با شناخت وزن و جایگاه بشیریه در دانش سیاسی در ایران طی سه دهه اخیر، اعتراف میکنم که بعد از فرو افتادن تب و تاب ناشی از ولع آگاهی از دانشواژههای سیاسی غربی در اوایل دوران دانشجویی، بشیریه برایم جذابیت آنچنانی نداشته است! به دلیل آنکه او و خیلی از همفکرانش همواره «ما» را از زاویه و دریچه دانشسیاسیمدرن فهم کردند و هیچ گاه سعی نکردند ما را چنانکه هستیم، یا دیگران را از زاویه «ما» ببینند!
خبرنامه دانشجویان ایران: محسن جبارنژاد*// پیام دکتر حسین بشیریه به مناسبت رونمایی از کتاب «احیاء علوم سیاسی» را باید یک اعتراف مهم و البته دیرهنگام به ضرورت تحول در علومانسانی (وبه ویژه دانشسیاسی) در ایران دانست. این اعتراف آنجا اهمیت بیشتری مییابد که از زبان «حسین بشیریه» بیان شده است، کسی که به باور نگارنده (به عنوان یک دانشجوی علومسیاسی که با اکثر آثار او آشنایی دارد)، نامش با دانش سیاست در ایران گره خورده است و طی دو سه دهه، تدوینگر بلامنازع صورتبندی طیفی از دانشهای سیاسی مدرن - اعم از اندیشهسیاسی تا جامعهشناسیسیاسی مدرن- در ایران بوده است.
با این حال و با شناخت وزن و جایگاه بشیریه در دانش سیاسی در ایران طی سه دهه اخیر، اعتراف میکنم که بعد از فرو افتادن تب و تاب ناشی از ولع آگاهی از دانشواژههای سیاسی غربی در اوایل دوران دانشجویی، بشیریه برایم جذابیت آنچنانی نداشته است! به دلیل آنکه او و خیلی از همفکرانش همواره «ما» را از زاویه و دریچه دانشسیاسیمدرن فهم کردند و هیچ گاه سعی نکردند ما را چنانکه هستیم، یا دیگران را از زاویه «ما» ببینند! و این برای من و نسل من، باعث نوعی نامانوسی و بیانگیزگی نسبت به فراگیری دانشسیاسی مدرن شد؛ نسلی که همواره به پرسش از نسبت «ما» با این قرائت ارائه شده توسط امثال بشیریه از دانشسیاسی میاندیشید و هیچگاه جواب قانعکنندهای دریافت نمیکرد و اگر هم بر دریافت پاسخی قانعکننده -که حق او بود- اصرار میکرد متهم میشد که ایدئولوژیک فکر میکند! ظاهرا نزد آقایان فقط خوانشهای پوزیتیویستی و قرن نوزدهمی از علوم سیاسی، علم بود و هر آنچه غیر از آن مطرح بود، تحتعنوان ایدئولوژی و ضدیت با علم و ضرورت تفکیک دانش از ارزش و... اگر نه تمسخر، دستکم به کناری گذاشته یا به بایگانی فرستاده میشد.
حال آنکه خود این قرائت انحصاری که به نام «علم» سالها بر ما تحمیل شد (و باعث نوعی فوبیا و نیز خودکمبینی در چند نسل دانشجوی علومسیاسی در این کشور شده بود)، مدتها بود که توسط سایر جریانهای فکری در علوم سیاسی در غرب نظیر فرانکفورتیها، پستمدرنها و نیز خوانشهای مبتنیبر حیث تاریخی و هرمنوتیکی از سیاست، به چالش کشیده شده بود و امثال بشیریه و خصوصا دوستان او که هماکنون قرائتهای لیبرالی و پوزیتیویستی و رفتارگرایی را در علومسیاسی، در دانشگاههای این کشور نمایندگی میکنند، همان گزارههای منسوخ شده پوزیتیویستی قرن نوزدهمی را به عنوان سوغات فرنگ به من و نسل من (آن هم با یک تاخیر تاریخی صد ساله) هدیه میدادند و البته هنوز هم از این هبهها بینصیب نیستیم! بشیریه و امثال او (که من آنها را جریان محافظهکار علوم سیاسی ایران میخوانم)، به ما یاد دادند که همواره وضعیت خود را در حوزههای مختلف مطالعات دانشی در عرصه علومسیاسی (اعم از ابعاد توصیفی، تبیینی و یا هنجاری)، در چارچوب وبر و مارکس و... فهم کنیم و البته این وضعیت تا حدی، میتوانست برای کسی که در یک زیستبوم متفاوت با آنچه دانش سیاسی ترجمهای در آن نضج گرفته و منقح شده بود، جذاب باشد! این مساله حتی از دید شاگردان نزدیک بشیریه نظیر سعید حجاریان پنهان نماند.
