تمدن غرب که توانسته چند صباحی با ظاهری فریبنده و با سر دادن شعارهای زیبا ولی در عین حال بی پایه، بشر را در وادی موهومات سر بگرداند و او را با طمع رسیدن به اتوپیای بهشت زمینی، در خدمت تمایلات و خواسته های نفسانی خود قرار دهد، اینک اما شاهد آنیم که این تمدن با همه پیچیدگی های تئوریک و ابهت تکنیکال خود، نفس هایش به شماره افتاده و گرفتار بحران هایی شده که خود بوجود آورده است، این تمدن، هرچقدر که توانست، کارخانه ها و ماشین آلات پیشرفته ساخت، و دامنه علم را گسترش داد، اما نتوانست عدالت اجتماعی را تأمین نماید، امروز، اخلاق انسانی به انحطاط کشیده شده، بحران جنسی، بحران اقتصادی و بحران خانوادگی گریبان گیر تمدن غرب است، ولی خوشبختانه، از طرفی میبینیم که، روح حقیقت طلب انسان و فطرت خدا جوی او، به این حقیقت پی برده که تمدن مدرن با همه زرق و برق اش سرابی بیش نبوده است.
عالم در سیر تحول و تطور خود به یک نقطه عطف رسیده است که به تعبیر مقام معظم رهبری(مدظله)تاریخ بشریت بر سر یک پیچ بزرگ تاریخی است
در این نقطه از تاریخ که به آن حالت گذار هم اطلاق میشود، مبانی و ارکان تمدن پیشین فرو میریزد وسیستم های اجتماعی و نظریات علمیکارآمدی خود را از دست میدهند، کما اینکه در چند دهه اخیر شاهد طرح نظریات علمیجدید در رد مکتب لیبرالیسم و اعتراضات مردمیعلیه نظام اقتصاد سرمایه داری هستیم، و آنچه در این شرایط تاریخی، اساسی ترین نیاز بشر به شمار میرود، نیاز به طرح جدیدی برای ساخت عالم میباشد. در همین راستا انقلاب اسلامیبا هویت نورانی و با تکیه بر معارف وحیانی برگی نو از تاریخ بشر را رقم زده است و برای ایجاد بستر مناسب حرکت انسان ها، از عالم مدرن به عالم معنا، در پی طرح ریزی نرم افراز مهندسی تمدنی بر پایه دین مبین اسلام بر آمده است
مسئله ای که در آغاز این حرکت باید مورد توجه قرار گیرد روشن شدن جایگاه، اهمیت و انتظار ما از دین است، چرا که اساس این حرکت و تحول بر دین استوار است
در برخورد با دین دو دیدگاه کلی مطرح است 1-نگاه حد اقلی به دین که دین را محدود در مسائل فردی میداند و اگر هم برای دین شان اجتماعی قائل باشد، نقش آنرا فقط به عنوان نهادی برای نظارت بر مسائل میداند
2-نگاه حداکثری به دین که طرفداران این دیدگاه معتقد به جامعیت دین هستند یعنی، دین را پدیده ای میدانند، برای هدایتگری انسان در همه عرصه ها زندگی بشر، چه در بعد فردی و چه در بعد اجتماعی (که مورد قبول ماست)
علت اصلی شکل گیری و ترویج نگاه حداقلی به دین، که از رنسانس شروع شده و تا به امروز، بشر را از قسمت عظیمیاز معارف نورانی دین محروم ساخته، ریشه در دوران حاکمیت کلیسا دارد، چراکه در این دوران، حاکمان کلیسا دچار کج روی و واپس گرایی بوده و با تعصبات عناد گونه و رفتار های به دور از عقلانیت و منطق، ظلم های زیادی را بر مردم آن روز روا داشته و انسان هایی را به دلایل موهوم و به اسم دین زنده زنده میسوزانده و به دار میآویخته، و در این شرایط که جامعه غربی، از حضور و دخالت کلیسا در مسائل اجتماعی و سیاسی به تنگ آمده بود و خود را اسیر خرافات و موهومات خود ساخته اربابان کلیسا میدانست، برای رهایی از جبر و خفقانی که از جانب کلیسا بر او تحمیل شده بود، دست به کار شد و دین را، که دست آویزی برای ظلم کلیسا میدید، از عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی خود کنار زد و لزوم هر گونه اصول وحیانی و ماورائی را، در عرصه سرپرستی زندگی بشر منکر شد، بگذریم که این درگیری و نزاع، همگی بخاطر سوء استفاده های صاحبان کلیسا بوده، نه ضعف دین.
