تاریخ انتشار: پنجشنبه 1393/09/13 - 12:57
کد خبر: 149597

سه روایت از سه قطره خون

سه روایت از سه قطره خون

جسد آذر نه در بیمارستان ارتش بود و نه در پزشکی‌قانونی. پس از پیگیری‌های برادرم و سرهنگ فرجاد و خانواده بزرگ‌نیا، اطلاع دادند که جسد آذر و بزرگ‌نیا در گورستان خاوران دفن شده است. با وساطت سرهنگ فرجاد و برادر نظامی ‌بزرگ‌نیا، اجازه نبش قبر می‌دهند و روز بعد آذر و بزرگ‌نیا را در امامزاده عبدالله شهرری، غریبانه به خاک می‌سپارند.

خبرنامه دانشجویان ایران: 16 آذر 1332 آنچنان که تاریخ روایت می کند، نقطه عطفی بود برای پیشگام شدن دانشجویان در عرصه مقاومت ملی و ایستادن در برابر طاغوت زمان. به روایت شاهدان عینی، 16 آذر یکی از تلخ ترین روزهای تاریخ دانشگاه تهران بوده است.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ در زیر با نگاهی نو به 16 آذر 32 ، سه روایت از پوران شریعت رضوی، شهید دکتر مصطفی چمران و روزنامه های آن روزهای تهران را از نظر می گذاریم.

پوران شریعت رضوی، خواهر یکی از دانشجویان قربانی شده در جلوی پای نیکسون از خبر کشته شدن آذر چنین روایت می کند:" هنگامی که خبر کشته شدن آذر را به خانواده‌ام دادند، من مدرسه بودم که یکی از اقوام به دنبالم آمد و گفت باید به خانه بیایی و بساط عزای برادر را برپا کنی. سوار بر درشکه مرگ بر شاه می‌گفتم و برای مرگ برادرم شیون می‌کردم. بعدها علی شریعتی گفت که آن روز برای اولین بار من را دیده و به من علاقه‌مند شده است. حالا راست و دروغش پای خودش!"  شریعت رضوی از محیط خانواده و نوجوانی برادر بزرگتر می‌گوید: "پدرم تاجر فرش بود و نسبتی هم با سیاست نداشت اما پس از آنکه برادر بزرگترم که نظامی بود، در جریان عبور متفقین از ایران کشته شد، سخن گفتن از جنگ و مبارزه و سیاست در خانه ما رایج شد و آذر هم بیشتر از دیگران به این مباحث علاقه نشان می‌داد."

شریعت رضوی فعالیت های سیاسی و انگیزه آذر برای فعالیت سیاسی را اما متاثر از فضای عمومی آن روزهای جامعه می‌داند؛ فضایی که محمد مصدق، نخست‌وزیر بود و دربار بنای مخالفت با او برداشته بود. در این فضاست که آذر شریعت‌رضوی طعم بازداشت و زندان را نیز می‌چشد: "آذر 2 بار بازداشت شد. یک‌بار روز کودتای 28 مرداد بود که نیمه شب آزاد شد و مدتی بعد نیز در یک تظاهرات بازداشت شد و یک‌ماه در باغشاه زندانی شد."

 اگرچه در این سالیان به وفور گفته و نوشته شده که آذر شریعت‌رضوی سابقه فعالیت سیاسی نداشته است، اما او همچون بسیاری از جوانان آن روزگار در یکی از فراگیرترین تشکیلات سیاسی آن زمان حضور داشته و فعالیت می‌کرده است؛ فعالیت‌هایی که البته با مخالفت خانواده همراه بوده و مقاومت آذر در مقابل خواست خانواده: "آذر همراه با جوانان آن زمان به شدت دلبسته فعالیت‌های سیاسی بود تا جایی که در مقابل مخالفت‌ها و نگرانی‌های مادرم می‌گفت که من مبارزات اجتماعی- سیاسی را به خانواده ترجیح می‌دهم."

