صحبت از شریعتی دارای پیچیدگی خاص خود است، چراکه شخصیت شریعتی پیچیده است. اظهارنظرهای متفاوتی نیز درمورد او میشود. عدهای او را طرفدار روحانیت و مرجعیت و عدهای نیز او را ضد روحانیت میدانند، گروهی او را شیعهی افراطی و گروهی او را سنی میدانند. لیبرالها او را مارکسیست و مارکسیستها او را به داشتن اندیشههای لیبرالی متهم میکنند. عدهای او را به همکاری با ساواک متهم میکنند و عدهای نیز او را دارای اندیشههای انقلابی و مبارزه با رژیم پهلوی میدانند، اما آنچه بیتردید و با قاطعیت دربارهی شریعتی میتوان گفت این است که شریعتی یکی از بزرگترین، اثرگذارترین و جریانسازترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران است. در قضاوت دربارهی شریعتی نمیتوان بهصرف چند جمله از لابلای برخی کتب او بسنده و دربارهی او حکم صادر کرد. شریعتی یعنی تمام شریعتی! مثله کردن شریعتی انحراف شخصیت و ظلم به افکار اوست.البته بت ساختن از شریعتی هم اشتباه است کما اینکه اتهام خیانت به او نیز اشتباه و جفای به اوست. متأسفانه در واقعیت همهی اینها اتفاق افتاد. عدهای شریعتی را تا حد یک انسان مطلق و افسانهای بدون کوچکترین خطا و اشتباهی بالا بردند و عدهای نیز او را متهم به خیانت به اسلام کردند و همین هم باعث شد تا به تعبیر رهبر انقلاب، شریعتی در جامعه ما مظلوم باشد.دربارهی شریعتی باید به دو نکته توجه داشت: اولاً نقاط ضعف اندیشهی شریعتی را باید در کنار نقاط قوت او دید و به نظر حقیر خدمات شریعتی آنقدر زیاد است که خطاهای او را میپوشاند . ثانیاً خطاهای شریعتی از نوع "خطاهای معرفتی" است و "نه خیانت علمی"، آنگونه که برخی ادعا میکنند.
علیرغم پیچیدگیهای شریعتی، دو چیز را میتوان بهوضوح در او یافت: "انقلابی گری" و "دلدادگی عمیق به اسلام و تشیع" خصوصا "اسلام سیاسی" ( به این معنا که شریعتی معتقد است دین یک نهاد اجتماعی و سیاسی هم هست و صرفا یک امر شخصی نیست بر خلاف کسانی که امروزه مدعی روشنفکری دینی اند و به حجیت گزاره های دینیِ اجتماعی باور ندارند و اینان در تعریف دین و نیز تضییق یا توسعه شعاع دین با شریعتی اختلافات جدی دارند) و راز اینکه جریان روشنفکری ِما شریعتی را هم تاب نمی آورد در همین نکته نهفته است. دین در نگاه شریعتی جهت میدهد، موضع دارد و خنثی نیست، برخلاف بعضیها که ازیکطرف لقب روشنفکری دینی را به یدک میکشند و از طرف دیگر دین را رسن و ریسمان بدون جهت میدانند اینان شریعتی را متهم به ضدیت با "اسلام سیاسی" می کنند چیزی که او کاملا مومن و معتقد به مبانی آن بود. این که ادعا شود شریعتی با اسلام سیاسی ضدیت دارد کمترین نتیجه اش اعتقاد شریعتی به سکولاریزم است و کسی که اندکی با افکار او آشنا باشد میداند که سکولاریزم و علمانیت هیچ جایگاهی در منظومه فکری او ندارد لذا متهم کردن شریعتی به ضدیت با اسلام سیاسی در خوش بینانه ترین حالت ، ناشی از سیطره پیش فرض های سیاسی و جناحی و یا خوانش غیر دقیقِ آثار اوست! برخی مدعیان روشنفکری تلاش دارند تا اندیشه های غیر قابل تاویل شریعتی را به زور هم که شده به پیش فرض های اندیشه ای جهان آنگلوساکسون و فلسفه تحلیلی و افکار جناب پوپر سنجاق کنند! و از دل آن موافقت شریعتی را با سکولاریزم نتیجه گیری کنند. نگارنده معتقد است خود این جریان هم میداند که نمیتواند و نمیشود شریعتی را وادار به اعتراف به سکولاریزم کند و لذا این چند سال اخیر تخریب سازمان یافته ای را علیه او ساماندهی کرده اند. کافی است نیم نگاهی به نشریاتی چون مهرنامه بیندازید تا متوجه این تخریب مدیریت شده در قالبِ تنگِ خوانشِ های تاویل گونه و حزبی از اندیشه شریعتی شوید. شریعتی نه لیبرال بود و نه مارکسیست حمله ی هریک از این دو جریان به او و متهم کردن او به چپ یا راست صرفا آدرس غلط دادن در علتِ دقیقِ حمله ی این جریان به شریعتی است. نگارنده بر این باور است که حمله به شریعتی به خاطر دفاع او از "اسلام انقلابی" ، "اسلام سیاسی" و "اسلام در صحنه" است که تحقق عینی آن را میتوان مسئله "امامت و ولایت "و نیز "تشکیل حکومت دینی "دانست، آنجا که شریعتی در کتاب امامت و امت خود میگوید: "مگر امکان دارد امتی باشد و این امت امام نداشته باشد؟" و همین نشان میدهد که دال مرکزی نظریه سیاسی و اجتماعی شریعتی ، نظریه "امامت و امت" است .
برخی روشنفکران در این حد هم صداقت ندارند که صریحاً و صادقانه بگویند دقیقاً به کدام دلیل به شریعتی میتازند؟ کافی است به این جملههای شریعتی دقت کنیم تا راز این اتهام زنیها و علت کینهتوزی برخی روشنفکران سکولار نسبت به او مشخص شود: "این سه گروهِ متفاوت، یک جنایتِ مشترک کردند! آنهایی که حسین را تنها گذاشتند و از حضور و شرکت و شهادت غایب شدند، اینها همه باهم برابرند؛ هر سه یکیاند: چه آنهایی که حسین را تنها گذاشتند تا ابزار دست یزید باشند و مزدور او و چه آنهایی که در هوای بهشت، به کنج خلوت عبادت خزیدند و با فراغت و امنیت، حسین را تنها گذاشتند و از دردسر حق و باطل کنار کشیدند و در گوشه محرابها و زاویهخانهها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهایی که مرعوب زور شدند و خاموش ماندند؛ زیرا در آنجا که حسین حضور دارد – و در هر قرنی و عصری حسین حضور دارد! – هر کس که در صحنه او نیست، هر کجا که هست، یکی است، مؤمن و کافر، جانی و زاهد، یکی است. این است معنی این اصل تشیع که قبول هر عملی، یعنی ارزش هر عملی، به امامت و به رهبری و به ولایت بستگی دارد! و اگر او نباشد، همه چیز بیمعنی است و میبینیم که هست". (مجموعه آثار 19، ص 204 و 205)
پی نوشت: متن اولیه یادداشت بالا با عنوان "شریعتی و پروژه ی تخریب!" در خرداد پارسال به مناسبت سالگرد شهادت معلم انقلاب نوشته شده بود و اکنون در نقد برخی ادعاها(مبنی بر ضدیت شریعتی با اسلام سیاسی و اینکه در اندیشه او ریشه مشکلات جهان اسلام اندیشه سیاسی است!) با قدریجرح و تعدیل به نگارش در آمد.