در واقع، انسان غربی که میخواست با کنار زدن دین، اداره زندگی اش را از صاحبان کلیسا پس بستاند و خواست و میل خودش را، اساس تدبیر زندگی بشر قرار دهد، تا بتواند از این طریق، ظلم و جوری که در سالیان دراز بر او رفته بود را جبران نماید، با کنار زدن دین از حیطه مسائل عینی و محدود کردن آن به مسائل فردی و اخلاقی، این نگاه حداقلی را، مبنای ساخت تمدن مدرن قرار داد، تمدنی که فی الحال، بر بالین رو به احتظار آن نشته ایم و افسوس به هدر رفتن وقت و استعدادهای عظیم بشری، در این چند قرن را میخوریم
از بررسی و کنکاش در تاریخ حاکمیت کلیسا(که نباید با حاکمیت دین اشتباه گرفته شود) به عنوان زمینه ساز شکل گیری رنسانس و همچنین دوران حاکمیت تمدن مدرن، پی میبریم که در هر دو دوره تاریخی، یک اصل مشترک وجود داشته و آن مبنا قرار گرفتن و اصالت یافتن خواسته ها و تمایلات نفسانی بشر، و به حاشیه راندن باطن دین بوده است، به عبارتی در قرون وسطا، صاحبان کلیسا که با پنهان کردن چهره خبیث و نامبارک خود در پشت ادعاهای دین گرایانه، به قدرت سیاسی و نفوذ اجتماعی رسیده بودند، برای حفظ جایگاه و منافع مادی و شهوانی خود، با وارد کردن انواع خرافات در دین(همچون خرید بهشت و جهنم و همچنین بخشیدن گناهان در عوض دریافت پول)باعث کنار راندن حقیقت دین و حاکم کردن خواسته ها و تمایلات شهوانی خود شده اند.
از طرفی تمدن مدرن نیز که از بطن رنسانس متولد شده بود، از این فرصت استفاده کرده و دین را به عنوان عامل فساد و تباهی و فرو ماندن در جاهلیت، معرفی میکند، و با طرح این ادعا که انسان، برای رسیدن به کمال، نیازی به وحی ندارد و عقل او میتواند، مسیر سعادت و کمال را برایش ترسیم نماید، دوره ای جدید از حاکمیت خواسته ها و تمایلات نفسانی را، البته این بار، به اسم انسان گرایی مدرن، برای بشر رقم میزند.
فلذا حاکمیت کلیسا و حاکمیت مدرنیته، دو روی یک سکه اند، که هر دو، بر پایه شهوت گرایی شکل گرفته و بنا شده، نه آنان که شعار دین گرایی سر میدادنند، دین را فهمیده بودند و نه اینها که پرچم انسان گرایی را برافراشته اند، پی به حقیقت وجودی انسان برده اند.
آری، فرزند آدم برای رشد و تامین سعادت خود و همچنین برای رسیدن به مراتب بالای انسانی، نیاز قطعی و همیشگی به چراغی دارد که حق و باطل را به او بنمایاند، ریسمانی که به او چنگ بزند و خود را از وادی جهالت و حیوانیت نجات دهد و نقشه راهی که او را به شناخت عالم خلقت برساند تا در پرتو این شناخت بتواند هماهنگ با نظام خلقت به هدف آفرینش خود، یعنی تقرب به مقام ربوبی حضرت حق نائل آید.
