پویاسازی اقتصاد همزمان با حداکثر استفاده از منابع خدادادی (که مهمترینش منابع و سرمایههای عظیم انسانی و جوان است)، از اصلیترین وظایف دولتمردان و سیاستگذاران در این عرصه است که امید و انتظار میرود با تدابیر مستحکم برخاسته از نهاد دانشگاه، این مهم نیز در شأن آینده و امروز جمهوری اسلامی ایران، تحقق یابد.
خبرنامه دانشجویان ایران: حمیدرضا ضرغامی*// نه انصاف است که بگوییم «حال دانشگاه بد است» و نه منصفانه که بگوییم «خوب و عالی است». نگاه انتقادی این مختصر، با هدف تقویت است و نه تخریب. اگرچه «متن حاضر» و «نگارنده» به ایدهآلها نظر دارد اما نقدهای ارائهشده، حداقلهای انتظار از دانشگاه ایرانی است و از روی ایدهآلگرایی نیست. نکته مهم این است که در این مقاله به اعتقاد نگارنده، کمتر به ظرفیتها و بسترها و قوتها اشاره شده است؛ چراکه این نوشتار در پی واکاوی مسائل و تقویت و ارتقای وضع موجود است به ترازی شایسته کشور.
رهبری در دیدار روز بیست و پنجم رمضان امسال با اساتید و فرهیختگان دانشگاهی، مانند گذشته، با تکیه بر ارزشمندی و ارزشآفرینی دانشگاه در تمامی عرصههای فرهنگی، اقتصادی، فناورانه، اجتماعی، هنری، انسانی و... روی کلیدواژه «مسالهمحوری» و «تولید علم» تاکید فراوانی کردند و سخنانشان را بر «دانشگاه بهعنوان نهاد تربیت قوه عاقله و معناساز در مسیر زندگی عاقلانه و خردورزانه کشور» متمرکز کردند؛ یعنی آن معرفتی که از نهاد دانش جوشش کند و هدایتگر جامعه ایرانی در مسیر تعالی و بهبود مستمر، برای رسیدن به آرمانهای تصویر شده باشد. رهبری بر مسالهمحوری و تمرکز دانشگاه بر نیازهای کشور تاکید داشتند و چنانکه پیشتر نیز توسط ایشان تبیین شده بود، ایشان (و برخی صاحبنظران در دیدارهای نخبگان و اساتید و با تایید ایشان) بارها ابراز داشتند که «مخالفتی با جریان انتشار مقالات مختلف پژوهشی و مقالات ISI ندارند ولی اولویت در تحقیقات باید «مسائل حال و آینده کشور» باشد و اگر مقالهای نیز تولید شد، اشکالی ندارد.» (نقل به مضمون)
با این مقدمه، تحلیل نگارنده - بهعنوان یک پژوهشگر حوزه سیاستگذاری علم، فناوری و نوآوری- و برآیند تعامل با بسیاری از اندیشمندان و صاحبنظران این عرصه، گواه برخی وارونگیهاست که به نظر ناهمخوان با خواست اندیشمندان و صاحبنظران دلسوز و متخصص سیاستگذاری دانشگاه و رهبری است یا اگر ناهمخوان نباشد دستکم در اجرا فاصله زیادی با دانشگاه موردانتظار دارد (بهعنوان نهاد فرهنگسازی، مبدأ تحولات، نهاد خرد و تربیت قوه عاقله جامعه).
اهم این مسائل و وارونگیها، در پنج محور اصلی بیان میشود که عبارت است از:
الف) بحران فلسفی دانشگاه ایرانی بهعنوان نهاد خرد، اندیشه و تولید معنا در جامعه
شواهدی نشان میدهد که دانشگاهها و حتی جامعه دانشگاهی، ذات خود را در دانشگاه و نهاد دانش جستوجو نمیکنند و دانشگاه را صرفا با رویکردی صوری و نمادین و کارخانه و حتی اضل از آن، بهمثابه «کارگاه تولید مدرک» پذیرفتهاند. البته دلیل اصلی و اساسی این مطلب، آن است که برای «ایجاد هویت دانشگاهی» و «جایگاهسازی از نهاد اندیشه» و «فعالیت دانشمند» در جامعه و سیاستها و قوانین کشور، مفهومسازی نشده است و از دیگر سو، به دلیل جوان بودن نهاد دانشگاه در ایران و وارداتی بودن آن، ذات دانشگاه همخوان با نیازها و خاستگاه جامعه وزین ایرانی شکل نگرفته است. این امر سبب شده بحرانی فلسفی و هویتی در دانشگاه و جامعه دانشگاهیان ظاهر شود که در پارهای از موارد حتی افرادی که هیچ سنخیتی با دانشگاه و تحصیلات تکمیلی نداشته و ندارند نیز در این نهاد ورود کرده تا کاغذی را دریافت دارند. بدیهی است آنها دانشگاه را بیش از نهاد تولید کاغذ نمیدانند. انتظاری نیز نداریم. این یکی از موارد مهمی است که سبب تردید در نقشآفرینی مستحکم دانشگاه بهعنوان نهاد خرد و عقل و اندیشه جامعه است. انتظار اساسی این است که کلیت دانشگاه و اندیشمند (انسان دانشگاهی) رسالت اصلی خود را تولید اندیشه برای رشد و بقای جامعه و حرکت به سمت تعالی بداند.
از مصادیق دیگر وارونگی در این عرصه، ظهور قارچگونه نهادهای دانشگاهی با رسالتهای شعاری متفاوت و اعمال ظاهرا مشابه با سایر دانشگاههاست (با فرسنگها فاصله). بهگونهای که برخی دانشگاههایی که حتی به لحاظ ماهوی، رسالت پذیرش دانشجو در سطح مقاطع تکمیلی را نداشته و ظرفیت و حتی اساتید موردنیاز برای این مهم را فراهم نساختهاند، درخواست و تلاش برای فعالیت در این سطح را داشته و این بهطور قطع، بنیان و اساس خردورزی و تولید معنا در آینده را با خطر جدی و حتی نابودی مواجه خواهد کرد. اما هنوز فرصت جدیت بیشتر در این عرصه و دقتنظر کافی برای ممانعت از رشد بیمعنا و بیدلیل و ناهمخوان با دانشگاه (با هر تعریفی، اعم از: نهاد فرهنگ و تمدنسازی؛ نهاد خردورزی؛ نهاد مهارتافزایی و... ) وجود دارد. این دوری از فلسفه دانشگاه و ذات حقیقتجویی در نمادهایی همچون سرقت علمی و ادبی، تبلیغات عجیب و غریب و مضحک و دور از هویت دانشگاهی برای انجام پایاننامه، نگارش مقاله و... (حتی با ارسال به ایمیلهای رسمی دانشگاهی!) تجلی یافته است. پس بدون هیچگونه تعارف و مماشاتی، لازم است با قدرت و سرعت ضمن بستن تمامی این طرق، سیاستگذاری و فرهنگسازی لازم برای فلسفهبخشی به دانشگاه و انسان دانشگاهی و ورود و خروج افراد همخوان با این فلسفه و هویت در دانشگاه ایرانی ایجاد شود. تاکید میشود براساس نظرات اندیشمندان دانشگاه، این هویتسازی و معنابخشی با سندنویسی و رفتار مدیریتی ایجاد نشده و نخواهد شد و باید با هوشمندی سیاسی سیاستگذار، از ذات دانشگاه و توسط نهاد دانشگاه و دانشگاهیان (متفکران دانشگاهی، اساتید، دانشجویان و...) جوشش و ظهور کند و آنگاه در اسناد تجسم یابد. بر این مبنا، نیاز است برای هویتسازی «انسان دانشگاهی/آکادمیک» با قید «حساسیت به جامعه ایرانی و نیازهای امروز و فردایش»، فعالیتهای عمیق علمی، فرهنگی و فلسفی صورت پذیرد.
