خبرنامه دانشجویان ایران: حاج مهدی مطلبی متولد سال۱۳۶۴ بود و مدرک دیپلمش را از دبیرستان فرهنگ تهران گرفت. او سال ۱۳۸۲ وارد حوزه علمیه قم و در مدرسه علمیه معصومیه مشغول تحصیل علوم حوزوی شد.
به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ آنچه امروز بیش از هر بحث دیگری در رابطه با فعالیتهای ایشان مدنظر است، مشغولیتها و دغدغههای حاج مهدی مطلبی در بحث مذاکرات هستهای است. او با تالیف دو اثر ارزشمند در این حوزه به نامهای "عقبنشینی ممنوع " و” راز آنچه مرقوم داشتند”، نقش بزرگ و بهیادماندنیای در تبیین مطالبی مدون و مهم در عرصه هستهای داشت.
در بخشی از یک گفتگو با همسر حجت الاسلام مطلبی درباره کتاب «راز آنچه مرقوم داشتند» و نکاتی پیرامون چاپ و انتشار آن آمده است که درزیر می خوانیم:
*موضوع کتاب راز آنچه مرقوم داشتند چه بود؟ آنطور که شنیدیم این کتاب در مدت سه هفته بعد از چاپ حدود سه هزار نسخه فروش داشته است!
-بله. کتاب” راز آنچه مرقوم داشتند”، کتابی پرمحتوا و محصول دو سال تلاش شبانهروزی، عاشقانه و مخلصانه او بود. البته من هیچ وقت فکرش را نمیکردم که کتاب چنین بازخوردی داشته باشد و اینقدر زود مورد توجه موافقان و مخالفانش قرار بگیرد. این کتاب مشتمل بر فصلهای مختلفی است که در تعدادی از آنها انرژی هستهای و مسائل مربوط به آن به طور بیطرفانه مورد بررسی قرار گرفته بود و در مابقی فصول هر آنچه در طول سالهای گذشته بر پرونده هستهای کشورمان گذشته بود شرح داده شده بود. روز بازدید مقام معظم رهبری از نمایشگاه کتاب امسال، مسئول انتشارات شهید کاظمی که کتاب را چاپ کرده بود، آن را به آقازاده حضرت آقا رسانده بودند. چند روز بعد هم ایشان پیام داده بودند که به نویسنده کتاب بگویید که من این کتاب باارزش را خواندهام و از طرف من از ایشان تشکر کنید. حاج مهدی با نگاهی عمیق و ریزبین نقاط قوت و ضعف عملکرد تیمهای مذاکرهکننده هستهای در دولت حاضر و دولتهای پیشین را به چالش کشیده بود. برای همین بود که خیلی از این نوشتهها به مذاق عدهای خوش نیامد و مسائلی پیش آمد که واقعا دور از انتظار بود.
* میتوانم بپرسم چه مسائلی؟
بله حتما. ناشر و حاج مهدی خیلی تلاش کردند که کتاب را به نمایشگاه کتاب امسال برسانند. با این که تاکنون هنوز فرصت نشده تا برای کتاب آئین رونمایی بگیرند اما با تلاش فراوان نهایتا ۲۰۰ جلد از کتاب برای نمایشگاه کتاب آماده شد و جالب هم اینجاست که علیرغم نداشتن هیچ تبلیغات و معرفی خاصی تمام کتابها به فروش رفت. بعد از اتمام نمایشگاه ناشر مجددا اقدام به چاپ و توزیع کتاب کرد اما این بار چیز زیادی از چاپ نگذشت که تلفنهای مشکوک به مسئول چاپخانه شروع شد. اول با حربه تطمیع وارد شده و گفته بودند که تمام کتابهایتان را یکجا میخریم اما وقتی دیدند که ناشر موافقت نمیکند و میگوید دوست دارد کتاب را به دست مخاطب عام برساند، شروع کرده بودند به تهدید که اگر دست از چاپ کتاب برندارید با چندتا نارنجک انتشاراتتان را میفرستیم هوا. چاپخانه سه روز از چاپ دست نگه داشت اما وقتی در تماس بعدی، ناشر بهشان گفت که من آرزو داشتم توی جنگ با نارنجک دشمن بروم هوا حالا که آنجا نشد، شاید قسمت بوده توی این جبهه به فیض برسم. بعد از این ماجرا، تلفنهای تهدیدآمیز به حاج مهدی شروع شد.
* یعنی خود ایشان را هم تهدید میکردند؟
بله. اول گفتند به خاطر مطالب که توی کتاب عنوان کردی از شما شکایت میکنیم و دادگاهیات میکنیم. من خیلی نگران بودم اما چند وقت گذشت و هیچ خبری نشد. حاج مهدی هم میگفت چون جز حقیقت توی کتاب چیزی ننوشتهام نتوانستهاند مطلبی علیه من پیدا کنند. دوباره تلفنهایشان شروع شد. نمیگفتند از طرف چه کسی تماس میگیرند اما فقط یکسره تهدیدش میکردند. حاج مهدی به من نمیگفت که چه چیزی به او میگویند فقط یک مرتبه که خانه بود و زنگ زدند برای تهدید کردن دوباره دیدم دارد بهشان میگوید آقاجان فقط خواهشا هر کاری که از عهدهتان برمیآید، کوتاهی نکنید. تماسشان که تمام شد هرچه به حاج مهدی گفتم که چه گفتند چیزی نگفت و گفت هیچی قدری وراجی کردند و بعد هم قطع کردند.
* به نظرتان چرا ایشان را تهدید میکردند؟
دو بحث مطرح بود؛ اول کتابی که به قلم و با تلاش و تحقیق ایشان نوشته شده بود و دوم سخنرانیها و روشنگریهایی که ایشان در خصوص مسائل هستهای کشور داشت. این که میگویم ایشان بعد از شنیدن نگرانیهای رهبرعزیزمان لحظهای آرام و قرار نداشت فقط یک حرف نیست. از وقتی که بحث بازرسیهای سرزده از مراکز نظامی و بازجویی از دانشمندان هستهای پیش آمده بود و حضرت آقا فرموده بودند که من اجازه نمیدهم که این اتفاقات بیفتد دیگر حاج مهدی حتی یک شب هم با آرامش سر روی زمین نگذاشت. همهاش میگفت ببین کارمان به کجا رسیده که آقا خودشان آمدهاند وسط و از خودشان مایه گذاشتهاند و میگویند من اجازه نمیدهم چنین اتفاقی بیفتد. حاج مهدی روحیه لطیف و حساسی داشت؛ آنقدر حساس که وقتی زیاد حرص و جوش میخورد و مسئلهای ناراحتش میکرد رنگ پوست صورتش تیره میشد. از آن روز به بعد بود که برای خودش تکلیف جدیدی تعریف کرد و با سفر به شهرها و استانهای مختلف و سخنرانی در جمع نخبگان تلاش میکرد تا پیام حضرت آقا را به گوش همه برساند و آنهایی را که خودشان را در این وادی به خواب زدهاند بیدار کند.