به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ در ادامه به نقد سه فیلم پرامتیاز روز هشتم، یعنی "رگ خواب" اثر حمید نعمت الله، "کارگر ساده نیازمندیم" اثر منوچهر هادی و "خفگی" اثر فریدون جیرانی می پردازیم.
رگ خواب// سر به مهر، ورژن نعمت الله!
محمدرضا باقری- آخرین ساخته حمید نعمت الله، خیلی شبیه سر به مهر هادی مقدم دوست است. لیلا حاتمی باز هم زن تنهایی است که در سودای ازدواج است که مونولوگ میکند و با خدا حرف میزند، درست مثل سر به مهر. البته بازی حاتمی و تهامی خوب درآمده و کارگردانی کار از خیلی از آثار جشنواره که تاکنون دیدهایم یک سر و گردن بالاتر است. حتی بازی حاتمی – علیرغم تکرار کاراکتر صبا در سر به مهر – شانس نامزدی بهترین بازیگر زن را دارد. نعمت الله همیشه دغدغههای اجتماعی داشته و جزو نسل نوی کارگردانهای اجتماعیساز بوده که بدون غر زدن و ناله کردن همیشه فیلم سالم ساخته است. نعمت الله ازدواج سفید و حقیقت لذتجویی آن را به خوبی در فیلم نشان داده و خانواده و پدر را با ترسیم محترمی به عنوان پناهگاه معرفی کرده است.
بیتعهدی و خیانت و سادگی و اعتماد بیجا بسیار خوب و باورپذیر در کنار هم روایت میشوند. منطق قصه درست است، هر چند فیلم کمی میتواند کوتاهتر باشد اما ریتم فیلم کند و سرگردان نیست. نعمت اله به خوبی به مرزهای خطوط قرمز سینمایی وارد شده بیآنکه آنها را رد کند.
فضاسازی خوب و درآوردن کاراکترهای حاتمی و تهامی از اتفاقات مهم فیلم است، چه آنکه از نعمت الهِ وضعیت سفید غیر از این انتظار نمیرود. موسیقی فیلم و شنیدن صدای پورناظری و همایون شجریان هم از اتفاقات خوب فیلم است که مانند آرایش غلیظ – کار قبلی کارگردان – خوب روی فیلم نشسته است.
در نهایت رگ خواب نعمت اله یک قصهگوی اجتماعی است که در کنار ارائه مشکل، راه حل هم ارائه میدهد و دیدن آن در این بلبشویی که فیلمها سعی در نمایش افسارگسیخته بدبختی دارند، حال مخاطب را خوب میکند.
خفگی/ زیر پوست شهر!
محمد رضوانی پور- اولین چیزیکه در مواجهه با فیلم برایمان جالب مینماید موقعیت اگزوتیک آن است. همین قدم برداشتنهایش روی مرز بین رئالیسم و سوررئالیسم. اساس فیلم، آشناییزدایی و وارونهسازی از وضع موجود در جهان مدرن است. ساکنان ناکجاآبادِ داستان فیلم که به ظاهر مدرناند، موبایلشان آیفون است و اتومبیلشان هم شاسیبلند، نهتنها طبیعت را «مُسَخَّرِ خود» نکردهاند بلکه اسیر آن نیز شده، برف و باران زندگی آنان را فلج کرده و تاریکی را به آنها تحمیل کرده است.
جهان فیلم، جهانی پر از نقیضهپردازیهای دیالکتیکی از این دست است. به یادآورید: کاراکتر قصه مکالمات خود را از طریق تلگرام انجام میدهد در حالیکه در تیمارستانی نشسته که انگار صد سال است متروکه مانده، از بس که دودزده و فرسوده است!