ب) عدمتمرکز پژوهشهای دانشگاهی بر مهمترین مساله دانشگاه ایرانی؛ یعنی ذات دانشگاه ایرانی
امروز تاکید اندیشمندان بر تعریف پروژهها و پژوهشهای «مسالهمحور» برای حال و آینده است. یعنی تمرکز بر این نیست که پژوهشی صورت بگیرد تا صرفا تکلیفی انجام و کاغذی «مدرک» به دستی صادر شده باشد. در جهت عکس، نیاز است بهگونهای هوشمندانه و هدفمند پروژههای پژوهشی به صورت تقاضا و مسالهمحور (demand-Oriented) طراحی و تعریف شوند و آنگاه اگر هر نوع خروجیای هم از آن منتشر و ارائه شود، قطعا ارزشافزا خواهد بود.
بررسی نظرات صاحبنظران ایده دانشگاه، نشان میدهد یکی از مهمترین مسائلی که دانشگاهیان خود در پژوهشهایشان از آن غفلت کردهاند و کمتر بدان پرداختهاند، «مسائل و چالشهای دانشگاه» و «ایده دانشگاه ایرانی» و چگونگی ایجاد و تقویت «هویت دانشگاهی» و «فرزانگی» در درون و برون دانشگاه است. با توجه به ماهیت چندرشتهای و میانرشتهای بودن این مساله، این مهم جای دقتنظر فراوان برای متخصصان و دغدغهمندان تمامی رشتههای دانشگاهی و بهویژه سیاستگذاری علم و فناوری دارد.
نگارنده بر این باور است که تاکنون به مسائل مرتبط با دانشگاه یا پرداخته نشده یا کم پرداخته شده یا در مواردی، بسیار سطحی و غیرریشهای. بدیهی است راهکارها با توجه به دولتی بودن بسترهای سیاستی دانشگاه در ایران، در این زمینه متوجه دولت است و البته همچون مساله قبلی، باید دولت ضمن فراهمسازی بستر، نهاد یا قانون و... موردنیاز (بر حسب تشخیص اندیشمندان دانشگاه)، اجازه دهد این فضا به صورت دقیق و علمی و هوشمندانه و به دور از رفتار مدیریتی و شعاری شکل بگیرد.
ج) جابهجایی نقشها و مسئولیتهای متخصصان دانشگاهی به زیان همه (علوم نرم، پایه و فناورانه)
برای ترسیم وارونگی در این خصوص به ذکر مثالی از تعیین اعضای کابینه دولت بهعنوان بالاترین هیات اجرایی کشور در ایران و انگلستان پرداخته شده است. نگاهی به اعضای کابینه دولت انگلستان و مقایسه تطبیقی آن با دولت ایران، نشان میدهد تفاوت معنادار و عجیبی در انتصابات اعضای هیات دولت (و به همین نسبت احتمالا سایر عرصهها) وجود دارد.
بدیهی و واضح است که راه خدمت به هر عنصر و کنشگری در هستی، این است که از آن در مسیر درست، همسو و همخوان با هویت خودش بهرهبرداری شود. بررسیهای قبلی که برخی از مصادیق آن به فارسی نیز در پایگاههای خبری با عناوینی همچون «مدرکگرایی در عرصه سیاسی ایران»، «مدل انگلیسی چینش کابینه» و مواردی از این دست منتشر شده است به خوبی نمایانگر یک تفاوت بنیادین و عمیق در مدل ذهنی و نگرش به دانشگاه و نهاد اندیشه و اندیشمند و بازیگردان سیاسی (سیاستمدار) در ایران و کشورهای به اصطلاح توسعهیافته وجود دارد. بررسی و تشریح مثالی و مصداقی براساس شرایط کشور یادشده به معنای الگو فرض کردن تام و تمام آن نیست، بلکه گواهی است بر اینکه به مصداق کلام و اندیشه معصومین (علیهمالسلام) کلام و سبک درست، از هر کسی قابل پذیرش و فراگیری است.
