به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ واکاوی ناگفتههای حادثه 18 تیر سال 1378 و شفافسازی گوشههای ناشناخته از این جریان مارا بر این داشت تا سلسله گفتوگوهایی را با ناظران و آگاهان این برگ از تاریخ انقلاب اسلامی ترتیب دهیم.
با همین دیدگاه پای صحبتهای مهدی بلوکات از فعالان اسبق دانشجویی نشستیم. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
* وقایع 18 تیر، سالهاست از زبانهای مختلف بیان شده، اما همیشه ابعاد امنیتی آن پررنگتر بوده است، به نظر شما رخداد چنین مسألهای از منظر اجتماعی چگونه بود؟
- اینکه برخی معتقدند زمان زیادی از جریان 18 تیر گذشته و تمام ابعاد آن مشخص شده است، بهانه خوبی برای اینکه نتوانیم ابعاد جدیدی را از این واقعه باز کنیم، نیست. واقعه 18 تیر با اینکه از منظر سیاسی، اجتماعی و امنیتی قابل گفتوگو است، اما وجه امنیتی آن همواره سایه خودش را بر این واقعه انداخته و تاکنون بیشتر درباره ابعاد امنیتی موضوع صحبت شده است و اکنون هم اینگونه نیست که بگوییم این ابعاد امنیتی مشخص شده و حالا میشود باز صحبت کرد، خیر! آن وجه امنیتی همچنان در این فضا وجود دارد و بهتر است ما از منظر اجتماعی و سیاسی به موضوع نگاه کنیم. چرا که درصد کمی از جوانان هستند که هنوز میخواهند با واقعیات آن روز روبرو شده و قانع شوند.
متأسفانه عدهای با نگاههای طیفی هستند که بدون چون و چرا گفتههای هم فکران خود را میپذیرند و در مقابل عدهای هم گوش شنوایی برای سخنان ما ندارند و حتی اگر برایشان ید بیضای حضرت موسی را هم نشان دهیم، به خاطر انتصاب ما به جریان فکری خاص حرفمان را قبول نمیکنند؛ بنابراین نقطه قوت، طیف وسط است که نسبت به موضوعات جانبداری ایدئولوژیک ندارند و میخواهند روایتها را بشنوند و ببینند چه کسانی منطقیتر و مستدلتر صحبت میکنند تا اقناع شوند. جای تأسف دارد که ما در رسانههای خود با طیف وسط ارتباطی نداریم و یا وقتی به برای شنیدن حرفشان سراغشان میرویم با ادبیاتی سخن میگوییم که رغبتی برای گفتوگو کردن پیدا نمیکنند.
معتقدم در جریان وقایع 18 تیر نمیتوان متن را بدون فرامتن نگاه کرد؛ یعنی در یک حادثه تاریخی نمیتوانیم روی یک مقطع زوم کنیم، بدون اینکه اطرافش را ببینیم حتما حواشی موثر و این یک واقعیت است.
* این حواشی که به نظر شما در رخداد حادثه 18 تیر موثر بودند، چگونه و از کجا شکل گرفتند؟
- بعد از دوم خرداد سال 76، یک تغییر رویکرد در اکثریت مردم اتفاق افتاد؛ به این دلیل که اکثریت مستند به انتخابات است و وقتی آقای خاتمی در سال 76 رای آورد. یعنی اکثریت نگاه دیگری غیر از آنچه جاری است را میپسندد. با همین استدلال یک رویکرد دو قطبی در کشور شکل گرفت که یک طرف آن آقای ناطقنوری بود. ایشان آن زمان «تئوری ذوب در ولایت» را مطرح کرد.
