از نکات جالب در ترکیب اشعاری که شب گذشته توسط شاعران در این مراسم قرائت شد، تنوع مضمونها و قالبهای شعری بود. اشعاری که از غرل و مثنوی نیمایی تا شعر طنز و حتی ترانه در میان آنها بود.
روحالله اکبری از شاعران جوان است که شب گذشته نخستین شعرش را تقدیم رهبر انقلاب کرد؛ متن شعر وی به شر ذیل است:
سکوت کردی و این اول شنیدن بود
سکوت کردن تو لب گشودن من بود
به چشمهای تو سوگند می خورم که دلم
به بازگشتن تو، ماندن تو، روشن بود
من و تو در نظر دوست چون گلیم و بهار
همین علاقه ی ما خار چشم دشمن بود
تو دل بریده ای از من چنان که رود از کوه
سرت بلند! که روزی به شانه ی من بود...
فاطمه افشاریان، شاعر جوان که فرزند شهید هستند شعر زیر را قرائت نمود:
وقتی که در ایرانم و دلتنگ عراقم
در دل به هوای حرمت کنج رواقم
بعد از سفر این دل شده دیوانه یک عکس
عکس حرم توست به دیوار اتاقم
یک لحظه خیال تو به من عاشقی آموخت
با یاد تو زیباست همه سبک و سیاقم
تا جلوه نمودی به دلم پر شدم از تو
عطر حرم یار خوش آمد به مذاقم
بعد زا سفرم باز دلم تنگ شما شد
حالا چه کنم من که گر فتار فراقم
هر روز سلامت کنم ای عشق از اینجا
من زاده ایرانم و دلتنگ عراقم
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
من ماندهام اینجا که حلال است، حرام است؟
گر یار پسندید ترا کار تمام است
در مذهب اسلام همین باده حرام است
چون شاعر این بیت طرفدار نظام است
یا این که نه، همسایه ما در لب بام است
این جا است که مهفوم قعود تو قیام است
وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است
گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است
کولهباری که بود از آن پدر، و پدر رفت و هِشت، در دستت
باز این فالگیر آبلهرو طالعت را نوشت در دستت
بس که با خاک و گِل بهسر برده، میتوان سبزه کشت در دستت
یک سبد نان تازه در بغلت و کلید بهشت در دستت
و کتابی که کس نگفته در آن قصّة سنگ و خشت، در دستت
و تو با اختیار خط بکشی، خطّ یک سرنوشت، در دستت
من که چشمان تو را از هر نظر میخواستم
بیشتر دادی، ولی من بیشتر میخواستم
عشق را بی هیچ اما و اگر میخواستم
من که در هر کاری از چشمت نظر میخواستم
آه، آری! باید اوّل بال و پر میخواستم
تا بیابم خویش را، عمری دگر میخواستم
پیش از این از ساحل سطحینگر میخواستم
کاش روزی مثل یک پروانه برمیخاستم
نه صناعات و فنون ادبی...
آیههایش باری
درک این نامه دیرینه فقط
اندکی درد معاصر میخواست...
مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم
اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم
بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم
تا چند در چنگال خونخواران گرامیها
نفرین به اربابان جنگ و تلخکامیها
از باده ى این شعر مینوشند جامیها
مدیون سربازان گمنامند نامیها
این راز را هرگز نمیفهمند عامىها
چشم انتظار صبح باید بود شامىها!!
پای خود ما را نشاند این جعبه ی جادو دوباره
دور هم بودیم، اما ذهن هامان در اجاره...
آدم هر قصه ای شد از من و تو استعاره
قهرمانی بی قواره، قصه هایی نیمه کاره
حیف!، پنهان کرده نعشِ ابرهای پاره پاره
پیر شد بختِ جوان تو، به پای ماهواره ...
سرو باشی باد یا توفان... چه فرقی میکند
آسمان شام با ایران چه فرقی میکند
حصر الزهرا و آبادان چه فرقی میکند
سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی میکند
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند
در دل به هوای حرمت کنج رواقم
عکس حرم توست به دیوار اتاقم
عطر حرم یار خوش آمد به مذاقم
حالا چه کنم من که گرفتار فراقم
دلبستۀ ایرانم و دلتنگ عراقم...
اسمان از چه نشسته است سراسر در خون
کو پرنده که نباشد همه پر پر در خون
کوچه کوچه نفسی شهر شناور در خون
تو نبودی و خزان از در ایوان امد
تو نبودی و شراب از رز تاکستان رفت
تو نبودی که سحر قاتل ما قاضی شد
برگ ما شاخه ی ما غله ی ما دانه ی ما
مرگ بی چون و چرا هر شبه نایل امد
گرگ٬ گرگ امده گرگ امده از گرگا گرگ
گرچه روشن آینه، جهان تعطیل است
پاسبان گل ما صحبت سینا با تو
بوی از پیرهن چاک ترا می خواهد
شهر تابوت شده مژده ی موعود تو کو
کو ابابیل که بر کعبه ستم آمده است
قاسطان اند و به نیزه همه قران دارند
دایره دایره تقدیر زمان در کف توست
شرق تا غرب به شمشیر مسخر داری
سیصدو سیزه ایینه ترا می طلبند
کی به اصلاح جهان بار سفر می بندی
تیر شکسته را نرهاند کمان ما
شور نفس بود جرس کاروان ما
شاخ گل است هر مژه ی خون چکان ما
در زیر خاک ساخته اند آشیان ما
رنگی به جز بهار ندارد خزان ما
بر خوان صبر، مائده ی استخوان ما
جان می دمند بر بدن نیمه جان ما
حیله باز، نازک باخیشلی، چین گؤزون
باخدی دوردمین گوشه دن بی دین گؤزون
صید ائدیب دیر طرلانی شاهین گؤزون
سینه مین دشتینده بیلدیرچین گؤزون
من دئدیم اولسون، دئدی"آمین"گؤزون
سوره ی "زلزال" اوخور "والتّین" گؤزون
نستعینیم دیر والضالین گؤزون
آمما قورخوب قاچمادی او جین گؤزون
مندن ایمان ایسته ییر کابین گؤزون
تسلیم اقتدار تو هستند بر عالم این معادله سخت است
در شهر دیرهای قدیمی، حتی خیال زلزله سخت است
با توست روح سوره کوثر، با آیه ها مقابله سخت است
نجرانیان! مقابله کردن، با این جبال و سلسله سخت است
دیدار نور ناب به جز در دلهای پاک و یکدله سخت است
قلبم رسیده است به تسلیم، با عاشقان معامله سخت است
با مستجاب دعوه ترینها، جان بردن از مباهله سخت است
بر شانهات هزار فرشته، در سینهات شرار، محمّد(ص)
آری، تو خود کلام خدایی؛ برگشتهای ز غار، محمّد(ص)
این خَلق را رسان به قراری، با جان بیقرار، محمّد(ص)
هرچند زیر پای تو ریزند، از بغض و کینه، خار، محمّد(ص)
مانندِ لطفِ حضرتِ معبود، پنهان و آشکار، محمّد(ص)
بر جانِ ما ببار محمّد! والا پیامدار! محمّد(ص)
بگو آن روزهای خوب، دیگر برنمیگردد
که ساقی را بهسوی تشنگان سر برنمیگردد
شفیعان سوختند و روز محشر برنمیگردد
خبر این است؛ دیگر آن کبوتر برنمیگردد
بگو، رستم که پیش از خوان آخر برنمیگردد
طلسم عشق برگردد، قلندر برنمیگردد
تو یوسف باش ـ بنیامین! ـ برادر برنمیگردد