ابر، باران میزند کوه غم من شانهاش
بغض، طوفان میشود هی خانه ویران میشود
خشم، آتش میشود پیراهن تن خانهاش
میزند خون سیاوش ازیم مقتل به دشت
صوت قرآنش گلوی غنچه دردانهاش
نالهها میزد فرنگیس از یمن تا شام درد
آی کیخسرو بزن آتش به دیو و لانهاش
از عقیق زرد ما خون صبوری میچکد
حرفها دارد دل در نجف با دانهاش
عاقبت از عصر عاشورا تهمتن میرسد
میشکافد نیل را یا حیدر جانانهاش
بر درفش کاویانی یا لثارات الحسین
یا علی ظافر حدید همت مردانهاش
میزند از کربلا تا مسجدالاقصی صلا
میکشد ضحاک را در آخرین افسانهاش