و دین همان گوهریست که میتواند این مهم را برای انسان فراهم گرداند، ولی مشروط بر اینکه، جایگاه ، شان و باطن دین را بشناسد و سرپرستی زندگی اش را بر پایه آن قرار دهد، نه بر پایه خواسته های نفسانی اش، که اگر خواسته ها و تمایلات نفسانی بشر، مبنا قرار گرفت، یا دین میشود دست آویز و بهانه ای برای ظلم ظالمان یا اینکه دین، کلأ کنار زده میشود و انسان به دین دنیاپرستی میگراید و در منجلاب جهالت و شهوت گرایی فرو میغلطد.
اینک اما با شکل گیری جنبش های مردمیدر گوشه و کنار جهان و طنین انداز شدن ندای حقیقت طلبی و دین گرایی در این عالم فرو رفته در باتلاق شهوات ولذایذ حیوانی، راه برای استقرار نظام مبتنی بر دین، و توسعه زیست معنوی انسان فراهم آمده، به شرط اینکه در درجه اول، جایگاه و شأن والای دین شناخته شود و در درجه بعد چارچوبی برای استخراج احکام دین و دست یابی به معادلات کاربردی جهت پیاده سازی دین الهی در پهنه زندگی بشر تعیین گردد.
برای پیاده سازی دین و ساخت تمدن مبتنی بر وحی، دو بخش را باید از یکدیگر تفکیک کرد
بخش نرم افزاری تمدن، یعنی جهان بینی و ایدئولوژی حاکم بر نظام فکری جامعه که طرح کلی تمدن را به صورت شماتیک مهندسی میکند و به مثابه روح تمدن است
و بخش سخت افزاری، که همان ساختار های اجتماعی از قبیل سیستم حکومتی، نظام اقتصادی و نحوه قرارگیری نهادها سازمان ها و ادارات و همچنین ابزارها و صنایع میباشد، و به مثابه کالبد تمدن شناخته میشود.
گفتنی ست، در ساخت تمدن، بخش نرم افزاری بر بخش سخت افزاری تقدم دارد، و علوم انسانی، علوم اجتماعی و علوم پایه که میبایست از دین استخراج گردد، نرم افزار مهندسی تمدن را پشتیبانی مینماید، فلذا اینجاست که اهمیت وحدت حوزه و دانشگاه که به معنی وحدت دین و علم است مشخص میشود.
اینک که در کشور عزیزمان، نظام حکومتی مبتنی بر دین مبین اسلام، با محوریت ولایت فقیه، شکل گرفته و استقرار یافته، آنچه باید در اولویت کاری اندیشمندان و پژوهشگران ما قرار گیرد، ترسیم نقشه راهی با همکاری حوزه و دانشگاه، برای هدایت کردن جریان علمیکشور، در مسیر بسط معارف دین و عینیت یافتن کلام نورانی وحی در پهنه زندگی بشر میباشد، نظام سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه، نظام اقتصادی-مالی عقبی گرا و نظام قضایی و جزایی عدالت محور، میبایست با تعقل، تدبر و تفکر در آیات نورانی وحی و روایات معصومین، استنباط و استخراج شود، و مبنای عمل اجتماعی قرار گیرد، تا دین در زندگی بشر عینیت پیدا کرده و ارتباط بین شریعت و معیشت برقرار گردد.
حوزه باید با توسعه فلسفه های مضاف همچون فلسفه علم، فلسفه سیاست، فلسفه اقتصاد و فلسفه روش و همچنین توجه به فقه پویا، مبادی و مفاهیم پیش فرض، که درگاه ورود به علوم است را، مبتنی بر دین تعریف نماید واهداف، مبانی و اصول کلی حاکم بر علم را بر اساس نیازهای حقیقی انسان تعیین نماید.
دانشگاه نیز باید با منطقی کارآمد، مبانی علوم غربی را، مورد نقد قرار داده و در صدد تئوری سازی و نظریه پردازی حول مبانی استخراج شده از دین برآید.