فیلم هرچه جلوتر رفته و کُدهای امروزیتری ارائه میدهد، مخاطب را به این نتیجهگیری سوق میدهد که این دنیای وهمآلود نهتنها خیلی هم غریب نیست بلکه حتی شباهتهایی به دنیای معاصر دارد! پوستهاش را که کنار بزنیم، همانقدر سرد، خشن و ترسناک است. اصلاً فیلم برای همین آمده تا از واقعیت شالودهشکنی کند، آن را بشکافد و به عمق برسد. زیر نقاب جهان ما با ریتم سریع و سرسامآورش، دنیایی پنهان شده که به شکل رقتباری کُند است. درست به کُندی میزانسنهای ایستای فیلم. در چنین دنیایی، آدمها فقط «فکر» میکنند که در مسیر رسیدن به اهدافشان رو به جلو حرکت میکنند. نه! آنها صرفاً درجا میزنند. به یاد بیاورید صحنه ابراز علاقه مسعود به صحرا مشرقی را که در وضعیت ابتدایی آن، چهره مسعود(نوید محمدزاده) در نقطه طلایی قاب قرار دارد ولی درست هنگامی که او میخواهد به صحرا(الناز شاکردوست) ابراز عشق کند، کمی در میزانسن به جلو حرکت کرده و توازن وی در محیط کادر خراب میشود. قاب تصویر، بنبست را تداعی میکند و مسعود، خود دارد به دست خود گرفتار میشود، مگر نه؟! فیلم پر است از قابهای خالی و مینیمال. انگار همهچیز منجمد و دچار «خفهگی» شده. فضای وهمآلود فیلم تعلیق ایجاد میکند. بازیهای بازیگران نیز. منتظریم ببینیم چه زمانی قرار است این چهرههای خشک و سرد، صورت واقعی خود را نشان دهند؟
فیلم بعد از بنا کردن جهان خود در پرده اول درام آن هم با طمأنینه، به گرهافکنیها و کشمکشهایش سرعت بخشیده و مخاطب را درگیر داستان کلاسیک، خطی و در عین حال پیچیدهاش میکند. در پایان نیز با یک غافلگیری تنش را به اوج رسانده گرهگشایی میکند. در ساختار تمثیلی و کنایی فیلم، انسان معاصر چیزی کمتر از صحرا و مسعود ندارد. همانقدر خودخواه و به همان میزان درگیر پیشداوریهای غلط. در چنین دنیایی اگر آدم سالمی هم پیدا شود، جایش در تیمارستان است، مانند همسر مسعود. در کل، «خفهگی» خوشفُرمترین فیلم جشنواره است که توانسته با استفاده درست از زبان سینما قصهاش را برای عامه مخاطبان تعریف کند و در عین حال جهانبینی خود را به رخ بکشد.
کارگر ساده نیازمندیم/ خاک غریب
علی جعفرآبادی- 1-"من سالوادور نیستم" چنان فیلم بی سر و ته غریبی بود و آنچنان معنای تازهای به مفهوم «فیلم ضعیف» بخشیده بود، که پس از آن ساخت هر فیلمی با اندک بهرهای از کیفیت برای منوچهر هادی پیشرفت محسوب میشد. «کارگر ساده نیازمندیم» اما قدمی بزرگتر از یک پیشرفت صرف است، و با جرات میتوان گفت که بهترین فیلم هادی (و یک پله بالاتر از فیلم خوب "یکی میخواد باهات حرف بزنه") تا امروز است. خنده دار البته اینجاست که «بهترین فیلم منوچهر هادی بودن» هم به معنای کیفیتی درخشان نیست و او آنقدر اثر یک بار مصرف سردستی تلویزیونی و سینمایی دارد، که «کارگر ساده نیازمندیم» با یک فیلمنامهی متوسط و کارگردانی معقول، به فیلم برتر کارنامهی او تبدیل شده است.
2- فارغ از مقایسه اما، با فیلمنامهای روبهروییم که موقعیت مرکزی چندان جذاب و بدیعی ندارد، اما در یک سوم انتهایی با چند نقطه عطف مهم و چند فصل سرزنده (مثل لو دادن چگونگی قتل رحمت توسط عزیز یا غافلگیری مربوط به سرنوشت شخصیت نورسته) رضایتی نسبی را در بیننده ایجاد میکند. رضایتی که البته با استفاده از فرمول میانبر مشهور به دست میآید: استفاده از تکنیک رو دست زدن به مخاطب به جای پرورش داستان. و اگر این غافلگیریها از متن حذف شود، با قصهای روبهروییم که بارها شنیده شده، و تنها دستاوردش، پرورش نسبتاً قابل قبول ایدهی تماتیک اصلی خود، یعنی وضعیت نابه سامان مهاجرین شهرستانی در تهران است.
3- کارگردانی نهتنها فرسنگها از اجرای آماتورگونهی محض فیلم قبلی پیشتر است، بلکه قبایی متناسب با داشتههای فیلمنامه است، و در تعریف داستان لکنت ندارد. به اینها باید انتخاب و هدایت مناسب بازیگران را اضافه کرد، که البته گل سرسبد آن مربوط به مهمترین ویژگی فیلم است: بازی بهرام افشاری. افشاری که به طور معمول برای نقشهایی منفی، سرد و تلخ انتخاب میشود، روی دیگری از توانایی خود را به رخ میکشد. این بار بر خلاف تمام نقش آفرینیهای قبلی او، فیزیک خاصش نه تنها پررنگترین جلوهی حضورش روی پرده نیست، بلکه لابلای اجرای به اندازه و ظریفش از شخصیت گم میشود. اجرایی که اگر لهجه آذری آن هم ریشه در اصل و نسب خود افشاری نداشته و بخشی از فرآیند بازیگری او باشد، نتیجه را میتوان در حد و اندازهی یک بازی درخشان به حساب آورد.