"او جوانی عمل‌گرا بود و در آن زمان معتقد بود که مرد و زن باید در حقوق اجتماعی مساوی باشند." القصه، آذر، مهرماه 1332 در امتحانات دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته می‌شود و پای در دانشگاه می‌گذارد، دانشگاهی که مقرر بود چند ماهی بعدتر قتلگاه او و دوستان دیگرش باشد؛ دانشگاهی که به مناسبت ورود نیکسون به ایران، حضور اجباری گارد نظامی‌ تهران را تحمل می‌کرد تا صدای اعتراض از آن بلند نشود، اگرچه نظامیان مستقر در دانشگاه، حضور دانشجویان در دانشگاه را تاب نیاوردند و شیطنت چند دانشجو را بهانه به رگبار بستن دانشجویان قرار دادند. پوران شریعت رضوی  برای روز 16 آذر 32، روایتی دقیق از ماجرا بیان کند: “روز 16 آذر دو دانشجو، از پشت پنجره کلاس برای چند سرباز شکلک درمی‌آورند و آنها را مسخره می‌کنند. وقتی سربازان برای بردن دانشجویان وارد کلاس می‌شوند، استاد شمس ملک‌آرا مقاومت می‌کند و جریان را به اطلاع ریاست دانشکده می‌رساند.

 مهندس خلیلی، ریاست دانشکده اجازه ورود به سربازان نمی‌دهد و دکتر رحیم عبادی، معاونت دانشکده را موظف می‌کند که در صورت ورود سربازان به کلاس، زنگ دانشکده به نشانه اعتراض نواخته شود.” اتفاق می‌افتد و زنگ اعتراض در تمام دانشکده شنیده می‌شود، دانشجویان در راهروهای دانشکده به یکدیگر می‌رسند و شعار "مصدق پیروز است- شاه پفیوز است" ، بلندتر از هر فریاد دیگری شنیده می‌شود. شعاری که مجوز تیراندازی به سربازان می‌دهد و سه شهید و ده‌ها مجروح در راهروهای دانشکده فنی بر جای می‌گذارد. آذر شریعت‌رضوی و مصطفی بزرگ‌نیا در همان راهروی دانشکده جان می‌دهند و احمد قندچی ساعاتی بعدتر و در بیمارستان: "آذر به ضرب یک گلوله در قلب و فرو رفتن سرنیزه در پای راست، شهید می‌شود. من آن زمان مشهد بودم و برادر بزرگترم، دکتر غلامرضا شریعت که دانشجوی پزشکی بود از جریان باخبر می‌شود. برادر بزرگترم به دامان یکی از اقوام نظامی‌- سرهنگ فرجاد- پناه می‌برد تا از سرنوشت آذر مطلع شود.

 جسد آذر نه در بیمارستان ارتش بود و نه در پزشکی‌قانونی. پس از پیگیری‌های برادرم و سرهنگ فرجاد و خانواده بزرگ‌نیا، اطلاع دادند که جسد آذر و بزرگ‌نیا در گورستان خاوران دفن شده است. با وساطت سرهنگ فرجاد و برادر نظامی ‌بزرگ‌نیا، اجازه نبش قبر می‌دهند و روز بعد آذر و بزرگ‌نیا را در امامزاده عبدالله شهرری، غریبانه به خاک می‌سپارند.” تا اینجا سراپا گوش بودم، سخن پوران خانم که تمام شد، از چگونگی خبردار شدن خانواده از مرگ آذر می‌پرسم، پدر و مادری که آن روزها در مشهد بودند و اجازه برگزاری مراسم ختم در تهران و حتی مشهد را نیز نداشتند. پدر ومادری که حتی اجازه حضور در مراسم چهلم آذر در تهران را که با حضور تعداد زیادی از دانشجویان برگزار شد، نیافتند و در مقابل از طرف دربار با عطیه سفر به کربلا روبه‌رو شدند.

سفری که البته با مخالفت پسر بزرگ - غلامرضا- به سامان نرسید تا عطیه دربار برای سکوت پدرومادر آذر مقبول نیفتد." ، "پسر عمویم قبری در کنار قبر آذر برای مادرم خرید و مادرم پس از مرگ هم به پاسداری از دانشجویان مبارز همت گمارد."

«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان‌جایی که بیست و دو سال پیش، « آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید، بیاموزند، هرکه را می‌رود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» که بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.» دکتر شریعتی‏

دکتر شهید مصطفی چمران، اما با ریز بینی و جزییات داستان را از کمی قبل تر شرج می دهد::
"بیشتر از 50 روز از کودتای آمریکایی ارتشبد زاهدی نگذشته بود. مردم هنوز درک کودتا برایشان سنگین بود. اولین تظاهرات یک پارچه مردم علیه رژیم کودتا در همین روز اتفاق افتاد؛ دانشگاه و بازار به طرفداری از تظاهرکنندگان اعتصاب کردند. تظاهرات به قدری سنگین بود که کودتاچیان وارد معرکه شدند و طاق بازار را بر سر بازاریان خراب کردند و دکان‏های آنان را به وسیله مزدوران خود غارت کردند.

16 آبان سال 32 بود؛ کابینه زاهدی و دولت انگلستان برای تجدید روابط ایران و انگلستان که در جریان ملی سازی نفت قطع شده بود، مخفیانه شروع به مذاکرات کردند.

در تاریخ 24 آبان اعلام شد که نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می‏آید. نیکسون به ایران می‏آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی را که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) ببیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی می‏نمود.

دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدی تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنیس رایت»، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید. از همان روز 14 آذر تظاهراتی در گوشه و کنار به وقوع پیوست که در نتیجه در بازار و دانشگاه عده‏ای دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت.

رژیم شاه برای مسلط شدن بر اوضاع و حفظ سلامت (!) سفر نیکسون نیروهای نظامی خود را در دانشگاه مستقر کرد؛ روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می‏رسد که باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیسکون صداها خفه گردد و جنبنده‏ای نجنبد...

صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏ای را پیش بینی می‏کردند.

دانشجویان حتی الامکان سعی می‏کردند که به هیچ وجه بهانه‏ای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده‏ای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه‏ای به دست آنان نیامد به داخل دانشکده‏ها هجوم می‏آوردند؛ از پزشکی، داروسازی، حقوق و علوم عده زیادی را دستگیر کردند. بین دستگیر شدگان، چند استاد نیز دیده می‏شد که به جای دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کامیون کشیده شدند؛ چون احتمال وقوع حوادث وخیم‏تری می‏رفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان، دانشکده را تعطیل کردند و به آنها دستور دادند به خانه‏های خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند.

دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشکده، محوطه دانشگاه را ترک می‏کردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند که ناگاه سربازان به دانشکده فنی حمله کردند. بهانه حمله آنان به دانشکده ظاهرا این بود که در این گیر و دار دو دانشجوی رشته ساختمان به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض می‏کنند. ارتشی‏ها برای دست‏گیری آنان وارد دانشکده فنی وارد کلاس درس مهندس شمس می‏شوند تا دانشجویان معترض را دست گیر کنند؛ وقتی مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در کلاس درس خود اعتراض می‏کند او را با مسلسل به جای خود می‏نشانند و حتی با شکنجه مستخدم دانشکده سعی می‏کنند که آن دو دانشجو را بیابند.

رئیس وقت دانشگاه تهران برای اینکه جلوی ناآرامی‏ها را بگیرد، کل دانشگاه تهران را تعطیل کرد. حضور نظامیان در صحن دانشکده فنی باعث شد که بین نظامیان و دانشجویان، زد و خورد شود. عده‏ای از سربازان، دانشکده فنی را به صورت کامل محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. آنگاه دسته‏ای از سربازان با سر نیزه از در بزرگ دانشکده وارد شدند.

اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید و او که مرگ را به چشم می‏دید و خود را کشته می‏دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعاری کوتاه بیرون ریخت: «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه!». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند به کلی غافل گیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‏های جنوبی، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی پله‏ها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند، مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس مهدی شریعت رضوی که ابتدا هدف قرار گرفته به سختی مجروح شده بود بر زمین می‏خزید و ناله می‏کرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده یکی از جانیان «دسته حاجیباز» با رگبار مسلسل سینه او را شکافت.

بعد از پایان درگیری‏ها احمد هنوز زنده بود؛ او را به یکی از بیمارستان‏های نظامی تهران منتقل کردند. در حالی که در درگیری‏ها لوله شوفاژ در مقابل احمد ترکید بود و آب جوش تمام سر و صورت او را به شدت مجروح کرده بود با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتی تزریق خون به او ابا کردند و 24 ساعت بعد او مظلومانه شهید شد.

مظلومیت قندچی به حدی بود که حتی بعد از شهادت، به خانواده‏اش گفته بودند که احمد را با دو شهید دیگر در امام زاده عبدالله دفن کرده‏اند. برادر شهید قندچی گفت: «بعد از این که فهمیدیم احمد را در مسگر آباد دفن کرده‏اند با خانواده شریعت رضوی و بزرگ نیا به مسگر آباد رفتیم و قبر شهید را نبش کردیم و او را مخفیانه به امام زاده عبدالله بردیم و در آنجا در کنار دوستانش به خاک سپردیم.»

