عطر هزار گل محمدی در نفس هایت جاری است. می ایستی به لطافت بهار، بر آستانه خزان زده زمین و دنیا از اردیبهشت نگاهت سرشار می شود. لب میگشایی و رشحات کلامت، عطش دیرسال خاک را سیراب می کند.
کلید خوشبختی دنیا را به دستان روشن تو سپرده اند. نگاهت عطر یاس های نوشکفته بهشت را دارد.
تو مستی شراب های بالادستی در جام جان های شیفته.
جهان تا قیامت سر از این مستی برنمی دارد.
لحظه ها و دقایق، از تو دیوانه شده اند. هزار مجنون، آواره سیلای نگاهت هستند.
چشمهایت آشیانه سعادت پرندگان خوش آواز است. آمده ای تا کوچک و بزرگ اهالی، سر عشق و ارادت بگذارند بر شانه مهربانی و عطوفت تو!
پیش از اینکه بیایی، ماجرای لبهای تشنه ات را خاک، در گوش فرات خواند.
پیش از تو، عشق یا نبود یا اگر بود، سرخ نبود.
پیش از تو، زندگی ارزش دل بستن نداشت.
پیش از تو، کودکی در آغوش مادرش، عشق را با اشک مادر نمی آموخت.
اتفاق کمی نیست... بگذار تمام کائنات بدانند آغاز تو را! دریای عشق حیدر و کوثر اقیانوسی را پدید آورد که تاریخ را دگرگون خواهد کرد.
بگذار از امروز، همه شمشیرها، خود را مهیا کنند! بگذار لبها برای تشنگی، آبدیده شوند! بگذار کفر، از هم اکنون، دست به کارِ تیز کردن تیغ کینه باشد و ایمان، کوه صبرش را به شانه های تو تکیه دهد!