خبرنامه دانشجویان ایران: محمد علیبیگی// دولت محترم چنانکه در سخنرانی «نهچندان متفاوت» رئیسجمهور پیدا بود، همچنان ترجیح میدهد نسبت به سیاست جدید و وضع کنونی عالم، متجاهل باشد و خود را به غفلت بزند. ایشان در آن سخنرانی متفاوت، بر آن بودند که مانع بهثمر رسیدن برجام (و لابد حل نشدن مشکلات)، روی کار آمدن دولت ترامپ بوده است.
فردای آن سخنرانی «نهچندان متفاوت»، ریاست محترم جمهور باز در اظهارنظری گفتهاند: «در برابر تحریم، بهجای پر شدن انبارها، بازار باید رنگین شود». البته این قلم نمیداند که وقتی «توان خرید» در مردم و «جرأت فروش» در واردکننده و توزیعکننده و کسبه نیست، «رنگینشدن بازار» چه حسنی دارد و چه مشکلی را حل میکند؛ اما با این دو اظهارنظر میتوان فهمید که منش و مشی دولت نسبت به گذشته تغییر چندانی نداشته است. البته بعضی بر آن رفتند که دولت حاضر شده تا در برابر مخالفان و منتقدان خم شده و دست آنها را ببوسد، و نتیجه گرفتند که سیاستهای دولت تغییر کرده است. این عزیزان اولا توجه ندارند که رئیس محترم دولت در آغاز کار هم از «بستن دهان رقیبان و منتقدان» به خدا پناه میبرد و خوشسخنی راجع به منتقدان در این دولت، سابقه دارد؛ و ثانیا این عزیزان (که قائل به تغییر نظر دولت هستند) هنوز ملتفت فاصله حرف و عمل نشدهاند.
گرچه از قصور و تقصیر دولت آقای روحانی در پدید آمدن وضع موجود، نمیتوان صرفنظر کرد، اما این توجه نیز لازم است که مزاعم همگانی (که غالبا و به غلط عقل جمعی، اصطلاح شده) نیز با این سادهانگاری (که دولت محترم در پیش گرفته و هنوز بر آن است) سازگار بود و عامه نیز روابط بینالمللی و سیاست جدید را همینقدر دمدستی و ساده و بحت و بسیط میفهمیدند و در همین وهم و خیال بودند که عبارت طلایی «با کدخدا ببند، ده رو بچاپ» به میان آمد و بهعنوان راهحلی برای مشکلات منطقهای و بینالمللی و حتی مسائل و مشکلات داخلی، درخشیدن گرفت! به عبارت بهتر اگر فهم عمومی ما با این سادهانگاری مناسبت نداشت، آیا دولت میتوانست این راه را در پیش گیرد و کار به اینجا میرسید؟
کاندیداهای ریاستجمهوری یا مجلس یا مدیران و مسئولان، نه از ملائکهاند و نه از مریخ آمدهاند (یعنی فهمشان با فهم عمومی شکاف و اختلاف بنیادین و اساسی ندارد)؛ اگر هم چنین باشد، باز نیاز به اقبال عمومی دارند تا بتوانند مصادر امور را در دست گیرند. پس فهم عمومی و مزاعم همگانی اولا از جهت عمومیتش موثر است و ثانیا از جهت تاثیرش در «اقبال عمومی به سیاستها». در این میانه البته مهندسی افکار عمومی نیز بیتاثیر نیست و اطراف ریاست محترم جمهور هم «رئیسجمهورسازانی» بودند که با شعارهایی نظیر «هم چرخ سانتریفیوژ بچرخد هم چرخ زندگی مردم»، تنور را برای اقبال عمومی گرم میکردند.
تا به اینجا دو نکته ذکر شد: اول اینکه تغییر مشی عمدهای در دولت دیده نمیشود و دوم اینکه وضع عمومی ما نیز تغییر عمدهای نکرده و همچنان همان است که بود و سوم اینکه مزاعم عمومی و همگانی، با دولت بر سر کار مناسبت دارد.
ممکن است گفته شود که: «خیر! مردم با ملاحظه بدعهدی طرف آمریکایی و بیفایدگی برجام، دیگر تجربه اندوختهاند و دل به «با کدخدا ببند» خوش نخواهند کرد و بهدنبال معامله «برد-برد» با کشورهای دیگر نخواهند بود.» گرچه تا حدی چنین است اما این مطلب نباید سبب دلخوشی و آسودگی خاطر باشد. حتی ریاست محترم جمهور هم میان اوباما-ترامپ تفاوت گذاشتند و بدعهدی را به ترامپ نسبت دادند و نه به اوباما یا به آمریکا (بهطور کلی) یا سیاست بینالملل. مردم نیز چندان با این تفکیکها مخالفت ندارند و متوجه سیاست بینالملل (و قواعد حاکم بر آن، فارغ از این یا آن دولت) نیستند. این قواعد از ماکیاولی و مونتسکیو تا راولز و نوزیک و سندل، مبانی و مفروضات واحدی دارند که هنوز فهم عمومی ما، از آنها تهی است و نحوی بدفهمی از آن قواعد، بر ما حاکم است. این بدفهمی ناشی از خلط میان دو وضع تاریخی ماقبل و مابعد مدرن است. در میان ما آنچه این بدفهمی را سبب شده، دو عامل است: اول شرقشناسی و مستشرقین، دوم روشنفکری و روشنفکرانی عدیمالفهم که سودای مدرنیته داشتند، خصوصا روشنفکران دینی(1).
این دو دسته با سوءفهم و سوءتفسیرشان از مدرنیته و از وضع غیرمدرن، موجبات فهم غلط و کج و معوجی را میان عموم فراهم آوردند. نزد امثال عبدالکریم سروش «عالم تلانبار اموری است پراکنده که هیچ ربطی به هم ندارند بلکه در کشکولی ریخته شدهاند و اتفاقا و از سر تصادف کنار هم افتادهاند.» این رای سیاست و اقتصاد و سایر امور را جزئیاتی آشفته (chaotic) و بیربط میبیند و قائل شدن به آن، نفی فلسفه و حتی علم است. این در حالی است که حتی کانت هم علم را تلانباری از قضایا نمیدانست و ربطی کلی میان علوم قائل بود. خلاصه این قول، یعنی «نفی علم» و همینطور «نفی فلسفه» و بالاتر از آن نفی تفکر (بهطور کلی).
اگر عالم مجموعهای از حوادث بیربط با هم باشد، تفکر بناست چه چیز را کشف کند و بنمایاند و گره از چه معمایی بناست باز کند؟ یا چه چیز را و چطور سامان بخشد؟ همین نافهمی است که سبب میشود نهتنها به وضع جدید، علمی پیدا نکنیم، بلکه از پس توهمات و خیالات با خودمان و جهان مواجه شویم. تجربهای از وضع جدید هم اگر به دست میآید (مثل همین تجربه اخیر)، با این تلقی که تصادفی است (مثل انتخاب تصادفی ترامپ) و به قاعدهای یا (fact)ی کلی مربوط نمیشود، فراموش شده و درسی از آن گرفته نمیشود. به این ترتیب امیدی به تغییر اساسی در فهم عمومی نباید بست بلکه باید علاوهبر نقد سیاستها و نقد دولت مستقر، فهم عمومی را نیز به نقد کشید. این نقادی البته اگر بیمحابا و بیضابطه باشد، ضرری بیش از منافعش در پی خواهد داشت و ضرورتهایی دارد که باید به آنها پرداخت.
پینوشت:
۱- نقش این دو دسته را در مطلبی دیگر، تفصیل خواهم داد.