به عنوان مثال حجاریان زمانی اعتراف میکرد که ما تحتتاثیر بشیریه آموخته بودیم نظام سیاسی ایران را با «خوانش وبری» فهم کنیم؛ لذا آن را معادل سلطانیسم و نوعی پاتریمونیالیسم میدانستیم! اعتراف بشیریه به منسوخ شدن حکمت سیاسی در اثر «سیطره پوزیتیویسم» و تاکید بر «احیای علوم سیاسی در ایران» را باید به فال نیک گرفت، لکن نباید فراموش کرد که خود بشیریه و امثال او سالهای سال، مهمترین مفاهیم دانشسیاسی را با خوانشی کاملا پوزیتیویستی (که خود امروز منتقد آن شدهاند)، وسیلهای برای تربیت سیاسی نسل ما قرار دادند و کمترین نتیجه آن، دست و پازدن در دوگانگی و شکاف میان دوگانههایی است که این نسل هنوز هم که هنوز است تکلیف خود را با آن نمیداند.
ضرورت تحول در علوم سیاسی، سالهاست که از سوی جریان تحولخواه علوم انسانی و قائلان به «امکان» تولید علومسیاسی بومی، بیان میشود منتها علت اینکه این صدا –چنانکه باید- شنیده نشد این بود که پیادهنظام جریان محافظهکار در سنگر ژورنالیسم، اجازه ندادند این صدا شنیده شود و ترجیح دادند تکلیف این مساله مهم نه در ساحت اندیشه که در میدان چاقوکشیهای مطبوعاتی یکسره شود! مسالهای که البته خود بشیریه به خوبی از آن آگاه است. آنچه بشیریه پس از چهاردهه ناکامی دانش سیاسی در ایران به آن اذعان کرده، چیزی است که از چهار دهه پیش کسانی که مختصات انقلاب57 را به درستی میشناختند به آن باور داشتند و معتقد بودند که این انقلاب واجد مولفههایی است که مفاهیم رایج دانش سیاسی مدرن قادر به فهم و درک آن مولفهها نیست. البته اینها به این معنا نیست که دانش سیاسیِ بومی تولید شده و آماده شدهای وجود دارد، چرا که این مساله هم نه با شعارزدگی و توقف در کلیات، بلکه با مجاهدت فراوان و کوشش فکری مضاعف حوزه و دانشگاه و نیز بهرهگیری از دستاوردهای همین دانشمدرن (ضمن عدم توقف در آن و نیز خوانش نقادانه و مواجهه انتقادی با آن)، امکانپذیر است؛ لذا باید دانش سیاسی را در ایران با ابتنای بر سنت خودی و استنطاق آن از طریق طرح پرسشهای نو و با رویکردی پرابلماتیک و مسالهمحور (با تمرکز بر رفع گرههای اینجا و اکنون ما)، به پیش برد و فربه کرد. نگارنده با آنکه جریان محافظهکار علومسیاسی در ایران را عامل اصلی رکود دانشسیاسی در ایران میداند، لکن بر این باور است که قدم اول در این راه، شکلگیری باور مشترک میان نخبگان به ضرورت تحول در علومانسانی و دانشسیاسی است.
و پیام بشیریه به مناسبت رونمایی از کتاب «احیای علومسیاسی...» را میتوان گامی موثر در تثبیت این باور مشترک دانست. اعتراف بشیریه به چهاردهه ناکارآمدی دانشسیاسیمدرن در ایران، خواسته یا ناخواسته اتمام حجتی است بر همه کسانی که هنوز در شک و تردید به سر میبرند.
* دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی