معنای این حرف این است که گروههای تروریستی و تکفیری که همگی ساخته و پرداخته سازمانهای جاسوسی آمریکا و اسرائیل با دلارهای نفتی عربستان و قطر میباشند در اصل دارند برای تأمین منافع دولتهای غربی به ویژه به منظور تأمین امنیت رژیم نامشروع اسرائیل علیه دولت قانونی سوریه به عنوان عضوی کلیدی از محور مقاومت می جنگند؛ محور مقاومتی که مادر آن ایران است.
سازمانهای جاسوسی منطقهای و فرامنطقهای، گروههای تروریستی و تکفیری را از همان ابتدا با هدف ناامن سازی مرزهای ایران و کشاندن این ناامنیها به داخل مرزهای کشور به منظور نابودی انقلاب اسلامی و در نهایت تجزیه ایران به وجود آورده اند. با این وصف هر گلولهای که از سلاح ارتش سوریه یا عراق به سمت گروههای تروریستی شلیک میشود در اصل ایران اسلامی را یک قدم در تضمین امنیت ملی خویش به پیش میراند. به بیان ساده تر عراقیها و سوریها در اصل دارند برای حفظ امنیت مردم ایران با داعش میجنگند.
همین قاعده در مورد نیروهای مقاومت لبنانی و فلسطینی نیز صدق میکند چراکه اگر سگ هار منطقه در جنگ 33 روزه لبنان در سال 2006 میتوانست از صد حزبالله عبور کند، بلافاصله سراغ ما میآمد و اگر میتوانست در جنگهای 22 روزه، 8 روزه و 50 روزه نیز بر گردانهای مقاومت فلسطینی در غزه از جمله جهاد اسلامی و حماس، فایق آید، پس از آن به سراغ ما میآمد.
اکنون ایران اسلامی مأموریت خطیر تأمین امنیت مردم خویش را از فرسنگها دورتر از مرزهای کشور آغاز کرده و با حمایت مالی و تسلیحاتی از گروههای مقاومت در منطقه و اعزام نیروهای نظامی و مستشاری به صحنههای نبرد، در راستای حفظ جان مردم ایران زمین، گامهای مؤثر و ارزشمندی برداشته است.
دولتهای غربی همانطور که در اظهار نظرهای خود نیز پنهان نکرده اند، از همان ابتدای مذاکرات هستهای با دولت اعتدال، هدفی جز مهار منطقهای ایران نداشتند و از همان ابتدا مشکل آنان نه نگرانی پیرامون فعالیتهای هستهای بلکه اقتدار روز افزون ایران اسلامی در منطقه غرب آسیا بوده و هست. اما پس از گذشت چند سال از آغاز بحران سوریه و عراق، اکنون این ایران اسلامی است که به واسطه مجاهدتهای «بسیجیان آنروز خمینی و ژنرالهای امروز خامنهای همچون حاج قاسم سلیمانی» و جانفشانی «شیرمردانی همچون محسن حججی»، ابتکار عمل در منطقه بحران زده غرب آسیا را در دست گرفته تا جایی که به تعبیر «حسنین الهیکل» روزنامه نگار مشهور مصری، ایران پس از 2000 سال بار دیگر مرزهای خود را به سواحل مدیترانه رسانده است.
در چنین شرایطی، هجمه علیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به ویژه نیروی قدس _ به عنوان اصلی ترین عامل ایجاد ثبات در منطقه و برهم زننده ی معادلات جنگ افروزانه ی غرب در خاورمیانه _ از سوی سردمداران آمریکایی دور از انتظار نبوده و نخواهد بود. حال که علت اصلی تروریستی خواندن این نهاد انقلابی از سوی رئیس جمهور آمریکا به عنوان نماینده رسمی و سخنگوی اصلی دولت آمریکا که بیانگر دیدگاهها و سیاستهای نظام حاکمه آمریکا است مشخص شد، لازم است به ابعاد دیگری از سخنرانی اخیر ترامپ به ویژه درباره برجام بپردازیم.