انتساب حداکثری او به حاکمیت و اینکه به نوعی هم نماینده و ادامه دهنده وضع موجود که آقای هاشمی بود او هم در سال 74 تا 76 از منظر مردم منتسب به جریان راست آن زمان بود. به این معنا که زاویهای با اصولگراها و چیزی که در سالهای آخر زندگی ایشان دیدیم و شنیدیم نداشت و از این جهت آقای ناطقنوری در ذهن مردم ادامه دهنده راه آقای هاشمیای بود که منتسب به حاکمیت است. البته بحث امروز من این نیست که از حاکمیت جریان اصولگرایی و چه بسا جریان انقلابی آن زمان چه تصویری در ذهن مردم ساخته شده بود و یا این تصور درست بود یا غلط؛ بلکه میخواهم بگویم تصور این بود که جریان اصولگرا (راست یا انقلابی) اساسا با آزادیهای اجتماعی مشکل دارد و این آزادیها را محدود میکند. البته امروز اصولگراها قدری تلاش میکند خودش را طرفدار عدالت معرفی کند، آن زمان این را هم نداشت. یعنی برخی اینگونه به جامعه القا کرده بودند که جناح راست منتسب به بازار و پشتیبانهای آنها سرمایهدارها و بازاریان هستند و با آزادیهای اجتماعی هم مخالفت دارند. یعنی همه فاکتورهای منفی که یک جریان سیاسی میتواند برای جامعه داشته باشد را در جریان راست معرفی میکردند.
از طرف دیگر جریان اصلاحطلب بعد از سال 74 که بعضی از آنها در دل دولت آقای هاشمی هم حضور موثر داشتند، با یک پوست اندازی، هم ادبیاتشان را عوض کردند و هم راهبردها و شعارهایشان را تغییر دادند. در حقیقت سیاستهای اجتماعی خودشان را تغییر دادند و مشخصا بحثهای جدیدی را در فضا و چهارچوب جمهوری اسلامی در رابطه با آزادیهای اجتماعی مطرح کردند که در آن مباحث عدالت بیان میشد.
* این تغییر استراتژیک در کدام اتاق فکر انجام میگرفت؟ تئوریسینهای آن چه کسانی بودند.
- این کادرسازیها در مرکز تحقیقات و بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری که سعید حجاریان رئیسش بود انجام میشد.
این تحولات کم کم توسط بعضی نشریات و مشخصا یک مجلهای به نام کیان که آقایان عبدالکریم سروش، محسن کدیور، حجاریان، عمادالدین باقی، عطاءالله مهاجرانی و بعضی روزنامه نگارانی که الان هم فعالیت دارند با انتشار مقالاتی به جامعه منتقل میشد. یعنی یک صدای متفاوت با 19 سال گذشته و از سال 57 تا 74 از درون جمهوری اسلامی شنیده میشد که پرچم آن صدا دست این افراد بود.
با ورود به فضای انتخابات دوم خرداد سال 76، نماد اینها آقای خاتمی شد. چرا که المانهای مختلفی داشت که شاید جذاب بودند. آقای خاتمی بدون تعارف به لحاظ ظاهری تفاوتهایی با روحانیون آن زمان داشت. تصاویری که از او در تبلیغات انتخاباتی منتشر میشد، تا آن زمان در کشور رسمی نبود و نوع کار برای اولین بار در کشور صورت میگرفت. مثلا تصاویر آقای ناطقنوری همیشه با یک فیگور خاص با یک پرچم جمهوری اسلامی و قاب رسمی حاکمیت بود. در حالی که آقای خاتمی عکسهای پرتره آتلیهای که دستها با حالت متفاوت و گل و مرغ و بلبل و... در تصاویرش بود. بنابراین هم در المانهای بصری و ظاهری هم در کلام و ادبیات، به صورتی متفاوت وارد انتخابات شد و با طرح مسائلی چون جامعه مدنی، آزادی بیان، آزادیهای اجتماعی، توانست رای مردم را به سمت خودش جلب کند و واقعیت هم این است که مردم به او رای دادند.
ما همواره در گفتمان علاوه بر اینکه به گفتمان نگاه میکنیم، به ضد گفتمان هم نگاه داریم. چرا که اینها با یکدیگر معنا پیدا میکنند. بنابراین گفتمانی که آقای خاتمی در انتخابات از آن نمایندگی کرد، گفتمان وزن و بها دادن به آزادیهای اجتماعی و در کنارش عدالت و رفرم سیاستهای اجرایی کشور بود. در حالی که گفتمان مقابلش تحدید آزادیهای اجتماعی، بها دادن به سرمایهدارها که همان قشر موتلفه و بازار و اینها بودند و ادامه وضع موجود که نمادش آقای هاشمی بود که در دوسال آخرش نارضایتی بسیار زیاد شده بود. مانند وضعیت کنونی کشور. وقتی مردم به فضای گفتمانی دوم خرداد رای دادند، آن فضا وارد قدرت اجرایی کشور شد، همواره یک سایه رقیب یا مخالف دولت، به عنوان کسی که میخواهد آزادی اجتماعی که آقای خاتمی برای توسعه آن تلاش میکند، را تحدید کند!
