هرچند قرائن موجود بر رد این فرضیه یکی و دوتا نیست، اما برخی –ولو اندک-، همچنان بر این نگاه مصرند و سعی بر ندیدن واقعیت ها دارند. در این ارتباط شاید بهترین گواه، ارجاع به خاطرات آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در ایران در رژیم پهلوی و کسی که از نزدیک شاهد تحولات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی بود باشد. کتاب «غرور و سقوط» مجموعه خاطرات سفیری است که 5 سال از فعالیت های دیپلماتی خود را (1357-1352) در ایران گذرانده و آنطور که در این خاطرات آمده بارها نگرانی و مخالفت خود را از سقوط شاه و وقوع انقلاب اسلامی ابراز می کند.
محمدرضا پهلوی و کارتر
آنتونی پارسونز در بخشی از این کتاب می نویسد:
او همچنان اعتقادی بیهوده و تماما اشتباه داشت، اعتقادی مبنی بر اینکه آمریکایی ها و انگلیسی ها، اگر بنا بر دلایل مخفی و غیر قابل درک مختص به خودشان، قصد برکناری او را نداشته اند، بایستی این توانایی را داشته باشند که او را بر سر قدرت نگه دارند.
از انقلاب به این طرف، لفاظی ها و زبان بازی های بسیاری به خصوص در ایالات متحده، در باره اینکه «چگونه آمریکا ایران را از دست داد؟» یا اینکه «چگونه غرب به ویژه آمریکایی ها، اجازه دادند شاه سقوط کند، یا حتی به سقوط او هم کمک کردند؟» بر سر زبان ها جاری است. نه فقط این گرایش ها در میان ایرانی های تبعیدی رایج است، بلکه [...] این دیدگاه به طور گسترده ای حاکم است که مردم ایران به تنهایی قادر به سرنگونی حکومت قدرتمند پهلوی نبودند و انقلاب باید از طریق یک توطئه عمیق و ریشه دار آمریکایی یا انگلیسی محقق شده باشد. یک تحلیل مرجح و خوشایند ما آن است که آمریکایی ها، که توان و قدرت فیزیکی بیشتری داشتند، به ابزار و آلت فعل انگلیسی های مکار بدل گشتند. آن طور که من از دوستان ایرانی ام فهمیدم، انگیزه ی ما برای این کار، هم به نفت و هم به نیاز به جلوگیری از گسترش کمونیسم یا هر دوی اینها باز می گردد: ما هرگز شاه را به خاطر لغو امتیاز انحصاری نفت ایران در دهه ۱۹۵۰ نبخشیده ایم و به خاطر نقش پررنگ او در افزایش بهای نفت در دسامبر سال ۱۹۷۳ هم او را نبخشیده ایم. در سال ۱۹۷۸ نیاز بود که منابع نفت خام اوپک را کاهش دهیم تا کمبود ایجاد شده و سود کمپانی های نفتی ما بالا برود. ما اعتقاد داشتیم که در برابر کمونیسم ملحدی که از کودتای افغانستان پیروی می کرد، یک حکومت دینی، حامی مؤثر تری خواهد بود تا حکومت مدرن و روبه ترقی پهلوی.
گذشته از این یاوه سرایی های مضحک و بی معنی که محصول طبیعی دو قرن دخالت اروپائیان در امور داخلی ایران همراه با خفت و خواری ناشی از حکومت پهلوی بر مردم ایران بود، به علاوهی امتناعی روان شناختی از تأیید اینکه سقوط رژیم نتیجه ی اشتباهات خودش بود، هنوز هم تعداد قابل توجهی از روشنفکران و دانش آموختگان اروپایی و آمریکایی به این فرضیه وفادار مانده اند که ایالات متحده و در مقیاسی کوچک تر بریتانیا موجب از دست رفتن ایران شدند یا اینکه ما می توانسیم شاه را نجات دهیم. فورا و بدون مطالعه هم ساده خواهد بود که این فرضیه را رد کنیم.»
پارسونز در بخشی دیگر از خاطراتش با اشاره به یکی از آخرین دیدارهایش با شاه پیش از خروج او از ایران می نویسد: «پیشنهاد کردم که بد نیست باز هم به جستجو برای یافتن گزینه هایی ملی و غیر نظامی ادامه دهد؛ گزینه هایی مثل تشکیل یک کابینه متشکل از اشخاصی کاملا بی طرف [...] آنطور که من اوضاع را می دیدم، این تنها راهی بود که می توانست وضعیت کشور را به حالت عادی باز گرداند. از نظر من، در غیر این صورت، گزینه دیگری جز سقوط رژیم وجود نداشت.
در رابطه با رادیو بی. بی. سی، دوبار با شاه بگومگو داشتم. شاه می گفت که بخش فارسی رادیو به مردم این فکر را القا می کند که انگلیسیها، با مخالفان حکومت عشق و حال میکنند (مردمی که مسلما خودش هم جزو آنان بود). از کوره در رفتم و گفتم: اگر فرد دیگری این اتهام را به ما وارد میساخت، جواب کوتاه و دندان شکنی دریافت می کرد. کسی که تا این حد احمق باشد که گمان کند دولت بریتانیا نفرت و انزجار سیاسی را با حمایت علنی از رژیم به جان میخرد، ولی در عالم واقع با مخالفان حکومت زدوبند می کند، باید در تیمارستان بستری اش کرد! گفتم مثل آن است که من سفارت خودم را به آتش بکشانم. گفتم فکر میکنم مردمی که چنین عقیده ای دارند، از اینکه نمی توانند مشکلات خودشان را حل نمایند، از شدت شرمندگی عقل از سرشان پریده! در چنین حالتی معلوم است که اتهام زنی به بریتانیا از مواجهه با واقعیت آسان تر است. سکوت بر فضا حاکم شد.
این سطور گذشته از آنکه تحقیر شخص اول یک مملکت و مردم آن توسط یک سفیر را به تصویر می کشد بیانگر آن است که دولت بریتانیا به هیچ روی از روند اتفافات آن روز ها خشنود نبوده و از حمایت علنی خود از رژیم دست بر نداشته.