همانطور که در ابتدای این نوشتار آمده است، رهبر معظم انقلاب از همان روزهای آغازین مذاکرات همواره نسبت به غیر قابل اعتماد بودن آمریکایی ها و عدم خوشبینی نسبت به مذاکرات ، تأکید می فرمودند اما دولتمردان بر رهنمود های حکیمانه ایشان وقعی ننهادند و با تعبیری همچون « اوباما را فردی بسیار مؤدب و باهوش یافتم" و یا " امضای جان کری تضمین است» عملاً قراردادی را بر کشور تحمیل کردند که به اذعان بسیاری از کارشناسان و صاحبنظران به مراتب ننگین تر از قراردادهایی همچون گلستان و ترکمنچای است به گونهای که مبتنی بر متن انگلیسی و تأکید میکنیم متن انگلیسی برجام، از مجموع 19 مورد خطوط قرمز تعیین شده از سوی رهبر انقلاب برای مذاکرات هستهای ، تعداد 17 مورد آن را نقض کردهاند.
در شرایطی که با سخنرانی اخیر ترامپ و حتی مدتها پیش از آن، عملاً برجام به بن بست رسیده بود و همان دستاوردهای «تقریباً هیچ» آن_ به تعبیر خود دولتمردان _ به «تحقیقاً هیچ» بدل گردیده است، اما جریان لیبرال داخلی، به جای آنکه درصدد جبران اشتباهات خود برآید و به خاطر معطل نگه داشتن کشور که نتیجه آن چیزی جز افزایش بحرانهای معیشتی و رکود بی سابقه بر اقتصاد کشور نبوده، از پیشگاه ملت پوزش بطلبند، بار دیگر پروژه فریب افکار عمومی را کلید زده و با دیوانه خواندن ترامپ و انداختن همه تقصیرها بر گردن وی، در صدد فرار از پاسخگویی به ملت برآمده و از همه خطرناک تر، زمزمههایی از جمله ضرورت مذاکرات در زمینههای دیگری همچون موشکی و منطقهای و یا مذاکره با طرفهای اروپایی به گوش میرسد. در این رابطه حرفهای گفتنی بسیار است که به بخشی از آنها اشاره میکنیم.
اگر کسی اندکی از ویژگیهای نظام سیاسی و حاکمیتی آمریکا، اطلاع داشته باشد به خوبی میداند که اساساً آمریکا کشوری است که در آن، شخص رئیس جمهور عملاً کارهای نیست بلکه این لابی ها، اندیشکدهها و مراکز تصمیم سازی هستند که راهبردهای ایالات متحده در قبال مسائل بین المللی را تعیین می کنند. یکی از اصلی ترین مراکز تصمیم سازی در آمریکا، تشکیلاتی است تحت عنوان «Bipartisan Policy Center» که از آن به عنوان «مرکز تعیین سیاست های نظام دو حزبی» نیز تعبیر می کنند که اعضای آن متشکل از باسابقه ترین و کارکُشته ترین سیاستمداران دو حزب جمهوریخواه و دموکرات می باشند. مهمترین وظیفه این تشکیلات، تعیین راهبردهای اصلی ایالات متحده در عرصه بین المللی است. به بیان سادهتر هر رئیس جمهوری که در آمریکا روی کار بیاید، فارغ از اینکه وابسته به حزب جمهوریخواه باشد یا دموکرات، در عرصه بین المللی باید در چارچوبهایی عمل کند که سران Bipartisan Policy Center برای سیاست خارجی آمریکا ترسیم کردهاند.
شاید این سؤال پیش بیاید که پس چه تفاوتی میان جمهوریخواهان و دموکرات ها وجود دارد؟ و یا تعابیر کاملاً نادرستی همچون « جمهوریخواهان جنگ طلبند و دموکرات ها صلح طلب !!! » در پاسخ به این ابهامات باید به عرض برسانیم که جمهوریخواهان و دموکراتها عمدتاً در عرصههای داخلی از جمله رویکردهای اقتصادی و مالیاتی نسبت به شهروندان آمریکایی دارای اختلاف سلیقه میباشند و اگر کسی تاریخ آمریکا را به درستی مطالعه کرده باشد به روشنی درخواهد یافت که در عرصه سیاست خارجی هیچ تفاوتی میان این دو حزب وجود ندارد و دموکراتها به همان اندازه جنگ افروز و خشونت طلب هستند که جمهوریخواهان هستند.
