خبرنامه دانشجویان ایران: یادمه هشت سالم بود.
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکویت!
ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه، که خط تولید بیسکویت رو ببینیم.
وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت می داد بیرون،
خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن.
من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن؛ واسه همین تو صف موندم.
ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود.
الان پنجاه سالمه، اون روز گذشت ولی تجربه ی اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد!
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم؛
ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن.
از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند...!
✍ پرویز پرستویی