چند نکته بسیار جالبتوجه:
قریب به اتفاق کابینه انگلستان دارای تحصیلات کارشناسی بودهاند و حتی دو نفر از آنان دیپلم داشتند. در مقابل، وضعیت کابینه ایران مشخص است و اکثر اعضای محترم از اندیشمندان دانشگاهی یا دارندگان مدرک تحصیلی دکتری هستند.
همین وارونگی است که حتی سبب اقدام مضحک و تأسفبار جعل مدرک در سطح یک وزیر میشود. بحث در این نیست که او قابلیت اجرایی داشته یا نه. مساله اساسی، پاک کردن این پدیده ضدمعرفت از دامن جامعه ایرانی است؛ قبل از اینکه موفق شود نهاد خرد را زمینگیر کند.
وارونگی در اینجاست که به صورت خلاصه، آنچه یک بازیگر و بازیگردان عرصه سیاست باید داشته باشد این است که: «اجرایی عالمانه برای جامعه دانشبنیان داشته باشد، با نگرش به تمام قیود اجرایی؛ شامل قوتها، فرصتها، ضعفها و محدودیتهای منابع، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... ». درست است برای جامعه و اقتصاد دانشبنیان نیاز به اجرای عالمانه داریم ولی باید پرسید که آیا ما برای قید عالمانهاش (با حضور وزیر اجرایی یا اندیشمند دانشگاهی و دکتر) زیرساختهای معناداری را متناسب با بستر فرهنگی-اجتماعی جامعه خودمان مهیا کردهایم؟. هر گاه انسان دانشگاهی چنین سوالی بپرسد (نگارنده)، در اولین مرتبه این دغدغه در او ایجاد میشود که نکند پاسخ به این سوال، به سندنویسی و بازی مدیریتی ختم شود و برای ایجاد زیرساختهای معنادار، از نهاد اندیشه و دانایی و اندیشمندان، التماسِ تجویز درمان نشود و در این مهمترین دغدغه نیز، الگویی نادرستتر تجویز شود و برداشتهایی سطحی در کار آید، در این سطح که مثلا «از فردا تمام وزیران باید حداکثر کارشناس باشند». اگر برایمان باورپذیر نیست که ممکن است با بینش سطحی چنین رویکردی اتخاذ شود، بدانیم که قاعده عکس آن (نوشته شده یا نانوشته)، نیز به همین میزان دور از خردورزی و دانایی است (یعنی وزیر باید و باید دکتر باشد). آخر هر رکنی در عالم، فلسفهای و هویتی دارد.
راستی آیا وزیر دارای مدرک کارشناسی، بیشتر با معنا سروکار دارد و بیشتر اندیشمندی میداند یا وزیر دارای مدرک دکتری؟ بدیهی است که اگر با نگرش فردی به موضوع نگاه کنیم و اگر وزیر دکتر، «مدرک» به دست نداشته باشد و از مسیری آمده باشد که «درک» بر ذهن و وجودش تزریق شده باشد (آنهم با خواست و اراده عاشقانه و دانشمندانه خودش)، قطع یقین انتظار است که وزیر «دکتر» خود به صورت فردی در معناسازی و تولید اندیشه برای حوزه مسئولیتی خود «توانمندتر» از یک «کارشناس» و حتی «دیپلم» باشد. اما نکته این است که این یک پدیده اجتماعی است و انسان مدنظر آن به این راحتی از سازوکار دانشگاهی حاصل نمیشود (حتی در جامعهای مانند انگلستان که دانشگاه – بهمعنای جدید- در آن قدمتی بیشتر دارد).
نگارنده خود فردی دانشگاهی است که تلاش و امید دارد اگر قابل باشد به اصلیترین رسالت خود (تولید معنا و اندیشه در حوزه تخصصی مربوط به خود) بپردازد و هرگز مخالف نقشآفرینی دانشگاه در توسعه و بهبود و تعالی جامعه ایرانی و جهانی نیست بلکه به عکس، بر این باور است که شأن و ظرفیت دوسویه نهاد دانشگاه و متخصصان توانمند و دلسوز و دانشمند آن و جامعه ایرانی (در وجوه مختلف فرهنگ، سیاست، اقتصاد و... ) برای استفاده و همافزایی بهمنظور توسعه آرمانهای دانش و خردمندترشدن جامعه (در وجوه مختلف) بسیار بیش از آن است که بتوان با این قلمفرسایی محدود متصور شد. این وارونگی را با ذکر تاکید اخیر رهبری در دیدار با اساتید نشان دهیم. ایشان اظهار و تاکید بر این داشتند که «مدیر باید به در خانه دانشمندان برود نه اینکه دانشمند پشت در اتاق مدیر معطل بماند.»