به عنوان مثال دستور حمله اتمی به دو شهر هیروشیما و ناکازاکی ژاپن و قتل عام بیش از 220،000 هزار انسان بی گناه در آگوست 1945 را «هری ترومن» (Harry S.Truman)، رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا که از حزب دموکرات بود صادر نمود. حمله آمریکا به طبس و تحریک صدام برای آغاز جنگ تحمیلی 8 ساله علیه ایران نیز در دوران «جیمی کارتر» رئیس جمهور دموکرات آمریکا صورت گرفت.
تنها تفاوت رؤسای جمهور دموکرات و جمهوریخواه در این است که در برخی موارد و تأکید میشود در برخی موارد، دموکراتها در اظهار نظرها و بیانات خویش با دستکش مخملین بر دست چدنی ظاهر میشوند در حالی که جمهوریخواهان با همان دست چدنی اقدام به موضع گیری میکنند. به عنوان مثالی دیگر، دستور تحریم های فلج کننده علیه ایران که از تیرماه 1391 آغاز شد و شامل تحریمهای نفتی و پیش از آن مالی و بانکی و حتی دارویی نیز می شد توسط «باراک اوباما»، رئیس جمهور مؤدب!!! و باهوش!!! آمریکا از حزب دموکرات امضاء شد و حتی قانون تمدید تحریم های ISA موسوم به داماتو که آذر ماه سال گذشته توسط مجلس نمایندگان آمریکا با رأی موافق 419 نماینده در مقابل تنها 1 رأی مخالف تصویب شد _ آن هم در مجلسی که اکثریت آن را دموکرات ها تشکیل می دهند _ برای اولین بار در سال 1996 با امضای بیل کلینتون رئیس جمهور وقت آمریکا که از حزب دموکرات بود اجرایی شد. بنابراین پروژه دیوانه نمایی از ترامپ که توسط جریان لیبرال داخلی کلید خورده است، هدفی جز انحراف افکار عمومی و فرار مسئولین از پاسخگویی نسبت به خسارت هایی که طی چهار سال گذشته به کشور و مردم وارد کرده اند ندارد.
دونالد ترامپ فقط و فقط دستوراتی را اجرا میکند که مراکز تصمیم سازی آمریکا _که عمدتاً وابسته به لابی های صهیونیست هستند _ به او دیکته میکنند. ترامپ در حال ادامه پروژه ای است که فاز قبلی آن را باراک اوباما و هیلاری کلینتون با دستکش مخملین اجرا نموده بودند. نظام حاکمه آمریکا پس از آنکه طرح های خود را در فاز قبلی ، موفقیت آمیز دید به این نتیجه رسید که برای فاز بعدی لازم است فردی با ظاهری عصبانی و خشن همچون ترامپ روی کار بیاید تا با ترساندن حریف و القاء حربه قبلی «سایه شوم جنگ و گزینه های نظامی روی میز» ، در صدد امتیازگیری بیشتر از ایران برآیند و این شد که با یک خیمه شب بازی ساده و با دستور به رئیس وقت FBI به منظور انتشار ایمیل های هیلاری کلینتون و به اصطلاح به بار آوردن رسوایی ایمیلی برای مادر داعش (هیلاری) در خلال رقابت های انتخاباتی، زمینه را برای روی کار آمدن ترامپ فراهم کردند.
در این میان همزمان با دستگاه حاکمه آمریکا، جریان لیبرال داخلی نیز _ به عنوان پیاده نظام و مجری طرح های غرب در ایران _ علیرغم ژست های تلویزیونی، در عمل در حال بزرگنماییِ اقتدار پوشالی آمریکا است و پروژه القاء ترس از «لشگر شامی یزید» را در میان افکار عمومی کلید زده اند تا بار دیگر با حربه هایی همچون عنقریب است که آمریکا به ایران حمله کند!!! و یا ضرورت برطرف نمودن سایه شوم جنگ از سر ایران به واسطه برجام های موشکی و منطقه ای!!!، راه را برای مذاکرات جدید و دادن امتیازهای بیشتر _ به عبارت بهتر به فنا دادن کشور _ هموار نمایند. برای پاسخ به این ابهام اشاره به دو واقعه تاریخی خالی از لطف نیست.