* ماجرای کوی دانشگاه از کجا شکل گرفت؛ ترساندن مردم از رقیب چقدر در شکلگیری این جنجالها نقش داشت؟
- اگر بخواهیم منصفانه و با نگاه حریت صحبت کنیم، واقعیت این است که رقیب آقای خاتمی آنگونه که طیف روزنامه نگاران و اصحاب رسانه دوم خردادی معرفی میکردند، نبود. آنها از رقیب قول سیاهی ساختند تا بتوانند تهدید کنندگان آزادیهای اجتماعی که آقای خاتمی از آنها دم میزند را با هر ابزار غیراخلاقی، حتی ترور از میدان به در کنند. نماد این را هم انصار حزب الله و آیتالله مصباح و... معرفی میکردند. این حرفها به دلیل اینکه جدید بود، چسبندگی خوبی داشت و جریان اصولگرا و انقلابی هم آن زمان تبحر خوبی در فضای روزنامه نگاری و کارکردن با افکار عمومی نداشت که بخواهد رفع اتهام کند. واقعیت این بود که جریان انقلابی و اصولگرا فقط انصارحزب الله و ... نبودند و اتفاقا اکثریت این جریان کسان دیگری بودند و انصار حزب الله و آیتالله مصباح هم اینگونه که اینها میگفتند نبودند. ولی چنین تصویری در جامعه ایجاد شده بود که یک موسسه در قم هست که رئیسش آقایی به نام مصباح است و یک جریانی هم در تهران به نام انصارالله است که بازماندههای رزمندههای قدیم هستند که برای خودشان چهارچوبهایی قائلند و برای حفظ این قالب خود حاضرند به هر کاری دست بزنند. این در ذهن طرفداران آقای خاتمی و اکثریتی که به ایشان رای دادند تقریبا نهادینه شده بود. از طرف دیگر طیف منتسب به انقلاب هم مصداق «اجتنبوا من مواضع التُهم » نبودند و اجتناب هم نمیکردند در جاهایی که موضع اتهام است، بلکه عمارههایی میآوردند که این قضیه بدتر هم میشد و بعضا بهانههای هم دستشان میدادند و این بهانهها آنقدر زیاد بود که جایی برای شنیده شدن حرفهای اصولی و مبنادار عقلای جریان اصولگرا نبود. سالهای بعد آقای رحیمپور ازغدی ورود پیدا کرد و جامعه متوجه برخی مسائل شد.
من میخواهم درباره بستر اجتماعی واقعه کوی دانشگاه صحبت کنم و اینکه اینگونه نبود یک عده دشمن با چتر آمده باشند در جامعه و داستان کوی دانشگاه را رقم بزنند! یک بخش از تقصیرها منتسب به همین جریان همفکرهای ما و جریان اصولگرا و انقلابی است. چرا که اینها هم با بیسلیقگی، با بیتدبیری و بیدقتی و بعضا هم بودند کسانی که واقعا چنین تفکرات غلطی را داشتند که هنوز هم میبینید وجود دارند. اینها مخاطب را به این جمع بندی رسانده بودند که این اتفاقات زیر سر اینهاست. طرف مقابل هم افرادی بودند که با مهارت میتوانستند از این فرصتهای سیاسی استفاده کنند. آقای خاتمی در این فضا کارش را شروع کرد.
جامعه آمده بود رای داده بود رفته بود و همه برگشته بودند سر کارهایشان و تنها جایی که این مناقشات انتخابات دوم خرداد سال 76 روزانه در آن زنده میماند، دانشگاه است که هر روز این حرفها تکرار میشود و در واقع دو لبه گسل اجتماعی که یکی هشت میلیون شد و دیگری بیست میلیون و با یکدیگر بر سر تعریف و چگونگی آزادیهای اجتماعی و مسائل دیگر اختلاف داشتند. در دانشگاه با یکدیگر سایش داشتند.