این وارونگی نه در مدل ذهنی مدیران، بلکه در پیکره اجرایی کشور نسبت به استفاده از دانشمند و نهاد دانش وجود دارد. یعنی در کشوری که به جز یک وزیرش هیچکدام حداقل در مقطع دکتری تخصصی (یا حرفهای) تحصیل رسمی نداشتهاند (آن وزیر هم تز دکترایش کاملا مرتبط با حوزه مأموریتیاش است)، اندیشه و اندیشمندی هست و در کشوری که همه یا به واقع اندیشمند و از نهاد دانش بوده و بعد وارد عالم سیاست میشوند یا متاسفانه به دلیل مدرکزدگی فضای سیاسی، حین مسئولیتهای کلان سیاسی، همزمان(!) در مقطع دکتری تحصیل کرده و بالاخره با درک کافی یا ناکافی، «مدرک»ی دریافت کردهاند (یعنی دکتری)، که مربوط به اندیشهسازان و تولیدکنندگان معرفت و دانایی و فرزانگی در عرصه مربوطه است و نه مربوط به یک بازیگر و بازیگردان اجرایی برای مسیر توسعه کشور.
این اصل وارونگی است. بدانیم و میدانیم که انگلستان نیز قصد نداشته دور از دانش و دانشمندی باشد و سازوکارهایی در قالب هیاتهای اندیشهورز (به اصطلاح آنها Think Tank) و مشورتی برای استفاده مستقیم و واقعی و فراشعاری برای بهرهبرداری از ظرفیتهای نخبگان و خبرگان دانشگاهی دارند و داشته و توسعه داده و میدهند. آری وزیر اجرایی سازوکار بهرهبرداری از مشورت اندیشمندان دانشگاهی را در امور اجراییاش دارد ولی اکنون این سوال را مطرح و واکاوی کنیم که: «آیا ما آن سازوکار و بستری که برای درگیرشدن دانشگاه و اندیشمندان در مسائل واقعی امروز و فردای کشور نیاز است (با حضور وزرای اجرایی یا دانشمند و یا... ) ایجاد کردهایم؟» این یک سوال و مساله اساسی است که جای بررسیهای عمیق معرفتی دارد و از آن جنس بررسیها و پژوهشهایی در حوزه علوم نرم و انسانی است که حالا اگر از آن مقالهای نیز منتشر شود، حتی با پول بیتالمال (یعنی به هزینه دانشگاه)، هیچ اشکالی برایش قابل تصور نیست! پاسخ مستحکم و استوار و عالمانه به این مساله، دوری دانشگاه از مسائل کشور و دغدغه مسالهمحوری پژوهشهای دانشگاهی و ارتقای نظام علمی، فناورانه، صنعتی، اقتصادی و... را در کشور حل میکند.
2- دومین وجه تفاوت اجرایی و ماهوی ما در عرصههای سیاسی، صنعتی و... ، غفلت شدید از علومانسانی و اجتماعی و میانرشتهای و چندرشتهای است. در کابینه کشور پیشگفته، تمامی اعضا از حوزه علوم نرم آمدهاند و تمامی آنها (حتی برای وزارت بهداشت و آموزش و پرورش و وزارتخانههای بهاصطلاح صنعتی و فناورانه) نیز تحصیلات و داناییشان (در همان سطح کارشناسی) در حوزه علوم نرم بوده است. جالب است بدانیم اکثر آنها در رشتهای به نام «اقتصاد، فلسفه و سیاست» تحصیل کردهاند.
