به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ محسن شهمیرزادی «برای هانا» و «ولد» دو اثر داستانی راهیافته به بخش مسابقه این جشنواره مردمی هستند، نوشته است:
برای هانا
سند معصومیت ملازم با عاطفه همواره در نزد دختران خردسال به ودیعه است. حال هانا در دورهای که همهگان بر پدر و مادر خود فخر میفروشند، بی تقصیر، پدری موجی داشته و برهم خوردن درِ خانه باز هم بی تقصیر، ضربان قلبش را آشفته میسازد و این کار هرروزه ایست که پدر نباید تنها در خانه باشد که آثار تیر و توپ های دشمن هنوز هم خانهی محافظان حریم جمهوری اسلامی را ناامن می سازد و در این میان دختر جانباز میماند و هزاران آرزویی که در غربت شادی دیگران محروم گشته است، اما پدر همان پدر است اگر موجی … و امید هانا –هانا به معنای امید - هرچند با مشقت و خطرپذیری به یاس تبدیل نمیشود.
دختران جانباز همواره سوژهی نابی برای پرورش یک داستان عاطفی هستند، اما سالهاست که توجه به این جماعت پر زجر که رو به پایانند در کنار ایدههای روشنفکرانه و تخیل محورانه مهجور گشته است. بی توجه به این که صاحبان بت من و مرد عنکبوتی چه می سرایند و آگاه از این که امثال هانا نداشته اند که بدان وسیله حرف خود را عرضه کنند.
فیلم نیمه بلند “هانا” محصول ایلام که بی شک توجه بسیاری از ساکنان دغدغهمند رسانه را جلب خواهد کرد، با محوریت دختر خردسال و پدری موجی ست که او را از هم سالانش متمایز میسازد، و هر لحظه بیمی را همراه خود دارد،ترس از به هم خوردن در، ترس از شلوغی بچهها، ترس از دیرآمدن مادر و همواره ترسی بی قصور از سایهی صداهای بی رحم به جا مانده از جنگ در ذهن پدر. اما با همهی اینها نگاه نه ضد جنگ که مفتخرانهست ، پدری که تمام عمرش فداکار بوده از دخترش دریغ نمیکند و دختر نیز اگرچه پدرش معلول اما همهی اینها “افتخار” است نه ناچاری، اما جنگ در هشت سال تمام نشد که همیشه خواهد ماند. صرف ایده به خودی خود جذاب بوده است اما در این میان شرطی لازم است و آن عدم دید “سوژه وار” به این پدیده میباشد.در واقع برای ساخت فیلم پیرامون هانا و امثالش که روز به روز کمتر میشوند، نیاز به طراحی شخصیت نیست که باید با آنان زیست و آن ها را درک کرد، گاهی ایده فیلمنامه نویس باید در اشعار مرحوم سپهر باشد نه کتب آموزش فیلمنامه نویسی عملی.در واقع باید گفت که “هانا” باید بی سوپراستار در یک روستا ساختهمیشد تا فهم می شد و چنین شد. در روزگاری که پایتخت نشینان عمدتا سعی بر نفوذ به فرهنگ های بومی را دارند و اکثرا نهایت تواناییشان بر به ابتذال کشاندن آن بازنماییست، نیاز هرچه بیشتر به چنین اتفاقات مبارکیست.
اما این استفاده از ظرفیتهای بومی عمدتاً یک نقص فاحشی دارد و آن هم عدم توانایی انتقال حس از متن به تصویر- به فرض بی نقص بودن فیلمنامه- توسط بازیگر و کارگردان است.
در نگاه به شقه اول بازیگر نقش “هانا” به طرز قابل قبولی توانست آن باشد که باید…. شاید هم آن بود که آن بود. اما نمیتوان دل خوشی از سایر بازیگران نشان داد، اگرچه که اضطراب هانا هرلحظهای در هر ثانیهاش مشاهده میشد و هرآن در پی بهانهای برای فروشکستن بغض…اما این شکستن های پی در پی شیشهی بغض گاهی زودتر از آنچه که باید، طلب اشک از مخاطب میکند که میتوان گفت گاهی نابه جاست. و البته که خیلی چیز ها سرجای خودش بود اما عنصر نهایی یعنی باور پذیری و هم ذات پنداری که محصول نهایی هر فیلم است از آن دور بود که البته نگارنده قصور را بر هانای بی تقصبر نمیاندازد بلکه در ادامه بدان اشاره خواهد شد.