* گفتید بعد از دوم خرداد، دو جریان به دو لبه گسل تبدیل شدند، تکانههای این گسل از کجاها بود؟
- سایش بین دو جریان فکری رفتهرفته منجر به این شد که سخنرانیهایی که بعضا در دانشگاه گذاشته میشد، از سوی جریان منتسب به حزبالله تحمل نشود، البته بخشی از آن را حق داشت چون ساختارشکنیهای طرف مقابل بسیار جدی و زیاد بود و از بحث دفاع مقدس و انقلاب هم عبور کرده بود و تعریضهایی که میزد دیگر به مبانی دینی و ائمه و قرآن و ... بود. آقای سروش واقعا حرفهایش این مدلی بود یعنی در مقالات و کتابهایی که بعدا منتشر کرد، مانند «قبض و بسط تئوریک شریعت» «بسط تجربه نبوی» در اینها حرف هایی که میزد عملا جهان شمولی و عبور آموزههای دینی از محدودیتهای زمان را زیر سوال میبرد و حرفش در مقالات و کتابهایش این بود که اگر پیامبر دستوراتی دارد و اگر قرآنی نازل شده، این دستورات مربوط به 1400 سال پیش است و لزومی ندارد الان به این چهارچوبها پایبند باشیم. دانشجویانی که پیشینه مذهبی و اعتقادات دینی داشتند تحمل چنین سخنانی برایشان قابل تحمل نبود. اما رهبر معظم انقلاب آن زمان تاکید داشتند بچهها در این فضاهای غبارآلود وارد نشده و مراسم رقبای خودشان را برهم نریزند.
یعنی فضای دانشجویی شاهد یک سری مراسم از سوی طرفداران دولت با گفتمان آزادی اجتماعی بود مطالبی را بیان میکنند و که یک عده میآیند و این فضا را برهم میزنند و هر روز بر این فضا دمیده میشود؛ یعنی آن دو قطبی همواره زنده نگهداشته شد. اینگونه که یک بخش اکثریتی در دانشگاهها میخواهند آزادی اجتماعی و توسعه سیاسی را ترویج کنند و بخش اقلیتی که ابزارهای نظامی و ... دستشان هست و منطقی هم برای گفتوگو ندارند، میخواهند این فضا را بر هم بزنند. این واقعیت نبود، اما چنین چیزی در ذهن مخاطب ته نشین شد و متأسفانه جامعه دانشگاهی و بخشی از مردم اینگونه فکر میکردند.
* درباره قتلهای زنجرهای بگویید. این قتلها چگونه شکل گرفت؟
- درگیریها در دانشگاه آنقدر ادامه پیدا کرد که به افشا شدن قتلهای زنجیرهای در وزارت اطلاعات منجر شد. اینها که افشا شد، فرد دیگری کنار همه تصویرسازیها درباره انصار حزب الله و بعضی علمای قم مطرح شد به عنوان چهره و نماد خشونتباری که مقابل توسعه سیاسی مد نظر آقای خاتمی ایستاده و دست به قتل میزند و شد سعید اسلامی که به سعید امامی معروف بود. این نمادسازی تا آنجا پیش رفت که بعد از آن هر فردی مخالف جریان اصلاحطلبان سخنی میگفت، اینگونه القا میشد که اینها آدمهای سعید امامی هستند حال آنکه ممکن بود فرد مذکور هیچگاه سعید امامی را ندیده باشد.
* از قائله 17 تیر دانشگاه تهران بگویید، موضوع چه بود؟
- در بحبوحه مسائل دوم خردادی، مجلس پنجم شورای اسلامی طرح اصلاح قانون مطبوعات را در دستور کار قرار داد. به دنبال آن روزنامه سلام که منتسب به موسوی خوئینیها و دبیرکل مجمع روحانیون مبارز بود، نامهای را منتشر کرد با این مضمون که طرح اصلاح قانون مطبوعات هم از جمله طرحهای سعید امامی و عامل اصلی قتلهای زنجیرهای و از فرماندهان مقابله با جریان توسعه سیاسی و آزادیهای اجتماعی آقای خاتمی است.
انتشار این نامه باعث شد شانزدهم تیر با شکایت وزارت اطلاعات، دادستانی وقت روزنامه سلام را تعطیل کند. روز 17 تیر که فکر کنم پنجشنبه بود، حدود 150 نفر از دانشجویان دانشگاه تهران به دعوت انجمن اسلامی جلوی دانشکده فنی در اعتراض به بسته شدن روزنامه سلام، تجمع کردند و حرکت کردند به سمت سردر دانشگاه و یک تعداد شعارهای رادیکال هم داده شد و تحصن بدون هیچ مشکلی تمام شد.
