ما از خباثت و پلیدی دشمنانمان بسیار آموختهایم. امروز میدانیم دخترکی را جلوی چشمان مادر به تیر بستن چه حسی دارد یا میدانیم گلوله فاصله شلیک از اسلحه تا سر کفاشی بیگناه را چگونه نفیر میکشد. گورهای دستهجمعی را به چشم دیدهایم، جوانان برومندمان را به آب سپردهایم و سالها بعد دستبسته از خاک درآوردهایم. امروز میدانیم چه دردی کشیده جوانی که پوستش را زندهزنده کندهاند و احتمالا میدانیم حس ترس زندهبهگور شدن چگونه است. وقتی صحبت از دهه 60 میشود هنوز گوهر اشک از چشمان بسیاری از مادران و پدرانی که داغ فرزندان خود را دیدهاند، فرو میریزد.
اکنون صحبت از چند دههزار یا به نقلی 17 هزاررفتهای است که هرکدام بستگانی دارند و دلبستگانی.
صحبت از 17 هزار از مایی است که زندگی را دوست داشتند اما زندگی بهزور ترور از آنها دریغ شد. زخم ترورهای تلخ دهه 60 امروز بر پیکر یک ملت به روشنای روز پیداست. با گذشت چند دهه این زخم کهنه، ریشه در جان و هویت این مردم دوانده و چون باوری تغییرناپذیر گشته است. مردم درد ترور را با پوست و گوشت و استخوان درک کردهاند، از آن انزجار دارند، از خانواده رئیسجمهور تا خانواده کارگرشان طعم تیز و تلخ ترور را چشیدهاند. چه بسیار پدر، مادر، پسر و دخترانی که صبح از خانه بیرون آمدهاند و دیگر هیچگاه بازنگشتهاند. از مسئولان تا مردم دوردست این سرزمین با وجود 17 هزار ترور همچنان بر آرمانهایشان وفاق دارند و بر آن عهدی که با امامشان بستهاند، پایبندند. مردم ما بر انزجار از ترور و عاملان ترور وفاق دارند و بر آنچه 17 هزار انسان شریف برایش جان سپردهاند وفاق دارند.
روز گذشته ضیافت مریم رجوی از رهبران ترورهای دهه 60 در فرانسه، مهد جمهوری با حضور شخصیتهای غربی و عرب برگزار شد که رجوی در ادعایی عجیب صدای آن سازمان را صدای قانونی و نماینده مردم ایران دانست. حتما این ادعای کاریکاتوری که به تلخ طنز میماند در مهد دموکراسی غرب نشانگر زوال عقل از کهولت سن است وگرنه کدام قانون ضدانسانی مجوز خباثتهای مکرر منافقین علیه مردم ایران را در دهه 60 صادر کرده که اینبار بخواهد در سال 2017 صدای مزدوران آن جریان را به رسمیت بشناسد.
این رسوایان تاریخ روزی عملیات مهندسی شکنجه طراحی میکنند و در خانه مهدی ابریشمچی، همسر اول مریم رجوی، سه پاسدار جوان طالب طاهری، محسن میرجلیلی و شاهرخ طهماسبی را شکنجه میکنند، آنان را در حمام غل و زنجیر کرده، بر صورتشان آب جوش میریزند، گوش و بینیشان را میبرند، وقتی حاضر به دادن اطلاعات نمیشوند دست و پای آنان را در آب جوش میپزند، اتوی داغ به کمرشان میچسباندند، دندانهایشان را یکییکی میکشیدند، چشمشان را با چاقو کور کرده و در آخر زندهبهگورشان میکنند و روزی ادعای عملیات مهندسی انتخابات و افکارعمومی میکنند.
خاطرم هست اولینبار که این متن اعتراف از مهران اصدقی، عضو سازمان منافقین و شکنجهگر این سه پاسدار به همراه عکسهای دلخراش بهجا مانده را دیدم در انسانیت عوامل آن فاجعه و احتمالا دیگر فجایع مشابه شک کردم و روز گذشته که ادعای نمایندگی مردم ایران را از سوی مریم رجوی شنیدم بر عقلانیت او، دوستانش و همدستانش شک کردم.
مگر میشود مادر و پدری که سالها خوندل از شکنجه یا ترور فرزند خود کشیدهاند امروز به قاتلان و مسببان این جنایت اعتماد کنند. این مردم هیچگاه جلادان خیابانی فرزندانشان را از یاد نخواهند برد و در مدارا یا همراهی با آنان برنخواهند آمد. یادمان نرفته حماسهای که مردم در تشییع پیگیر شهدای غواص آفریدند؛ غواصانی که منافقین با عاملان قتلعام آنان رابطه ارباب-رعیتی داشت، مگر میشود این مردم اندکی بعد باور خود را یکباره رها کنند و با آن جلادان لحظهای بهعنوان دوست بیندیشند.
آنچه موجب میشود چنین حماسههایی آفریده شوند یا مردم ما در جواب ادعاهای غیرواقعی همچون ادعای اخیر مریم رجوی هشتگ NO2MEK و IRANHATEMEK را ترند جهانی کنند، یک باور ملی است نه یک واکنش صرفا سیاسی. اگر کوردل نباشی، آسمان خدا همیشه یک رنگ است. اگر هر سال هم ضیافت بهپا کنند و دلار خونی به هوا بپاشند بازهم چیزی تغییر نخواهد کرد؛ این صدای مردم ایران است: «جای جلاد و شهید هیچگاه عوض نخواهد شد.»