«خدا را خدا را در خصوص فقیران و مستمندان، آنان را در زندگى و معیشت خود شریک سازید». الحیاة با ترجمه احمد آرام ج6 ص 127
فاطمه، زهرا، زکیه، زینب، طاهره، رضا، محمد، مرتضی، کرامت، ایوب و خیلی دیگر از بچههای کپرنشین جنوب کرمان دوست دارند مثل بچه های من و شما ادامه تحصیل بدهند برای خودشان و مملکتشان کارهای بشوند امّا غول فقر مانع ادامه تحصیل آنان میشود. درهیچکدام از روستاهایکپرنشینیکه تا بحال رفتیم مدرسه راهنمایی ندیدیم کل مدرسه دخترانه و پسرانه خلاصه می شود در یک چادر و زیلو و تخته سیاه آنهم با یک معلّم بدون هیچ گونه امکاناتی؛ به خاطر نبود مدرسه راهنمایی به بالا بچه ها باید چند کیلومتر پیاده راه بروند تا به ابتدای جاده آسفالت برسند بعد هم مدت زیادی منتظر بنشینند تا باسلام وصلوات ماشینی از راه برسد و آنها رابه مرکز بخش یا شهر برساند.
جادههای صعبالعبور و خاکی، هزینههای بالای ایاب و ذهاب، هزینه های خوابگاه، خورد و خوراک، لباس مدرسه، کیف و کفش وکتاب ولوازم التحریر نه رمقی برای بچه ها گذاشته و نه نفسی برای والدین؛ اما بچه های کپرنشین ناچار به ترک تحصیل میشوند آخرین ایستگاه تحصیلی اکثر دانشآموزان کپرنشین یا راهنمایی است یا دبیرستان؛ البته نه اینکه سر از دانشگاه در نمیآورند اما چیزی شبیه معجزه است آنهم عدّۀ معدودی انگشت شمارهستند.
این روزها التماس دعایکپرنشینان برای مساعدتهای تحصیلی زیاد شده است کار خیلی از آن ها گیر 100 تومان و 200 تومان است و به خاطر نبود همین پول ناچیز با تحصیل برای همیشه خداحافظی میکنند.
نمی دانم از کرامت و خواهر و برادرهای یتیم کپرنشینش بگویم که اندر خم هزینههای تحصیلشان مانده اند یا از اون بنده خدائی که با وجود چهار دختر قد و نیم قد در روستای «درکلات مارز قلعه گنج» منتظراست که برای چهارمین بار پایش را قطع کنند آن هم به خاطر لخته شدن خون بلکه ان شاءالله بهزیستی هم قبولش کند و بتواند هزینه تحصیلی دختراهایش را تامین کند!!!
نمی دانم تا کی باید ما بگوییم و شما خیرین گرامی مساعدت بفرمائید تا بخشی از مشکلات کپرنشینان حل بشود امّا فکر میکنم هر کس باید به وظیفه خودش عمل کند به امید روزی که ....
دوستان خیری که همچون گذشته می خواهند دست دانش آموزان مستحق را بگیرند بسم الله جشن عاطفه منتظر لبخند شماست.