ایده و برنامه جالبی بود و یک تجربه خوب برای من. در Girlup بیش از صد خانم که بیشتر مذهبی و چادریبودند از داخل و خارج دانشگاه شرکت کردند، اما فضای کسب وکار مردانه است و خوب است که فضای فکری آقایان را بشناسیم.
فروش کتاب و بازی فکری در مترو. مدتها بود تصمیم داشتم فروش در مترو را تجربه کنم. در بین مردم باشم و ببین مشان. فرصت خوبی بود که بازار را هم ببینم و با کاسبها مذاکره کنم. کمی ریسک داشت، برای همین تصمیم گرفتم تنها کار کنم.
روز اول حدود 170 هزار تومان از یک انتشارات کتاب خریدم و رفتم مترو. قطار می آمد و میرفت و من نمی دانستم چطور شروع کنم. دل را زدم به دریا و به قصد فروش وارد قطار شدم. کتابها دستم بود و حرفی برای گفتن نداشتم! (خنده) با صدای آرام گفتم: «سلام، من کتاب دارم. کتاب بخونیم تو مترو. از وقتمون استفاده کنیم.» اما هیچ کس توجه نکرد. پیاده شدم تا با خودم کنار بیایم. تصمیم گرفتم قسمتی از کتاب را بخوانم. می رفتم داخل قطار و یک دقیقه کتاب میخواندم. روز اول شش کتاب فروختم. روز دوم تعدادی کاغذ تبلیغاتی تدریس خصوصی ریاضی آماده کردم و رفتم نزدیک مدارس ولنجک پخش کردم. بعد رفتم بازار و تعدادی بازی فکری و عروسک انگشتی خریدم.
توضیحات کوتاهی برای بازیها آماده کردم. البته اوایل خیلی سخت بود حتی وسط تبلیغ، بازیها از دستم می افتاد! جمله ها نیمه تمام می ماند و مردم کامل می کردند! اوضاعی بود! (خنده) حتی مردم بهم می گفتند: تو چرا این طور تبلیغ می کنی اصلا،ً انگار می خواهی نفروشی. گاهی مردمی که بازی ها را می شناختند می گفتند فلان چیز را هم در مورد فلان بازی بگو. یک نفر هم پیشنهاد داد عروسک انگشتی ها را انگشتم کنم و نمایش بدهم تا بیشتر بفروشم. کم کم مردم کمک کردند و من شدم فروشنده مترو! (خنده) به مرور بازار را هم بهتر شناختم. مثلاً یک مغازه پیدا کردم که تخفیف خوبی م یداد و برایش مسابقه را که توضیح دادم حاضر شد مقداری از پول را اول بگیرد و مابقی را بعداً تسویه کنم. 100 تومان یا 200 تومان برای بازار پولی نیست. می رفتم بازار و هر چه پول داشتم بازی می خریدم. قمارگونه! برای همین اسم کانال تلگرامی ام را که برای فروش راه انداختم گذاشتم «قمار فکر» که بعداً اسمش را تغییر دادم. گاهی هم از بین بازی هایی که روز دوم خریده بودم از خودم می خریدم.
یک روز با بازی هایم به دانشگاه آمدم. رفتم مجتمع خدمات و همکارانم تعدادی بازی خریدند. بعد رفتم دانشکده ریاضی که به نظرم آمد آنجا طرفداران بازی فکری بیشترند. خیلی انرژی گذاشتم اما اصلاً فروش خوبی نداشتم.
فروشنده ای بود که وسط حرفم می پرید یا مسخره می کرد. فروشنده ای بود که برای اجناسم ذوق میکرد. اما مردم؟ مردم عموماً خسته و ناراحت و اخمو بودند. من با خنده و هیجان تبلیغ می کردم اما بیشتر مردم حتی لبخند هم نمی زدند. البته تعدادی هم بودند که لبخند م یزدند و حتی می خندیدند. بعضی از مردم با حسرت و افسوس نگاه می کردند. گاهی می آمدند جلو و مثلا احساس همدردی می کردند و می گفتند ایشالا موفق باشید. چقدر اوضاع مملکت بده که شما جوان ها باید در مترو بازی بفروشید. یک بار همان اوایل یکی از بچههایی که در مترو کار می کرد در مورد محصولاتم پرسید. یک خانم مهربان یک بازی برایش خرید اما متاسفانه من قیمت بازی را به جای 14 هزار تومان 20 هزار تومان گفتم. البته بعداً به جمعیت امام علی پرداخت کردم
کارتخوان نداشتم. اگر مشتری ها پول نقد نداشتند، می گفتم زنگ بزنند روی موبایلم تا شماره کارتم را برایشان پیامک کنم. این کار چند خوبی داشت: اولاً همان موقع زنگ می خورد و من مطمئن می شدم که شماره خودشان است. دوماً می توانستم پیگیری کنم که به حسابم بریزند که لازم نشد چون خودشان به موقع واریز می کردند. مهم تر از همه اینکه آنها تعدادی از مشتری های بالقوه بودند و من شماره هایشان را ذخیره کرده ام. با بعضی هایشان الآن در ارتباطم.
