قیاس های مع الفارغم سوال می کنند: از این ساده تر هم می شود؟
این یک هفته با همه التهاب و اضطرابش، خیلی عادی و معمولی بود. معمولی مثل همه خانواده های ایرانی. مثل خانواده معمولی که حضرت آقا در مورد آنها و «سه گانه پایتخت» به سیروس مقدم گفته بود: پایتختها را پیگیری کردهام و روابط سالم بین خانوادههای ایرانی و شئونات یک خانواده ایرانی در این سریالها رعایت شده است. خانواده پایتخت به فرهنگ ما مردم و زندگی ایرانی بسیار نزدیک است.
آقای این ملت آنقدر به فکر مردمش بود که صبح زود به بیمارستان برود که مردم دچار اذیت نشوند. آنقدر مرد بود که نخواست جای دوری برود برای عمل یا جایی که مردم عادی هزینه هایش را نمی توانند پرداخت کنند. امام زنده ما آنقدر شریف و با خشوع هنگام مرخص شدن از بیمارستان از ملاقات کنندگانش و عموم مردم تشکر کرد، که گویی برایش چه کرده اند.
نشاط و سادگی ملاقات ها جانم را جلا می دهد و می بالم از رهبری که روی تخت بیمارستان هم می آموزد. با همان نشاطی که در حسینیه امام خمینی، شعر شاعران را می شنود، در بیمارستان به فیض بوک ناصر فیض احسنت می گوید.
احوال تک تک بازیگرانی را که فکر می کردند، رهبری آنها را نمی شناسد از نزدیک می پرسد.
علی پروین می گفت هنوز از آن دیدار سرحال است.
شعر پروین می خواند برای مجید مجیدی و حاتمی کیا و کمال تبریزی.
حال رضا امیرخانی را جدا می پرسد. عکس ها را که نگاه می کنم، می بینم که همه هنرمندها حال می کنند از اینکه رهبرشان سید علی خامنه ای است. متفق القولند که :
بـه حُسـن و خُلق وفـا کـس بـه یار مـا نرسد ترا دریـن سـخن انکارکـار ما نرسد
اگـر چه حسن فروشان بـه جلـوه آمده اند کسـی به حسن وملامت به یار ما نرسد
بـه حـق صـحـبت دیرین کـه هیچ محرم راز بـه یـار یک جـهت حق گزار ما نرسد
هـزار نـقـش برآیـد زکـلـک صنع و یکی بـه دلـپذیـری نقـش نگار ما ن نرسد
ولی امر مسلمین جهان است، اما دوست دارد؛ آقای خامنه ای خطاب شود، می خواهد در بیمارستان دولتی بستری شود و عادی و معمولی و ساده همه را به حضور می پذیرد.
دارم هنوز به همین پدیده محیرالعقول در عالم فکر می کنم. دارم فکر می کنم به همه قیاس های مع الفارغی که به ذهنم می رسد. رهبران دنیا! کجا، آقای ما کجا؟!
دارم فکر می کنم به شایعه های خنده داری که در این چند سال ضدانقلاب برایش ساختند از خارج و داخل، دارم فکر می کنم به حماقتی که پیوند میان امام و امت را نفهمیدند. دارم به مخملباف فکر می کنم. به موزه پیپ و کلکسیون اسب و انگشتر!
دارم به همه فکرهای متوهم فکر می کنم. فکرهایی که این سادگی را نمی فهمند.
دارم به ملاقات کنندگانش فکر می کنم.
آقا به خانه برگشت.
ملاقات کنندگانش کاش مراعات کنندگانش باشند.
احسنت، بسیار خوب و بجا بود