نام گذاری این شب ها به طور تعیّنی و با گذشت زمان صورت گرفته است و واضع خاصی ندارد. این کار از ناحیه ی مدّاحان و ذاکران اهل بیت علیهم السلام به تقلید از شب های خاصی مانند: عاشورا و تاسوعا انجام گرفته است. این نام گذاری بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنان به نقطه ی وحدت بخش کربلا؛ یعنی امام حسین علیه السلامو هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضه ی آنان با مرکز شور آفرین شب عاشورا، صورت می گیرد. هم چنین دیگر شب های ماه محرم و شب های ماه صفر، دهه ی عزاداری حضرت زهرا علیهاالسلام و امیر المؤمنین علیه السلام، به تقلید از این شب ها نام نهاده شده است.
خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ در ذیل مجموعه شعر شب و روز ششم محرم که متبرک به حضرت قاسم صلوات الله علیه است، جمع آوری کرده است:
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود
یعنی عمو برای تو بابا نمی شود
ای مهربان خیمه ، حرم را نگاه کن
عمه حریف گریه ی زنها نمی شود
تا جان نداده مادرت از جا بلند شو
زخم جگر به گریه مداوا نمی شود
باید مرا به سمت حرم با خودت بری
من خواستم که پا شوم اما نمی شود
باور نمی کنم چه به روزت رسیده است
اینقدر تکه سنگ که یکجا نمی شود
تقصیر استخوان سر راه مانده است
راه نفس گمان نکنم ، وا نمی شود
این نعل های تازه چه کردند با تنت
عضوی که از تو گمشده پیدا نمی شود
بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین
قدت شبیه قامت سقا شده ببین
مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده
دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده
از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار
حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده
با من بگو به دست که افتاده کاکلت
این طور موی پر شکنت زیر و رو شده
از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته
از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده
انگار جای فاصله ها پر نمی شود
از بس تمامی بدنت زیر و رو شده
حسن لطفی
************************************
ز تنم چند تن درست کنید
بی سر و بیبدن درست کنید
سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید
زرهای تن نکردهام تا خوب
از لباسم کفن درست کنید
از پر تیرهای چلهنشین
بر تنم پیرهن درست کنید
سیزده مرتبه مرا بکشید
سیزده تا حسن درست کنید
آنقدر قد کشیدهام که نشد
کفنی قد من درست کنید
----------------------
زره اندازه نشد پس کفنش را دادند
کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند
قاسم انگار در آن لحظه"اناالهو"شده بود
سر این "او"شدنش بود "من"ش را دادند
بی جهت نیست تماما بغلش کرده حسین
بعد ده سال دوباره حسنش را دادند
تا که حرز حسنی همره قاسم باشد
عمه ها تکه ای از پیرهنش را دادند
داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد
سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند
داشت با ریختنش پای عمو کم شد
چقدر خوب زکات بدنش را دادند
گفت یعقوب :تن یوسف من را بدهید
گفت یعقوب؛ ولی پیرهنش را دادند
--------------------------------------
گُل ِ پژمرده پژمردن ندارد
ز پا افتاده پا خوردن ندارد
مرا بگذار عمو برگرد خیمه
تن پاشیده که بردن ندارد
***
بیا شوق مرا ضرب المثل کن
تمام ظرفهایم را عسل کن
برای آنکه از دستت نریزم
مرا آهسته آهسته بغل کن
***
لبم بوی پدر دارد عمو جان
سرم شوق سفر دارد عمو جان
تمام سنگها بر صورتم خورد
یتیمی دردسر دارد عمو جان
علی اکبر لطیفیان
************************************
در سرخی غروب نشسته سپیده ات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده ات
آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای ناله های بریده بریده ات
در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی رد خون به صحرا چکیده ات
خون گریه می کنند چرا نعل اسبها
سخت است روضه ی تن در خون تپیده ات
بر بیت بیتِ پیکر تو خیره مانده ام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده ات
احلا من العسل ز لبان تو می چکد
ای گل زبانزد است بیان عقیده ات
باید که می شگفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریده ات
سید محمد جواد شرافت
************************************
تا لالگون شود کفنم بیشتر زدند
از قَصد روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رَجَز مشکلی نبود
گفتم که بچه ی حسنم بیشتر زدند
این ضربه ها تلافی بَدر و حُنِین بود
گفتم و علی بر دهنم بیشتر زدند
می خواستند از نظر عُمق زخمها
پهلو به فاطمه بزنند بیشتر زدند
عباس احمدی
************************************
برای پرزدنت حجم آسمان کم بود
ولی به بال و پر خسته ات،توان کم بود
شتاب کردی و واماند بند نعلینت
چقدر شوق شهادت مگر زمان کم بود؟
چرا تو را همه ی کوفه سنگ باران کرد؟
درون لشگر آنها مگر سنان کم بود؟
جمل بهانه ی خوبی به دستشان می داد
برای کشتن تو بغض نهروان کم بود
به فکر جایزه ی بردن سرت بودند
شراب خون تو در سفره های شان کم بود
نفس کشیدنتان رنگ وبوی زهرا داشت
میان سینه ی تو چند استخوان کم بود
وحید قاسمی
************************************
ای حسن زاده حسن در حسنت می بینم
روح توحید میان سخنت می بینم
روی لب های تو با نیزه نوشتند حسن
خط کوفی به عقیق یمنت می بینم
گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را
که به هم ریخته زلف شکنت می بینم
پدری کرده ام بوسه ز تو حق من است
اثر نعل به روی دهنت می بینم
پسرم ، یوسف نجمه چه سرت آوردند
پنجه ی گرگ بر این پیرهنت می بینم
ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی
جای نیزه ز دو سو بر بدنت می بینم
قدری آرام بگیری ، بغلت می گیرم
این چه وضعیست که بر حال تنت می بینم
هر چه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه
باز بر خاک بیابان بدنت می بینم
قاسم نعمتی
************************************
این بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود
سهم حسن از کربلا، غوغای قاسم بود
عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت
از بچه های کوچه های آل هاشم بود
از روز تشییع پدر تا کربلا بارید
باران تیر عشق یک ریز و مداوم بود
پیراهن اش غارت شد اما این که چیزی نیست
وقتی که انگشت عمو هم از غنائم بود
سر را جدا کردند اما عمه می پرسید
آیا برای بردن سر، نیزه لازم بود؟
زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است...