در نگاه به جنبه ای دیگر که مربوط به کارگردان است بزرگترین ایراد ناشی از خود همین صحنههاست. جایی که برای هر فیلم با ساختاری خاص باید از همان دریچه نگاه کنیم، شاهد لنز واید و نمای بسیار باز و حتی بیش از آن بودهایم، که حتی ترکیب بندی را نیز در فیلمبرداری مشکل ساخته است، در حالیکه فیلم تماما دیالوگ و شخصیت محور بوده که میتوان توصیه کرد عمدتا از لنز نرمال و سینمایی با نمای معمولی استفاده شود، و در لحظههای عاطفی از لنز تله و نمای بسته تر. که متاسفانه شاهد چنین چیزی نبودیم. علاوه بر آن عدم استفاده از امکانات کارگردانی (مانند افکت های صوتی و…) که علاوه بر تشدید توانایی انتقال حس، ایرادات بازیگران را نیز جبران میکند.
در هر صورت شرافت این فیلم توجه به ظرفیت های داخلیست که البته خطرپذیری خود را نیز به همراه دارد و از حق نباید گذشت که ریتم و بیان داستان کم نقص بود و آن را از همین نکته میتوان فهمید که بیننده از جایی گلهگی کندی و یا تندی نمیکند و هر آن با تعلیق و پرسشی جدید مواجه است.
«ولد»
قاعده تکرر میآورد و هر آنچه که به لباس تنگ و ناموزون قاعده محدود شد، حرف ها تکراری و راه های بیان بسته خواهند شد، حال آن که اگر سینما، سینما باشد وظیفه ای جز جدال با واقعیت های مشهود و سطحی ندارد و به قواعد ظاهری ژانر های متحجر پشت پا میزند.
در حالیکه این روزها سینمای ایران قاعدهی فشل ساز را در خط قرمزهای قانونی که از محوریت اخلاق حمایت میکنند می پندارد و به هیچ عنوان میلی به خلاقیت های روایی و فرمی ندارد و تنها به ترس عدم فروش تشدید گذاشته و قدم در جاپای پرفروش های بی خطر ژانر پوپک و مش ماشالله میگذارد و در این میان نیز خلاقیت هایی چون دهنمکی و کیایی (فارغ از ارزش گذاری خوب یا بد) صرفا موجی میسازند که بواسطه آن دیگران به فروش بیشتری نائل شوند –که اغلب به دلیل تقلید مضحکانه شکست خوردند- باز هم درب سینمای ایران بر دو محور خواهد چرخید، خیانت و دروغ جذاب و هجو بازیگرمحورانه (شریفی نیا، عطاران و…).
ولد به جای نگاه به دیگران، خود را نگاه کرده است، نمیتوان از این فیلم چند دقیقه ای تفاسیر گوناگون یافت که همه چیز مبرهن است و چه بسا از نظر محتوا نسبت به بسیاری از دیگر فیلم های حاضر تهی تر باشد. اما آنچه که ولد را متمایز میکند نگاه وی به این پدیده، یعنی به دنیا آمدن یک نوزاد در بحبوحه جنگ است. در این فیلم کوتاه داستان خاصی نمیبینیم، اما این را از نگاه امیرعباس ربیعی دیدن، باعث میشود که همین سوژهی بی بال و پر، شش دقیقه ما را بدون فهم حتی کلمه ای از صحبت هاشان پای صفحه نمایش بنشاند.
ولد یک ویژگی بارز دارد و آن بی واسطهگی اش است، جایی که هیچ واسطه ای بین نگاه زن باردار و بیننده نیست-چیزی که هدف تمامی فیلمسازان دنیاست-، دوربینی وجود ندارد، مخاطب اکنون در یکی از بیمارستان های غزه است و تنها یک فرق میان آن زن باردار و مخاطب وجود دارد و آن هم تعلیق فیلم یا همان باردار بودن است که به نحو احسن در لحظات آخر شاهد خواهیم بود.
اگرچه ایدهای بکر میتواند همهی نگاه ها را از سوی متحجران به خود جذب کند اما در سینما، این ایده از ذهن تا تصویر فرسنگ ها فاصله دارد که اگر نبود هنرنمایی محض کارگردان در رعایت میزانسن و دکوپاژ و بهره مندی حداکثری از تمامی امکانات جهت انتقال حس مفهوم مورد نظر، و از سویی هنرمندی هنرمندان و بازیگران که در نگاه مستقیم به دوربین باید تمامی آنچه را که باید به منصه ظهور برسانند. بهتر آن میبود که ایده در ذهن به مثابه خاطرهای باقی بماند، ولی این هنرمندی خوب، باید به رشته تصویر در میآمد.
ولد حرف خاصی برای گفتن ندارد و صرفا زیبا و جذاب است، و میتوان گفت که رسالت داستان گویی بر دوش خود حس نکرده که تنها تجربهای از هزاران تجربه در دنیا را که بارها در قالب مختل فیلم های گوناگون دیدهایم در قابی زیبا منتقل ساخته است.
*دانشجوی علوم اجتماعی دانشگاه تهران