در 22 ژانویه سال 2002 میلادی هنگامی که آمریکایی ها، سرمستِ به زعم خود پیروزی در حمله به افغانستان بودند، جرج دبلیو بوش رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا طی سخنانی در کنگره اظهار داشت: « احتمالاً پس از افغانستان هدف بعدی ما در این جنگ ایران خواهد بود». چند ماه بعد ارتش آمریکا اقدام به برگزاری بزرگترین و پرهزینه ترین رزمایش تاریخ نیروهای مسلح خود کرد. هدف از این رزمایش که چالش هزاره (Millennium Challenge) نام داشت شبیه سازی و تمرین رویارویی مستقیم با ایران در خلیج فارس و بررسی آثار و نتایج آن بود.
طبق سناریوی این رزمایش، نیروی دریایی آمریکا به صورت گسترده ، یک تهاجم تمام عیار را علیه ایران ترتیب می دهد، نیروهای ایرانی نیز تمام قد در مقابل آنها ایستادگی کرده و با استفاده از تعداد زیادی قایق تندرو موشک انداز به سمت ناوگان نیروی دریایی آمریکا یورش می برند و با شلیک تعداد قابل توجهی موشک به تهاجم نظامی آمریکا پاسخ می دهند. نتیجه واکنش ایران برای آمریکایی ها به هیچ وجه قابل تصور نبود چراکه این واکنش باعث بر هم خوردن آرایش نظامی نیروهای آمریکایی و در نتیجه نابودی 16 ناو آمریکایی، شامل یک ناو هواپیمابر ، 10 رزمناو و 5 کشتی لجستیکی آمفی بی میشد. ابعاد این مسئله زمانی برای آمریکایی ها بسیار فاجعه بار شد که طبق برآوردهایی که پس از این رزمایش به عمل آمد ، در صورت وقوع این سناریو به صورت واقعی ، بیش از بیست هزار نظامی آمریکایی فقط در روز اول جنگ با ایران کشته خواهند شد. بنابراین آمریکایی هایی که از برآورد نتایج هولناک این رزمایش ، وحشت سراسر وجودشان را فراگرفته بود برای همیشه از حمله به ایران منصرف شده و در صدد حمله به عراق برآمدند.
حال خود قضاوت کنید، ایرانی هایی که در سال 2002 از چنان توان بازدارندگیای برخوردار بودند که می توانستند فقط در روز اول جنگ، چنین تلفات سنگینی بر دشمن متجاوز وارد سازند، اکنون ایرانی های سال 2017 از چه توانی برای نابودی دشمنان این مرز و بوم برخوردارند. ایرانی های سال 2017 تا چه حد می توانند در روز اول جنگ از متجاوزان آمریکایی کشته بگیرند. ایرانی های سال 2017 تا چه تعداد می توانند ناو آمریکایی را به آتش کشیده و غرق سازند. بنابراین به جرأت می توان گفت عبارت تکراری مقامات آمریکایی مبنی بر اینکه گزینه نظامی علیه ایران روی میز است در معنای واقعی، لاف در غریبی است و اکنون سالها است که واسطه اقتدار درونی ایران، اساساً سایه شوم جنگی بر سر این ملت وجود نداشته و نخواهد داشت مگر اینکه جریان لیبرال داخلی_ همانطور که از برخی اطرافیان و مشاوران نزدیک رئیس دولت دوازدهم نیز شنیده شده است _ بخواهند باب مذاکرات جدید و تحمیل برجام های موشکی و منطقه ای را باز کنند و در نتیجه همانند لیبیِ دوران قذافی و عراقِ دوران صدام به وسیله پروژه آنسکام (UNSCOM)، آنقدر توان نظامی و بازدارندگی کشور را تضعیف کنند تا شرایط برای حمله نظامی آمریکا به ایران فراهم شود.