در جریان درگیری 16 آذر عده زیادی از دانشجویان که تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند به ناچار به آزمایشگاه پناه بردند. پس از ختم گلوله باران دقیقه‏ای سکوت، دانشکده را فرا گرفت. ناگهان میان سکوت ناله بلندی به گوش رسید که مانند دشنه در قلب‏ها فرو رفت و از چشم بیش‏تر دانشجویان اشک جاری شد. ناله‏های بلند سوزناک می‏فهماند که عده‏ای مجروح شده‏اند و در همان جا افتاده‏اند. اولیای دانشکده، مستخدمان و چند نفری از دانشکده پزشکی می‏خواستند مجروحان را به پزشکی برده معالجه کنند ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع این کار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشگاه افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند. بدین ترتیب سه نفر از دانشجویان (بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی) شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند.

خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاه‏های تهران و اغلب شهرستان‏ها در اعتصاب کامل به سر بردند؛ حتی بسیاری از دبیرستان‏ها هم با تعطیل کردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهیان در تظاهرات علیه فجایع 16 آذر و سفر نیکسون به تهران شرکت کردند.

برای کم رنگ کردن واقعه 16 آذر، جنایت کاران شروع به سفسطه کردند. در مقابل خبرنگاران گفتند که: «دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجباراً تیرهایی به هوا شلیک نمودند و تصادفا سه نفر کشته شد.» در همان روزها یکی از مطبوعات نوشت: «اگر تیرها هوایی شلیک شده، پس دانشجویان پر درآورده و خود را به گلوله زدند!»

رژیم برای این که واقعه 16 آذر زودتر از یادها برود از برپایی مراسم یادبود شهدا جلوگیری کرد.

برادر شهید شریعت رضوی می‏گوید: «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانه هایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هر کس می‏خواست به طرف امام زاده عبدالله برود کارتش را کنترل می‏کردند.»

برادر شهید بزرگ نیا نیز می‏گوید:«از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد می‏خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند. تا این که خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسؤول باشم.»

درست روز بعد از واقعه 16 آذر، نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد. صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه‏ها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‏ای به نیکسون نوشت. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‏ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می‏آید یا کسی از زیارت بازمی گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‏شود ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی و گوسفندی قربانی می‏کنیم؛ آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود که «آقای نیکسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»


منابع:
1- خاطرات شهید چمران
2- روزنامه کیهان آذر 58
3- روزنامه اطلاعات آذر 58
4- روزنامه جمهوری اسلامی آذر58
5- مصاحبه ای از پوران شریعت رضوی
مرتبط ها
نظرات
حداکثر تعداد کاراکتر نظر 200 ميياشد
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران باشد و یا با قوانین جمهوری اسلامی ایران و آموزه‌های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید
تورهای مسافرتی آفری
وعده صادق ابرقدرت
بعضی القاب، صفات انحصاری صهیونیست‌هاست
لیبرمن: در مسیر پیروزی نیستیم
واکنش امیرعبداللهیان به پاسخ ایران به حمله اسرائیل در اصفهان
دیده شدن یک قلاده پلنگ ایرانی در رودبار +فیلم
واکنش اتحادیه اروپا به حادثه اصفهان
اتحادیه اروپا دو نهاد و چهار صهیونیست را تحریم کرد
تماس مهم و فوری وزیر خارجه اردن با همتای ایرانی در نیویورک
انگیزه مهاجم کنسولگری ایران در پاریس چه بود؟
بیش از ۵۰درصد بارش سال آبی این استان در ۳ روز اتفاق افتاد
آخرین خبرها از سیل جنوب
این مار باستانی اندازه اتوبوس بوده است !
واکنش اردوغان به حادثه اصفهان
واکنش ایران به وتوی قطعنامه عضویت کامل فلسطین در سازمان ملل متحد
موشک های اسرائیلی قبل از رسیدن به ایران توسط پدافند هوایی ایران در این نقطه از عراق منهدم شدند
علم الهدی: آیا بی حجابی به عنوان یک فسق آشکار از یک تخلف راهنمایی و رانندگی نازل تر است؟
ورود سامانه بارشی جدید و فراگیر به کشور
آخرین وضعیت تردد در جاده های کشور
بسته‌های غذایی برای مادران دارای فرزند شیرخوار؛ اعتبار تامین شد
رسانه های ضد ایرانی از رسانه های اسرائیلی جلو زدند!
هشدار به شکارچیان؛ از این منطقه خارج شوید
نظرسنجی
بنظر شما باتوجه به حوادث اخیر فلسطین چقدر احتمال فروپاشی رژیم صهیونیستی وجود دارد؟




مشاهده نتایج
go to top