خبرنامه دانشجویان ایران: آمنه اسماعیلی*// مژده و نرگس مثل همیشه در پرسیدن و بحثکردن، به قول جمالزاده مجلسآرای بلامعارض بودند. شروع کردند مثل همیشه این سن دخترها از حجاب و تفاوت دختر و پسر گلایهکردن... تقریبا مخالف حرفهایشان فقط یک نفر بود؛ مریم. او هم خیلی نمیتوانست از پس این گفتوگوها بر بیاید و فقط در حد بیان مخالفتش به اعتراضهای آنها اکتفا کرد و کنار رفت. حدودا 25 نفر در یک کلاس روبهروی من نشسته بودند و این کثرت در برابر همان یک نفر، خیلی سال بود که دیگر برایم جای تعجب نداشت.
نرگس با حرارت همینطور میگفت «خانم! پس این لااکراه فیالدین، در همین آیتالکرسی خودمان چیست؟ چرا اجبار باید در چیزی باشد که خدا هم اجبارش نکرده؟ چرا نباید آقایان چشمهایشان را ببندند؟ چرا ما خودمان را بپوشانیم؟ دو برابر ما که ارث میبرند، حجاب که ندارند، تازه خیلی آزادیهای دیگر هم دارند که اصلاً قابل قیاس با آزادیهایی که یک دختر در یک خانواده میتواند داشته باشد، نیست... .»
همینطور میگفت و همینطور از طرف بچهها تایید میشد. کمی حرفهایش که از حرارت افتاد، شروع کردم به حرفزدن. گفتم «اساس خلقت دو چیز وقتی فرق دارند، اصلا نمیشود آنها را با هم مقایسه کرد. اصلا شما چه چیز را پنهان میکنید و زیباییهایش را نشان نمیدهید؟... .» مژده حرف من را قطع کرد و گفت «خانم ما از این مدل حرفها خیلی از همین معلم دینیمان شنیدهایم... . خودتان را خسته نکنید. البته ببخشیدها به شما جسارت نمیکنم، همین چند وقت پیش دختر همین معلم دینی ما آمده بود مدرسه و ما دیدیم که اصلا شبیه مادرش نیست. البته خانم! من هم بودم اصلا شبیه این مادر نمیشدم... . وقتی کسی دو ماه محرم و صفر یک دانه مو از صورتش کم نمیکند و مشکی میپوشد و تازه لباسهایش بیشتر سال بوی غذایی را که دیشب درست میکرده، میدهد و خیلی وقتها عبوس است و همیشه سعی دارد بگوید که هر چیز ما به آن علاقه داریم در اسلام اشکال دارد، اصلا مادر دوستداشتنی برای این نسل نیست. حالا من کاری ندارم اصلا به این چیزها....» حرفش را قطع کردم و میدانم حرفش را دیر قطع کردم ولی انگار گوشهای خودم دوست داشت حرفهای مژده را بشنود. گفتم «یک چشمه از یکجا سرچشمه میگیرد. تایید میفرمایید مژده خانم؟ خب این چشمه جاری میشود تا در پاییندست در آبشخوری جریان پیدا کند و در این مسیر ممکن است آلودگی بر آن وارد شود. شما اگر بخواهید آب بخورید، از سرچشمه میخورید یا از آبشخور؟ پس اگر دنبال اعتقاد سالم باشید امثال ما معلمها را رها میکنید و میروید ببینید سرچشمه اعتقاد چه میگوید. ما عادت کردیم که فقط برای اینکه میل خودمان به بیقیدی را توجیه کنیم، نمونههایی بیاوریم و به قول حافظ بگوییم:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی
نه مژده خانم و همه خانمهای مقابل من! این حرفها بیشتر بهانهتراشی برای جستوجو نکردن است... .»
اگر بحث طولانیتر میشد واقعا نمیدانستم باید چه بگویم که نه دیگر حرفی از کسی پیش کشیده شود و نه من دفاع بیخود از کسی بکنم که نمیداند تمام رفتارهایش به دین بسته میشود نه فردیت او.
ته ذهنم میدانستم مژده هم اشتباه نمیگوید و نمایندههای دینمدار در جامعه گاهی آنقدر بد عمل کردهاند که جاذبهای برای چهره دین باقی نگذاشتهاند و حتی اسم خیلی از کارهایی را که سلیقه خودشان بوده، قانونی از دین بیان کردهاند و تبدیل به یک تکه شخصیت پردافعه مذهبی شدهاند.
آخر کلاس خواستم همه بچهها توقع خودشان را از فردی که دیندار است، بنویسند. وقتی تکتک آنها را خواندم، فهمیدم نیمی از اعتقاد این نوجوانها که جامعه مسئول شکلدهی به آن است، در گرو همین افراد است که گاهی آنقدر نچسب هستند که نزدیکشدن به آنها حتی گاهی محال به نظر میرسد. برگههای نظرات بچهها را که بدون اسم بود، گذاشتم روی میز دفتر و خواستم همه همکارانم بخوانند.
* مدرس ادبیات