیت به جبهه رفت. دوست داشت که هم طلبه باشد و هم پاسدار. محمدرضا هم که پاسدار بود و به شهادت رسید.

سه شهید در راه اسلام تقدیم کرده اما هنوز معتقد است کار خاصی در تربیت فرزندانش به کار نبرده. آن‌ها خودشان خوب بودند. می‌گوید: "یک وقت گرفتار می‌شوم با عکس‌های این‌ها صحبت می‌کنم. در محل ما خیلی از این شهدا حاجت گرفته‌اند. کار خاصی هم برای این بچه‌ها نکردم که بگویم باعث خوبی آن‌ها شد البته همیشه قرآن درس می‌دادم. بچه‌ها با قرآن بزرگ شدند. به خانواده شهدای گمنام همیشه می‌گویم اگر پیکر شهیدتان را آوردند و اگر نیاوردند باز هم شما صبر داشته باشید. انشاالله همه شهدایتان با امام حسین(ع) محشور شوند."

نظرات
حداکثر تعداد کاراکتر نظر 200 ميياشد
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران باشد و یا با قوانین جمهوری اسلامی ایران و آموزه‌های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید
تورهای مسافرتی آفری
غوغای طوفان فلسطین در دانشگاه‌‍‌های آمریکا؛ چرا واشنگتن نگران حمایت از فلسطین هستند؟
حضور ایران در میدان رقابت قدرت های جهان در شبه‌ قاره
عملیات وعده صادق قدرت پوشالی رژیم صهیونیستی را نمایان کرد
مستشاران ایرانی از سوریه خارج شدند؟
اولین تصاویر از امضای توافقنامه امنیتی بین ایران و روسیه
دلار ریخت
ازبکستان حریف ایران شد
آیین واگذاری مالکیت تیم‌های استقلال و پرسپولیس به بخش خصوصی
۳۰ کشور آفریقایی برای همکاری اقتصادی به ایران می آیند
بیش از ۳۰۰ جنازه از گورهای جمعی در غزه پیدا شده
محکومیت بدوی توماج صالحی به اعدام
اگر اسرائیل به رفح حمله کند فلسطینی ها به خواسته ۷۰ سال خود می‌رسند
روابط تجاری ترکیه با اسرائیل متوقف شد
اسرائیل دیر یا زود محو خواهد شد
استخوان‌ها هنوز شهادت می‌دهند!
اعلام رسمی حضور حمید مطهری در کادر فنی تراکتور
پلیس اصراری به انتقال خودروهای توقیفی با جرثقیل ندارد
این خودرو ۵۵ میلیون تومان ارزان شد
ببینید | ماجرای شکایت جالب همسر محسن قرائتی نزد رهبر انقلاب
سال گذشته میانگین سن پدر و مادر در اولین فرزندآوری چقدر بود؟
چشم پوشی سفارت ایران در پاریس از پیگیری قضایی فرد حمله کننده
نظرسنجی
بنظر شما باتوجه به حوادث اخیر فلسطین چقدر احتمال فروپاشی رژیم صهیونیستی وجود دارد؟




مشاهده نتایج
go to top