میانِ شُعله ها، به گوش می رسد
و چشمِ خیسِ آسمان
کنارِ ساحلی غریب
دوباره دیده می شود !
دوباره اشکِ داغ
دوباره قامتی شکسته با نوایِ کاروان
دوباره ظلمت و سکوتِ بی امان
دوباره روحِ پاکی از تلاطمِ بهار
دوباره ذکرهایِ نابّ
دوباره گفتن و شنیدن و سئوالِ بی جواب
دوباره یک نجابت و هزار سنگ
دوباره اضطراب
دوباره آیه هایِ کوثر و نمادِ افتخار
دوباره بُغضِ یاسِ مستجاب؛
همان که مهرِ او شفاعت است،
همان که ذرّه پرور است
همان که باغِ آستانه اش، چو گُل معطر است؛
همان طلیعه یِ نگاهِ اختران
که لطفِ او
شبیهِ لطفِ بیکرانِ حضرتِ پیمبر است ...