تجمع 17 تیر دانشجویان دانشگاه تهران به خودی خود هیچ موج اجتماعی و سیاسی نداشت و دانشجویان به خوابگاهها و خانههایشان رفتند. شامگاه پنجشنبه 17 تیر، یعنی شب حادثه 18 تیر، به کوی دانشگاه حمله شد. آن زمان آقای دکتر داوود سلیمانی معاون دانشجویی دانشگاه بود.
* از روز 18 تیر چقدر میدانید؟ بالاخره حمله کنندگان به دانشجویان چه کسانی بودند؟
- درباره اینکه چه کسانی به دانشجویان حمله کردند، چند تئوری را میتوان مطرح کرد. یک تئوری افراد خاص سیاسی جریان راست و اصولگراست که میگویند گردانندگان اصلی پروژههای سیاسی - امنیتی دولت آقای خاتمی، یعنی حجاریان به علاوه علی ربیعی (وزیر کار و رفاه اجتماعی حال حاضر)، -یا همان عباد که ان زمان چهره امنیتی بود- بودند و آن حمله کنندگان عوامل اینها بودند که آمدند دانشجوها را مورد ضرب و شتم قرار دادند. این یک تئوری است. یعنی خودشان حمله کردند و خودشان هم بهره برداری کردند.
یک تئوری هم منتسب به ضد انقلاب و رادیکال جریان چپ و اصلاحطلب است که میگویند آدمهایی که ریختند بخشهایی از بدنه امنیتی – نظامی کشور بودند و با دستور و طراحی شده این کار را انجام دادند. که فضای حاکم بر افکار عمومی و دانشجویان در مقطع حادثه کوی دانشگاه بعد از 18 تیر این تئوری بود.
تئوری سومی هم هست که می گوید حجاریان و دوستانش این را ساماندهی نکردند، کشور و حاکمیت هم دستی در کار نداشته، بلکه یک عده آدمهای خودسر بودند که دغدغهها و نگاههای تحدید کننده آزادی را داشتند، یعنی از خط و ربط دولت و حرفهایی که توسط خاتمی و حامیانش زده میشد، خوششان نمیآمد و آنها را مخل کارکردهای انقلاب میدانستند و خودسر و بدون هماهنگی و اینکه دستور از کسی بگیرند وارد عمل شدند که من خودم قائل به این تئوری هستم. چرا که هر فردی که از کمترین عقلانیتی برخوردار بود میدانست این حرکت به ضرر انقلاب تمام میشود. پس این آدمها عاقل انقلابی نبودند از طرف دیگر هم آنقدر بسترهای تحریک وجود داشت که نیازی به ورود مستقیم افرادی چون حجاریان نباشد. ضمن اینکه اشرافیت امنیتی هم به آنان این اجازه را نمیداد.
* پس به نظر شما این آسیب شناسی باید چگونه باشد که امکان تکرار دوباره آن از بین برود؟
- به نظرم این حادثه تلخ به آسیب شناسی اجتماعی نیاز دارد. برخی اشخاص دغدغهمند و طرفدار ارزشهای انقلاب هستند. اما ممکن است بخشهای رادیکالی هم میان آنان وجود داشته باشد که چنین اتفاقاتی از آنان سر بزند. کما اینکه در قضیه اشغال سفارت انگلیس اتفاق افتاد.
پس یک فایل آسیب شناسی اینجا باز میشود که چرا این اتفاق میافتد و همینجا میتوان جوابش را داد، اینکه در فعل و انفعالات اجتماعی و تحولات سیاسی عنصر صبر بسیار مهم است.
* فرمودید تحولات سیاسی و اجتماعی نیازمند صبر هستند، لطفا بیشتر توضیح دهید؟
- ببینید دولت آقای روحانی در سال 92 پیروز انتخابات میشود، من معتقدم این اتفاقی نیست یک شبه رخ دهد؛ باید عقبه آن را رصد کنیم و بینیم چه اتفاقاتی افتاده که جریان به سمت انتخاب حسن روحانی کشیده میشود. شاید از خانهنشینی احمدینژاد یا ناکارآمدی اقتصادی شروع میشود و تیر خلاص آن را هم آقای جلیلی با حضورش در انتخابات میزند.