نه. من به هیچ کس نگفتم قضیه چیست.
بله، زیاد. یا برایشان توضیح می دادم داستان چیست یا فقط سام علیک می کردیم و من به کارم ادامه می دادم. این موضوع برایم مهم نبود.
بله به راحتی. در کانال تلگرامی هم بازی ها را حراج کردم.
ایرانی. بازیهای خارجی گران هستند.
بله. زیاد. خیلی ها توجه نمی کردند و نمی خریدند و بی نشان دعوا میشد. من باعث دعوای زیادی شدم. راستی من در قسمت آقایان هم می رفتم. اتفاقاً بیشتر فروشم مربوط به قسمت آقایان بود. هم در روز اول و آخر که کتاب فروختم در واگن های آقایان می رفتم و کتاب می خواندم و هم روزهای دیگر که بازی فکری می فروختم.
نه اصلاً. مردم خیلی با احترام برخورد کردند شاید چون خیلی محجبه هستی. شاید.
نه. شاید چون خیلی محجبه هستم. با توجه به تجربیاتت کدام خط بهتر است برای کار در مترو؟ من همه جا نرفتم. نمی دانم. سمت شمال شهر شاید بهتر باشد.
داستان روز آخر خیلی جالب است. از مدتها قبل با یکی از دوستانم قرار داشتیم تئاتر الیور توئیست را تماشا کنیم و بلیت مان عصر همان روز بود. هرچه بازی و کتاب برایم مانده بود از خودم خریدم و رفتم بازار تا سفارشات آنلاین را تهیه کنم. از بازار خیلی سریع به تالار وحدت رفتم. تئاتر خیلی شلوغ بود. تصمیم گرفتم بعد از تئاتر بین جمعیت تبلیغ کنم. رفتم اما هیچ کس از من نخرید. خوشحال بودم که قشر فرهنگی جامعه از دست فروش نه کتاب می خرند نه بازی. بعد رفتم مترو و در سه ساعت 200 هزار تومان فروختم. من از 100 هزار تومان شروع کردم. که از پول خودم بود نه girlup. و در آخر 325 هزار تومان پول داشتم. البته من خورد و خوراک و رفت و آمدم را با همین پول حساب می کردم. می خواستم یک آزمایش واقعی داشته باشم ببینم آیا آدم کسب وکار هستم. دیدم هستم و نیستم. بسیار استرس دارد. مدام آدم حساب و کتاب می کند که چطور بیشتر سود کند، حتی در خواب. از طرفی هم موفق بودم. هم تفریحاتم را داشتم و هم برنامه های دانشگاه را. البته در آن دو هفته ورزش نکردم! دنبال یک لقمه نان حلال بودم
خاطراتم را با جزئیات نوشته ام. زمانی که از قطاری پیاده می شدم اتفاقات آن را مینوشتم.
اول خبر نداشتند. مسابقه که تمام شد برایشان کامل توضیح دادم قضیه چه بود و چطور کار میکردم. برایشان بسیار جالب بود.
نه. من تکی کار کرده بودم و برای داوران کار گروهی مهمتر بود.
بعد از عید هم رفتم. می خواستم ببینم آیا علت فروش خوبم در آن 10 روز دم عید بودن بود یا نه. اما به صورت مرتب نرفتم. فکر نکنم دیگر بروم. نه برایم جذاب است و نه به صرفه. تلاش می کنم بازی فکری عمومی شود، اما نه از راه فروش در مترو. باز یهای فکری خیلی جالبی دارم با قیمت خیلی خوب. نشون تون بدم؟