خب به نظر میرسد این سئوال به صورت استفهام انکاری مطرح شده و پاسخش درونش است. گویا میخواهد این را برساند که ما به خیلی از اهدافی که مدنظر انقلاب بود، نرسیدیم. بنابراین شاید بد نباشد در ابتدا به انگیزه سئوال بپردازیم. این سئوال هم میتواند با یک انگیزه مثبتی مطرح شده باشد، هم با یک انگیزه منفی. از یک زاویه میتواند این نگاه را به ما بدهد: ما با آرمانهای بلندی انقلاب کردیم که بسیاریشان هنوز محقق نشده و باید خیلی بیشتر برایش تلاش بکنیم. زاویه دیگر این است که میخواهد به ما بگوید چه میخواستیم و چه شد! اهداف و آرمانهایمان هیچ کدام محقق نشد و دیگر نمیشود کاری کرد و... . این نگاه به یک حالت گوشه گیری و ناامیدی منجر میشود. چون بعضیها اتفاقا با چهرههای موجه میخواهند اینطور القا کنند که انقلاب اسلامی در اهداف فرهنگی خودش شکست خورده است. من به شخصه جزو دسته انسانهای خوشبین قرار میگیرم.
این امیدواری ناشی از نوع کار و مطالعاتی است که درباره تاریخ و رفتار اجتماعی مردم به ویژه درباره دوره قاجاریه و اواخر دوره پهلوی داشتم. ما در اواخر دوره رضاخان و اوایل پهلوی دوم واقعا در یک انحطاط اخلاقی عمیق به سر میبردیم و فضا یک فضای ناامید کننده بوده است. شما اگر آن فضا را درنظر بگیرید، با فضای الان اصلا قابل مقایسه نیست.
زمان دانشجویی دیداری با مقام معظم رهبری داشتیم. آنجا آقا بعد از اینکه بچهها صحبت کردند، حرف جالبی زدند. به این مضمون که وقتی من افکار شمایی را که هر کدام شاید۲۰-۲۲ ساله باشید، با ذهنیتهای خودم در ۲۰ سالگی مقایسه میکنم، میبینم شما چقدر جلوتر هستید و چه افق فکری و ذهنی بالاتری دارید. اینها قطعا به برکت انقلاب اسلامی است. اینها نکاتی است که باید بارها بگوییم و تاکید کنیم تا به سمت رکود، سستی و انفعال پیش نرویم.
طبعا پاسخ این سئوال منفی است. یعنی وضعیت فعلی با آن چیزی که باید باشد قابل مقایسه نیست. چون ما انقلاب مان را یک انقلاب جهانی میدانیم و باید در آن سطح، حرف برای گفتن داشته باشیم. بنابراین نباید تولید رسانهای و فرهنگی بکنیم فقط برای داخل کشور. اصلا طبق قانون اساسی، ما یک وظیفه جهانی برای خودمان قائلیم و افقهای بالاتری داریم.
یکی از نمونههای خوب برای طرح موضوع، جشن هنر شیراز است؛ که سفیر انگلیس در خاطراتش درباره بعضی اتفاقاتی که در آنجا افتاد، مینویسد. او میگوید من به محمدرضا پهلوی گفتم اگر این اتفاقات در لندن میافتاد، مردم واکنش شدید نشان میدادند. اینجا دو نکته دارد. اول اینکه وضعیت آنقدر منحط بوده که سفیر انگلیس چنین حرفی میزند و نکته دوم اینکه افرادی با این نوع تربیت هنری وجود داشتند. به همین خاطر میبینیم وقتی انقلاب پیروز میشود، بخشی از هنرمندان و روشنفکران ما با مردم و انقلاب مقابله میکنند. آن تعبیری که جلال آل احمد دارد که میگوید روشنفکران ایرانی، دست خودشان را با خون مردم در ۱۵ خرداد شستند! برای عموم هنرمندان پیش از انقلاب هم صادق است؛ به این معنا که اینها مدعی مبارزه با رژیم شاه بودند و مردم را به قیام تشویق کردند ولی زمانی که قیام مردمی به رهبری یک مرجع دینی صورت گرفت، نه تنها حمایت نکردند، بلکه تا توانستند به این قیام مردمی حمله کردند و قیام اسلامی مردم را تحجر و ارتجاع نامیدند. بخشی از جریانهای هنرمند پیش از انقلاب اسلامی، مانند اعضای کانون نویسندگان، بسیاری از اهالی موسیقی، اهالی سینما و مانند آنها هیچ نسبتی با فرهنگ انقلاب اسلامی مردم ایران نداشتند. بسیاری از این به اصطلاح هنرمندان، تودهای بودند، یعنی خود را مسلمان هم نمیدانستند، لذا این حرکت بزرگ مردمی به رهبری مرجعیت دینی هیچ اهمیتی برایشان نداشت و دم از مردم زدن، صرفاً برایشان لقلقه زبان بود. البته بودند یک عده قلیلی از هنرمندان که متحول و همراه شدند. مثال بارزش که برای خیلی از جوانان بعد از انقلاب اسلامی ما تا حدود بسیار زیادی انگیزه بخش بود، شهید آوینی است. ولی تقریباً میشود گفت بیش از ۹۰ درصد هنرمندان جامعه ما همراه نشدند و قلم و هنر و آثارشان را از همان اوایل، علیه انقلاب به کار انداختند و تا جایی که توانستند، در روند پیش-رونده انقلاب اسلامی اخلال کردند.
ذات انقلاب اسلامی و اتفاقاتی که برایش رخ میداد، مانند دفاع مقدس، برای بسیاری انگیزه بخش بود؛ برای کسانی که روح صاف و فطرت پاکی داشتند و ذاتا نگاه هنرمندانه و لطیفی هم داشتند و میتوانستند از این وضعیت نسل جدید از هنرمندان برخاسته از انقلاب اسلامی را شکل دهند؛ از این مسیر نسل خاصی از هنرمندان مسلمان و انقلابی به وجود آمد که خیلیهایشان دانشآموخته هیچ نظام آمورش خاصی نبودند و به صورت خودآموز و تجربی به این سطح رسیدند. مثلا در حوزه شعر، انقلاب اسلامی پیشرفت قابل توجهی داشته است. در حوزه شعر، حتی در فضای عمومی آنکه لزوماً نسبتی هم با انقلاب اسلامی ندارد یا در فضای شعر انقلاب، این رشد کاملا محسوس است و قابل مقایسه با سالهای قبل از انقلاب اسلامی نیست. یا مثلا در بعضی از حوزهها مثل هنرهای تجسمی، کاریکاتور، خوشنویسی، تذهیب، نگارگری و... که پیش از انقلاب مانند این را نداشتیم.
بله، همانطور که در مقدمه بحث گفتم ما در حوزه هنر بعد از انقلاب اسلامی، واقعا راه راحتی نداشتیم. مثلا در حوزه سینما اگر قبل از انقلاب را ببینیم حتی یک مورد فیلمی که حداقلی از رگههای فرهنگ انقلاب اسلامی که مد نظر حضرت امام خمینی باشد و مثلاً اگر از مبارزه سخن میگوید، چپ کمونیست و اگر از دین صحبت میکند، دین متحجر نباشد، نمیبینیم. بعضیها شاید بگویند امام از فلان فیلم تعریف کردند. در حالی که حضرت امام تعریف خاصی نکردند. در آن وضعیتی که آن روز وجود داشت، امام گفتند این فیلمی است که حداقل مشکل اخلاقی ندارد. وگرنه نویسنده آن فیلم یک شخص تودهای بود که بعد از انقلاب هم فرار کرد و بخشی از درآمد حرامش برای ممر زندگی، از راه فحش دادن به جمهوری اسلامی و شخص امام خمینی در اروپا تامین میشد. این تأیید حداقلیِ امام در آن شرایط، طبیعی هم هست. از آن فضا و از آن شرایط نمیشد انتظار بیشتری هم داشت. فقط میخواهم بگویم ببینید ما از چه نقطهای مثلاً در سینما شروع کردیم.
اگر در حال حاضر میبینیم که عدهای از هنرمندان با انقلاب اسلامی زاویه دارند، این زاویه به تازگی به وجود نیامده. همانگونه که عرض شد، این زاویه از همان سال ۵۷-۵۸ وجود داشته؛ این خیل عظیم از هنرمندان و روشنفکران تربیت شده با فرهنگ غربزده و عموماً ضداسلامی پیش از انقلاب، اینها بالاخره در حوزه خود، نفوذ و اقتداری دارند. لذا شروع کردند به تربیت کردن نسل بعدی خود.
البته باید اشاره کنم اینها که حرف از دیکتاتوری نظام میزنند اصلا نمیدانند نظام استبدادی چیست. همین که اینها به این راحتی دارند کار میکنند، قلم میزنند، فیلم میسازند و نسل بعدشان را تربیت میکنند، عموماً هم کسی کارشان ندارد، نشان از روحیه سعه صدر نظام در برخورد با این افراد است. خیلی از این به اصطلاح روشنفکران و هنرمندان در سالهای بعد از انقلاب اسلامی، ایدئولوگ و آژیتاتور جریانها و گروهکهای تروریستیای شدند که در کوی و برزن مردم بیگناه را قتلعام کردند؛ حال در این تجربه تاریخی مردم ایران، تا این افراد، به این مرحله نرسند، نظام اجازه میدهد کار بکنند. ولی به نظر من این قسمت قضیه را باید کنار بگذاریم. چون وجود اینها طبیعی است. ما باید بیشتر به این بپردازیم که این جریانی که بعد از انقلاب به وجود آمده را چطور مستحکم کنیم. چون مثل نهالی میماند که هنوز استقرار کافی ندارد. باید به یک سرو قدرتمند و مستحکم تبدیلش کنیم که با هیچ تندبادی فرو نریزد. این هم با یک برنامه ریزی خیلی سیستماتیکتر، جدیتر و علمی تری قابل حصول است.
صداوسیما هم مشمول همان چارچوب نظری کلی است که در ابتدا گفتم. من ۱۰-۱۲ سال پیش دانشجوی دانشکده صداوسیما بودم. الان هم دوباره برگشتم و تدریس میکنم. من پیشرفت در فضای دانشجویی و انقلابی و علمی را میبینم. این رشد برای یکی مانند من کاملاً محسوس است. مثلاً جالب است بدانید که ۱۳-۱۴ نفر از برگزیدههای آخرین جشنواره عمار، به عنوان یک جریان متأخر از هنر انقلابی، از دانشجویان و دانشآموختگان دانشکده صداوسیما بودند. البته نمیخواهم بگویم این امر، صددرصد محصول تدبیری بوده که مدیران اینجا داشتند یا اساتید در کلاسها آموزش میدادند، ولی میخواهم بگویم بالاخره یک بستری ایجاد شده که سعی میشود افراد انتخاب شدهتر به اینجا بیایند و زمینههای اولیه برایشان ایجاد شود و اگر خودشان تلاش کنند، میتوانند به موفقیت برسند. همین هم جای تحسین دارد.