معتقدم آقای جلیلی به عنوان دبیرشورای عالی امنیت ملی با حضورش در انتخابات یکی از بزرگترین ضربهها را به امنیت ملی زد. به این دلیل که حضورش دو قطبی مذاکره و عدم مذاکره را تقویت کرد. یعنی اگر جلیلی نبود و اگر ایشان نبود نتیجه انتخابات یک چیز دیگری میشد.
یک بحث هم صبوری نکردن است. واقعه دوم سال 76، یک پیشینه 7-8 ساله دارد؛ یعنی رشد جریانی در دولت آقای هاشمی و قبل از آن که منجر به شکل گیری دوم خرداد شد. بنابراین دوستان ما نباید توقع داشته باشند این جریان یک ساله خط و مسیرش تغییر کند. باید حرف زد، روشنگری و کار رسانهای کرد. گاهی تغییر مسیر یک اتفاق سیاسی 10 سال طول میکشد. بنابراین عجول بودن و صبر مدارا نداشتن منجر به این شد که چنین اتفاقی برای کشور رخ دهد.
براساس بعضی افکار سنجیها که از ابتدای انقلاب تاکنون در کشور انجام شده، داستان کوی دانشگاه سال 78 جزو دو سه مسألهای است که همچنان ذهن مردم و جوانان را درگیر کرده و بعضا جواب اقناع کنندهای هم گرفته نشده است. لذا برخی جریانها و اتفاقها لطمهاش اینقدر برای کشور سنگین است.
یعنی یک عده دچار کج فهمی نسبت به آموزههای انقلاب و ارزشهای آن بودند و با عملی خودسرانه به کوی دانشگاه حمله کردند بدون اینکه متوجه باشند که دانشجویانی که روز 17 تیر در دانشگاه تجمع کردند اصلا همانهایی هستند که در خوابگاهها بودند! که برای برخورد با آنها رفتید و آنجا را هدف گرفتید؟ به هر حال این اتفاق افتاد و دانشجویان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و فیلمها و شاهدان ماجرا هم هستند. بسیاری از این دانشجویان در خوابگاه خودشان مشغول درس خواندن بودند، چون ایام امتحانات بود و عکس مقام معظم رهبری در اتاقهای اینها روی دیوار بود؛ یعنی بچههای خوبی بودند و عدهای از آنان که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند، با همان حالت پانسمان شده و آسیب دیده بعد به دیدار مقام معظم رهبری رفتند و ایشان از آنان دلجویی کردند.
* در طول تاریخ انقلاب مواردی داشتیم که اعتراضات مدنی، به آشوبهای گسترده خیابانی تبدیل شده و به نظر میرسد حادثه کوی دانشگاه بیتشابه با فتنه 88 نیست، کوی دانشگاه از اعتراض به تعطیلی روزنامه سلام شروع شد و سال 88 از اعتراض به آرای مردم؟
- بله؛ درست یک روز بعد از حادثه کوی دانشگاه -شنبه 19 تیر- تمام روزنامههای حامی دولت و جریان اصلاحطلبی نزدیک به این مضامین تیتر زدند که «کوی دانشگاه تهران به خاک و خون کشیده شد» و مسأله از اعتراض به تعطیلی روزنامه سلام، به خونخواهی آسیب دیدگان در حادثه کوی دانشگاه تغییر کرد. چیزی شبیه سال 88، در آن سال هم ابتدا از اعتراض به نتایج آرا شروع شد و بعد از کشته شدن ندا آقا سلطان این اعتراض تبدیل به خونخواهی شد. یعنی رنگ سبز جای خود را به رنگ سیاه داد. در کوی دانشگاه هم اینگونه مطرح شد اینهایی که ریختند دانشجویان را کتک زدند، چند نفر از دانشجویان را هم کشتهاند و از آن به بعد بحث خونخواهی مطرح شد.