زهرا بشری موحد
************************************
فراز اول: روشنای امید
در نگاهت فروغ توحید است
چشم هایت دو چشمه خورشید است
هر نگاه پر از صلابت تو
در حرم روشنای امید است
با تماشای قامتت، ارباب
پدرت را کنار خود دیده است
کوه عزم و اراده ای قاسم!
در دلت شور عشق، جاوید است
نورِ حُسن و حماسهی مولا
بر قد و قامت تو تابیده ست
دمی از رخ نقاب را بردار
پردهی آفتاب را بردار
فراز دوم : حماسه طوفان
مشق کردی خروش ایمان را
این شکوه بدون پایان را
آفریدی میانهی میدان
رزم مولایی نمایان را
پسر تکسوار صبح جمل
زیر و رو کرده ای تو میدان را
صد چو أزرق غبار یک قدمت
بنگر این لشکر گریزان را
تیغ اگر بر کشی شبیه عمو
به لجام آوری تو طوفان را
قامت تو اگر چه بی زره است
تیغت آن ابروان پر گره است
فراز سوم: چشمه عسل
کام خشکت پر از عسل شده است
چشم تو چشمهی غزل شده است
شیوه های نبرد حیدریات
طرحی از عرصهی جمل شده است
مادرت «إن یکاد» می خواند
پسر مجتبی چه یل شده است
شوق پرواز را همه دیدند
در نگاهی که بی بدل شده است
در هوای امام لب تشنه
جان فشانی تو مثل شده است
از ازل با خدات یکدله ای
تا وصالش نمانده فاصله ای
فراز چهارم: حاجت روا
تویی و ناله های ممتدّت
داده دستان نیزه ها مدّت
من خمیدم تو هم رشید شدی
شده حالا شبیه من قدّت
زخم شمشیر و دشنه و نیزه
بوسه بوسه نشسته بر خدّت
زود حاجت روا شدی، آخر
هیچ تیری نمیکند ردّت
لشکری سوی تو هجوم آورد
یک نفر، نه نبود در حدّت
پیکرت در غبارها گم شد
در میان سوارها گم شد
فراز پنجم : بوی مدینه
زلف در زلف گیسویت زخمیست
همهی پیچش مویت زخمیست
ناله ناله صدای بی رمقت
چشمهی چشم کم سویت زخمیست
در سجودی میانهی مقتل!
یا که محراب ابرویت زخمیست
باز بوی مدینه میآید
نکند دست و بازویت زخمیست
پهلوی تو، شکسته قامت من
آه انگار پهلویت زخمیست
زخم های تنت همه کاری
بسکه از تو شده طرفداری
فراز ششم :دشت یا کریم
راوی داغ تو نسیم شده
پیکرت دشت یا کریم شده
بیکران است وسعت قلبت
داغ هایت اگر عظیم شده
چیزی از پیکرت نمانده دگر
بسکه دلجویی از یتیم شده
همه با اسب های تازه نفس!
چقَدَر دشمنت رحیم شده!
اتفاقات تازه ای افتاد
نعل هم آمده سهیم شده
پیکرت گرچه ارباً اربا بود
چشم هایت هنوز هم وا بود
فراز هفتم :ضریح شکسته
از تن تو عجب ضریحی ساخت
مرکبی که به پیکرت می تاخت
چه به روز تن تو آوردند
عمه هم پیکر تو را نشناخت
دست مرکب به پای تو نرسید
عاقبت نیزه ای تو را انداخت
دلش از کینهی علی پر بود
آن که شمشیر سوی تو افراخت
هر کسی بغض نهروانی داشت
به گل افشانی تنت پرداخت
آیه آیه شده تمام تنت
بوی یوسف دمد ز پیرهنت
یوسف رحیمی