مدتی پس از انعقاد برجام، باراک اوباما رئیس جمهور وقت آمریکا در تاریخ 6 شهریورماه 1394 در پاسخ به پرسش های دو تن از رهبران اصلی جامعه یهودیان آمریکا _ که فیلم این دیدار در اکثر رسانه های جهان منتشر شد _ از توافق هسته ای با ایران اینگونه دفاع کرد: «آمریکا چاره ای جز توافق با ایران نداشت ... فکر می کنم اگر این توافق را رد می کردیم، ایران را در صندلی راننده می نشاندیم و آنها همدردی بین المللی را برای خود میخریدند و میتوانستند آمریکا و اسرائیل را منزوی کنند. فکر می کنم در آن صورت تحریمها فرو میریخت و نتیجهای عاید ما نمیشد. از این رو ایران به بخشی از آن پنجاه و شش میلیارد دلار می رسید و اقتصادش به هرحال به سمت بهبودی می رفت ... اگر این توافق اجرا شود، همه مسیرها حداقل به مدت پانزده سال مسدود می شود ... من مطمئن هستم که پانزده سال دیگر رئیس جمهور آمریکا در موقعیتی خواهد بود که می تواند اقدامات لازم را از جمله اقدام بالقوه نظامی برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته ای به عمل آورد و برای این کار در موضع قوی تر قرار خواهد داشت.»
و اما راهبرد خطرناک دیگری که جریان لیبرال داخلی در صدد آماده سازی افکار عمومی برای تحقق آن است همانا پناه بردن به اروپا از ترس آمریکا به منظور مومیایی کردن جنازه پوسیده و متعفن برجام است. این راهبرد فوق العاده خطرناک، تنها ساده لوحان را فریب می دهد چراکه اروپا هیچگاه ایران را به آمریکا ترجیح نخواهد داد. شاید عده ای بگویند که اروپا منافع اقتصادی زیادی در ایران دارد که در صورت همراهی با آمریکا ممکن است این منافع را از دست بدهد اما با یک تحلیل ساده آماری می توان به این اظهار نظر کاملاً عوام فریبانه پاسخ داد. طبق آماری که اخیراً مرکز آمار اتحادیه اروپا منتشر نموده ، صادرات کالاهای اتحادیه اروپا به آمریکا 362 میلیارد یورو است در حالی صادرات کالاهای اروپایی به ایران 8،2 میلیارد یورو می باشد. مجموع تجارت کالایی اروپا و آمریکا 608 میلیارد یورو است در حالی که مجموع تجارت کالایی اروپا و ایران 13،7 میلیارد یورو می باشد. مجموع مبادلات تجارت اروپا و آمریکا 1045 میلیارد یورو است در حالی که مجموع مبادلات تجاری اروپا و ایران 15،3 میلیارد یورو می باشد.
در چنین شرایطی کدام سیاستمدار عاقل اروپایی حاضر می شود آمریکا را رها کرده و از ایران حمایت کند؟ از طرفی به طور خاص از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون، اروپا همواره دوست سنتی آمریکا و طی چهار دهه اخیر دشمن قسم خورده ایران بوده و هست. شاید مقامات اروپایی در ظاهر بخواهند نقش پلیس خوب را برای ایران در مقابل پلیس بد (آمریکا) بازی کنند اما در حقیقت هرگز ایران را به آمریکا ترجیح نخواهند داد. جنبش دانشجویی به عنوان چشمان بیدار جامعه، بار دیگر بر این نکته تأکید میکند که تنها راه علاج مشکلات کشور، تکیه بر توان داخلی و اقتصاد مقاومتی است نه اقتصاد مذاکراتی و دیپلماسیِ التماسی که طی چهار سال گذشته، بر چالشهای اقتصادی و معیشتی مردم افزوده و کشور را به لبه پرتگاه اقتصادی کشانده است.
و من الله التوفیق
اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان(دفتر تحکیم وحدت)