در این فیلم کارگردان به جای تاکید بر بحران بلوغ نوجوان و قراردادن این موضوع در متن داستان، این مساله را به حاشیه می برد و بی سوادی و لودگی دکتر روانشناس را در متن قرار می دهد.
خبرنامه دانشجویان ایران: علی شیخ الاسلامی// آزادی مشروط روایت زندگی پسر بچه ای است که به دلیل اسیب رساندن به دوست خود در مرکز نگهداری کودکان بزهکار است و به دنبال پیگیری های وکیل پرونده که عاشق مادرش هم هست بصورت مشروط ازاد می شود ولی با قتل وکیل مجددا گرفتار قانون می شود. دایی این پسر دکتر روانشناس بالینی است و در همان مرکز نگهداری کودکان نیز کار می کند و شاید ناخواسته تبدیل به محور فیلم می شود و تعارضات درونی و رفتارهای طنز گونه او بیشترین بخش فیلم را به خود اختصاص می دهد و از حاشیه فیلم به متن می آید و بهانه ای می شود برای زیر سوال بردن تخصص او که روانشناسی است.
قبل از ورود به تحلیل فیلم لازم می دانم تفاوت روانشناسی و روانپزشکی را بازگو کنم. روانپزشک دوره تخصصی را پشت سر گذاشته و وظیفه درمان اختلالات روانی با تجویز دارو و یا بستری بیمار بر عهده اوست. دکتر روانشناس، درمان بدون دارو را بر عهده دارد. در کشور ما روانشناس حق تجویز دارو ندارد ولی در کشورهای غربی بعد از گذراندن دوره داروشناسی اجازه تجویز برخی از اقلام دارویی را پیدا می کند.
رامبد جوان با بازی خوبش تعارضهای درونی این روانشناس را به بهترین شکل ممکن به تصویر می کشد. ولی هدف کارگردان از اینکه سعی دارد یک دکتر روانشناس استاد دانشگاه را بی اعتبار سازد و از سوی دیگر افراد متعدد غیر روانشناس (مثل مدیر مرکز، کارآموز روانشناسی، وکیل و سرهنگ اداره اگاهی) را آگاهتر و موفق تر در روانشناسی به تصویر بکشد برای نگارنده مبهم است.
در این فیلم کارگردان به جای تاکید بر بحران بلوغ نوجوان و قراردادن این موضوع در متن داستان، این مساله را به حاشیه می برد و بی سوادی و لودگی دکتر روانشناس را در متن قرار می دهد. البته شاید بتوان گفت بازی رامبد جوان توسط این کارگردان قابل کنترل نبوده و رامبد جوان با بازی خوبش باعث چنین مساله ای شده باشد و بی تجربگی کارگردان در بازی با بازیگران معروف منجر به این موضوع شده باشد.
در روان درمانگری با رویکرد انسان گرایی که کارل راجرز مبدع آن است اصلی داریم به نام ارتباط مثبت غیر مشروط که اساس کار روان درمانگر است. این اصل تاکید بر این نکته دارد که ما بعنوان روان درمانگر باید ارزشهای خود را کنار بگذاریم و درمانجو را همانطور که می اندیشد بپذیریم و با او همراه شویم و سعی کنیم او را به خودآگاهی برسانیم. در واقع درمان فاقد چارچوب مشخص و مبتنی بر اصل پذیرش بیمار و توجه به نیازهای اوست.
در این فیلم غیر از دکتر روانشناس باقی افراد از این اصل به خوبی استفاده می کنند و می توانند پسر بچه داستان را بفهمند ولی دایی او که استاد دانشگاه و دکترای روانشناس است نمی تواند.
البته در روانشناسی اصل دیگری داریم مبنی بر اینکه افراد فامیل بهتر است به روانشناس غیر فامیل رجوع کنند. البته بعید است که هدف کارگردان از این فیلم تاکید بر این اصل بوده باشد.
در مجموع این فیلم چه از نظر داستان و چه از نظر مفهوم بسیار ضعیف است و حتی بازی خوب رامبد جوان هم نمی تواند رضایت مخاطب را جلب نماید. بویژه درانتهای فیلم که گره قتل وکیل به ناگاه توسط پلیس باز می شود و پسر بچه حاضر نیست به خانه برگردد و سرهنگ آگاهی در صحنه پایانی فیلم در ماشین و با نقل خاطره ای غیر مرتبط با داستان فیلم وی را راضی می کند که نزد مادر و دایی اش برگردد.
مشکل اصلی این فیلم درک نادرست کارگردان که نویسنده فیلمنامه نیز می باشد از هدف فیلم است. او نمی تواند مفهوم یا هدف اصلی را به خوبی به تماشاگر معرفی کند و داستان را روی یک نظم منطقی پیش ببرد.