اعضای دفتر تحکیم وقت که دبیر سیاسیاش آقای علی افشاری –فکر کنم از دانشگاه امیرکبیر- بود، آمدند و به نوعی رهبری جریان کوی دانشگاه را در دست گرفتند. یعنی سیاه پوشیدند و اطلاعیه دادند و اعلام کردند که جنازهها را تحویل بدهید تا ما تشییع کنیم. یعنی چیزی به عنوان یک وحی منزل مطرح میشد که یک عده کشته شدهاند و باید جنازهها را برای تشییع به ما تحویل بدید. البته در آن فضا کسی تردید نداشت که دانشجویانی کشته شدهاند، اما سوال مهم این بود که کشته شدگان چه کسانی هستند و چه کسی باید این موضوع را مشخص میکرد که این ماجرا کشته شده داشت یا نداشت؟ لیست دانشجویان دانشگاه تهران که آن شب در آن مکان حضور داشتند مشخص بود. اصلا لیست دانشجویانی که سال 78 در دانشگاه تهران درس میخواندند مشخص بود. این مسأله را رئیس دانشگاه و دانشکده میدانستند، مدیر خوابگاه میدانست، آقای سلیمانی معاون دانشجویی میدانست و اگر به فرض از دانشجویان دانشگاههای دیگر هم آن شب در کوی دانشگاه بودند و در دانشگاه تهران تحصیل میکردند، لیست آنها، خانوادههاشان و شماره تلفنشان مشخص است. پس اینجا نهادی که میتوانست نقش ایفا کند و شفاف بگوید آیا این جریان کشته داشته یا خیر و اگر کشته شدهای هست نام و مشخصاتش چیست، وزارت علوم است.
* وزارت علوم چه واکنشی نسبت به موضوع داشت؟
- نمیدانم؛ در اقدامی که شاید بتوان آن را تصادفی و غیرعمدی دانست، آقای مصطفی معین نجفآبادی که آن زمان وزیر علوم بود، در آن بحبوحه به جای اینکه به عنوان متولی دانشجوها و دانشگاه و کسی که خانوادهها فرزندانشان را به دستش سپردهاند،کاری انجام دهد، استعفا داد و استعفای او برای ماجرا حکم ریختن بنزین روی آتش را داشت و به نوعی تاییدی بود بر اینکه این اتفاق افتاده است. اما کسی موضوع را شفاف نکرد –حداقل در آن زمان- مثلا وزارت علوم میتوانست کمیتهای تشکیل دهد و لیست حضور و غیاب دانشجویان را اعلام کند و خانوادهها و جامعه را در جریان بگذارند. درست است آن زمان موبایل به این معنا در دست مردم نبود، ولی میتوانست ظرف چند روز مشخص شود که افراد ناپدید شده داریم یا خیر!
از طرف دیگر دستگاه امنیتی و مشخصا نیروی انتظامی در موضع اتهام بود، کسی حرف آنها را باور نمیکرد. بنابراین فضا تبدیل به یک فضای خونخواهی شد و تجمعات گستردهتر شد و از فاز دانشجویی درآمد و یک سری مردم عادی که ممکن است از طیفهای مختلفی بودند که خانوادههایشان جزو اعدامیها و به قول معروف تکدر خاطری از نظام و کشور داشتند، به تجمعات پیوستند. اما نمیتوانیم بگوییم همهشان اینها بودند. شاید برخی تحت تاثیر فشار اقتصادی بودند، یکی ممکن است مشکل ایدئولوژیک داشته است. یکی هم شاید واقعا از موضع یکی هم ممکنه واقعا از موضع عدالتخواهی و آرمانخواهی به دلیل اینکه چند تا دانشجو کشته شدهاند و باید از آنها خونخواهی کنیم، در تجمعات حاضر شده باشند به هر حال این تجمعات قابل تفکیک نبود. واقعیت این بود که یک تعداد قابل توجهی از شهروندان ایرانی حضور داشتند و این موضوع را پیگیری میکردند.
به هر جهت تبدیل به یک فضای اینچنینی شد و درگیریها بین نیروی انتظامی و معترضان در خیابان کارگر شمالی، امیرآباد و اطراف کوی دانشگاه بالا گرفت و تقریبا تبدیل به یک صحنه جنگ خیابانی شد. یک چند مدتی در بخشهایی از آن فضا نیروی انتظامی و امنیتی نمیتوانست وارد شود، چرا که سنگربندی شده بود. از کوکتل مولوتف و بعضا سلاحهای گرم و سرد استفاده میشد.