فنیزدگی در ظاهر شاید به سود اندیشمندان و دانشمندان «علوم مهندسی» باشد ولی در حقیقت این جابهجایی نقشها و مسئولیتهای متخصصان دانشگاهی به زیان همه و جامعه است. این میشود که قطع یقین از یک مدیری که صرفا مهندس است، نباید و نمیشود انتظار داشت که یک مجموعه فنی و مهندسی را صرفا با دانش مهندسیاش به نحوی علمی و اقتصادی و هوشمندانه (مبتنیبر پارادایمهای نرم و پیچیده موردنیاز) مدیریت و هدایت کند.
این وارونگی (فنیزدگی در انتخابها) نهتنها در چینش مدیران و مسئولان ارشد دولتی و بلکه در تمام عرصهها، مشهود است. آخر مهندس علومسخت برای مدیریت تربیت نشده و اگر هم شده باشد، بالاترین سطوح آن، مدیریت کارگاهی و عملیاتی است. گویا ما این پدیده را نیز وارونه تفسیر کردهایم.
منظور از این عنوان «سخت»، حیث پیچیدگی نیست که بگوییم «پیچیدهتر است، پس سخت است»؛ خیر! مقصود مهندسی سختافزار است. آخر در همه سیستمها همچون پیچیدهترین سیستم خلقت پروردگار (انسان بهعنوان اشرف مخلوقات)، ابعاد نرم (فکری، علمی، روحانی و نامشهود)، پیچیدگیها و دشواریهای بیشتری نسبت به وجوه فیزیکی (جسمانی و مشهود) دارند. این است که در کشورهای به اصطلاح توسعهیافته، بدون غفلت از نیاز علوم فنی و مهندسی؛ به صورت دقیق و قدرتمند به علوم نرم و انسانی و اجتماعی و علوم زیربنایی و میانرشتهای و چندرشتهای توجه میشود. در کمتر دانشگاه قدرتمند صنعتی دنیا میتوان دید که بدون فیلسوف و اقتصاددان و دانشمند اجتماعی و سایر علوم مربوط، به هویت رسیده باشد.
حال که اندکی به اهمیت علوم نرم، انسانی، اجتماعی و علوم میانرشتهای و چندرشتهای برای معناسازی و هوشمندسازی مسیر رشد و تعالی تمامی سیستمهای جامعه (حتی صنعتی و فناورانه) پرداخته شد، سوال اساسی این است: «برای بهرهبرداری دقیق و واقعی از این علوم (و پیش از آن پایهسازی دقیق و مستحکم و در شأن کشور) چه باید کنیم؟».
پاسخ این سوال نیز به این سادگیها نیست و باید از فضای اندیشه و معنا (جامعه دانشگاهی با هویت و فلسفه متناسب با آرمانهای کشور) ظهور کند و با هوشمندی و رویکردی عالمانه به تمامی عرصهها وارد شود.
د) تمرکز رویکردهای کمی و غفلت از حقیقت نیازها و مسائل
اصرار عجیب بر مقالهبازی و بالابردن آمار دانشجویان و شاخصهای کمی نیز یکی از دردهای اساسی نظام دانشگاهی است. البته نگارنده بهعنوان یک پژوهشگر حوزه علمسنجی، واقف بر این نکته مهم نیز بوده و باید باشد که یکی از اصلیترین محصولات پژوهش در همه نهادهای اندیشه و دانشمندی در دنیا، مقاله است و باید مراقب بود که با این نکته مهم و اصولی، راهی جدید و اشتباه ایجاد نکنیم که حاصلش به حاشیه راندن پژوهشگران زحمتکش و توانمند -که عصاره دانش و معناسازی خود در نهاد دانش را به صورت مقاله منتشر کرده و میکنند و گامهای مستحکمی را برای ارتقای سطح دانشبنیانی جامعه برمیدارند- باشد. تاکید اندکی به انتشار دستاوردهای علمی و مقاله در اکثر دانشگاههای دنیا وجود دارد و با همین تاکید اندک نیز، خیلی از کشورهای به اصطلاح توسعهیافته، در ردهبندیها به لحاظ شاخصهای کمی و کیفی علم وضعیت بسیار مناسبی دارند.
پذیرش بیش از حد دانشجو و عدمپالایش دقیق نیازهای کشور در عرصههای گوناگون و تمایل افراطی برخی دانشگاهها به توسعه مقاطع کارشناسیارشد و حتی دکتری (بدون ایجاد زیرساخت لازم و معنادار، متناسب با هویت و فلسفه مقطع و رشته) یکی از نمودهای این کمیگرایی است. البته به صورت همزمان، این خواست و اراده جامعه به تحصیل در مقاطع بالا، یک فرصت و تهدید است که اگر با مدیریت و سیاستهای هوشمندانه و برخاسته از نهاد خردورزی و قوه عاقله کشور، توأم باشد به قطع یقین سببساز تعالی و توسعه جامعه ایرانی خواهد شد. اما تهدیداتی جدی در این مسیر نمایان شده که نگرانیهای جدی را درخصوص اینکه ممکن است ریشه بحران فلسفی دانشگاه در این مقوله باشد، در اندیشمندان دانشگاه ایرانی زنده و ظاهر کرده است. برای این مقوله نیاز است فلسفهکاوی و بررسیهای عمیق و هوشمندانه سیاستی با بهرهبرداری از ظرفیت دانشگاه و نهاد خردورزی به بدنه جامعه تزریق شود.
هـ) مساله اصلی شاید در عدمپویایی اقتصاد و اتکای اقتصاد بر نفت و حتی در پارهای موارد، رانت و در بسیاری موارد مشاغل واسطهای باشد.
پویاسازی اقتصاد همزمان با حداکثر استفاده از منابع خدادادی (که مهمترینش منابع و سرمایههای عظیم انسانی و جوان است)، از اصلیترین وظایف دولتمردان و سیاستگذاران در این عرصه است که امید و انتظار میرود با تدابیر مستحکم برخاسته از نهاد دانشگاه، این مهم نیز در شأن آینده و امروز جمهوری اسلامی ایران، تحقق یابد.
اینها بخشی از وارونگیهایی است که شاهدش هستیم. بگذریم که پدیدههایی همچون ایمیلهای عجیب و غریب و تبلیغات نهادهای مقالهفروش، پایاننامهنویس، انتحال، ارسال مقاله دیگران با اندکی «تغییر نام نویسنده» برای داوری در همایشها و... مواردی هستند که اصلا و اساسا با ذات و ماهیت مورد انتظار از نهاد اندیشه و خردورزی و قوه عاقله و دانشمندی هیچ میانهای ندارند.
دولتمردان، دغدغهمندان، پژوهشگران سیاست دانشگاه، آموزش عالی، سیاستگذاری علم و فناوری و همه دلسوزان کشور، برای رفع این وارونگیها، دعا و قبلش گفتمانسازی و حرکت کنیم؛ که دانشگاه مبدأ و اساس تحول دائمی و تعالی جامعه است و تحولخواهی. اینک آینده کشور و فرزندانمان، برای عاقلانهتر طی طریق کردن کشور و بقایی ماندگار در عرصه سیاست، فرهنگ، هنر، اقتصاد، صنعت، فناوری، کشاورزی و... نیازمند یاری سبز ما جامعه دانشگاهی است! و اگر نتوانیم به پاسخی معنادار برسیم و جوابی تولید کنیم، برای تعالی و بهبود مستمر این سرزمین؛ آری، اگر چنین نکنیم، آنها به قطع یقین خواهند گفت:
من در این حیرانم که چرا قافله علم از اینجا نگذشت؟
یا اگر آمد و رفت، پدرانم (و مادرانم) همه سرگرم چه کاری بودند؟
(اقتباس از شعر مرحوم مهندس مجتبی کاشانی)
* استادیار دانشگاه علوم و فنون هوایی شهید ستاری
پژوهشگر سیاستگذاری علم، فناوری و نوآوری
دانشآموخته دکتری مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت ایران