* اینگونه که تعریف میکنید به نظر میرسد فضا کاملا هدایت شده بوده؛ چون یک عده دانشجو و حتی مردم عادی نمیتوانستند اینهمه تاکتیک برای مقابله با نیروی نظامی و انتظامی داشته باشند.
- به اعتقاد من آنچه به نام غائله یا فتنه میشناسیم، ناظر به این واقعیت است که یک دشمن خارجی با تجربه و دارای ابزارها و قدرت اطلاعاتی، امنیتی، رسانهای و اقتصادی هست که به قول مقام معظم رهبری مترصد است هر جایی زخمی دیده میشود یا ظرفیتی وجود دارد استفاده کند. در این ماجرا هم ورود کرد. منتهی وقتی اوضاع شدیدتر شد، ورود آنها نیز جدیتر شده بود. البته آن زمان شبکههای ماهوارهای فارسی زبان را نداشتیم و حداکثر رادیو اسرائیل و رادیو آمریکا بودند. اما رسانههای انگلیسی زبان و غیرفارسی و همه اینها دست به دست هم داده بودند تا اوضاع کشور را طوری بحرانی جلوه دهند که کشور در آستانه سقوط است.
بعد از 18 تیر هم روز به روز ابعاد مسأله پیچیدهتر میشد. روز 22 تیر بود که یک عده در جمع دانشجوها و مردم ورود کردند و اینگونه القا میکردند که باید به سمت مرکز حکومت برویم و آنجا را اشغال کنیم؛ یعنی از امیرآباد به سمت پایین حرکت کنند. خاطرم هست دوستانی در سپاه پیام را اینگونه منتقل کردند که این فضا خط قرمز است. – این سناریویی بود که 25 خرداد 88 هم شایعهای دربارهاش افتاد- از طرفی مطرح کنندگان این موضوع میدانستند که کشور و نظام با این مسأله تسامح و شوخی ندارد. بنابراین بچههای بسیج و سپاه کاملا در این نقطه ایستادند و خوشبختانه علیرغم تحریکی که اتفاق افتاد، بدنه دانشجویی و بدنه جمعی که تا آن زمان تحرکاتی را هم کرده بودند، عقل و منطق به آنها اجازه نداد به آن سمت بروند و افراد اغتشاشگر هم شهامت این کار را نداشتند و خداروشکر به این سمت نیامدند چون دشمن میخواست با این کار غائله را وارد فضای دیگری کند که خوشبختانه میسر نشد و اینها برگشتند.
* درگیریها تا کجا ادامه پیدا کرد و این غائله بالاخره کجا ختم شد؟
- درگیریها چند روزی ادامه داشت تا اینکه مقام معظم رهبری در 21 تیر در حسینیه امام خمینی(ره) با دانشجویان دیدار کردند که در این دیدار دانشجویان آسیبدیده هم حضور داشتند. آن زمان حجتالاسلام ابوترابیفرد مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه تهران بود. آقای ابوترابی هم میتوانست بهتر از این عمل کند، اما در مجموع نقش مثبتی داشت.
در آن دیدار مقام معظم رهبری بحثهای جدیدی را مطرح فرمودند که تا آن زمان به صورت رسمی توسط ایشان بیان نشده بود. ایشان خطاب به دانشجویان گفتند که اگر تصویر من را پاره کردند، شما سکوت کنید و درگیر نشوید. از دانشجویان خواستند غائله را خاتمه دهند و از مردم دعوت کردند در این جریان به صحنه بیایند و واقعا در مقابل ابزارهایی که اجتماعی و سیاسی بود، نمیشد با ابزارهای امنیتی و سیاسی برخورد کرد و مردم در 23 تیر حضور پیدا کردند و غائله جمع شد.
* فرمودید با ابزار امنیتی و سیاسی نمیشود با موضوعات اجتماعی برخورد کرد و در نهایت مردم موضوع را ختم به خیر کردند، تدبیر مسئولان چه بود؟
- رئیس جمهور و رئیس شورای عالی امنیت ملی آن زمان آقای خاتمی بود. به نظر میرسد در روزهای اول موضوع برای وی مشتبه بود و موضعگیری شفافی نکرد؛ اما با گسترده شدن ابعاد موضوع، و خروج مسأله از ابعاد دانشجویی، مصاحبهای انجام داد که این مصاحبه مکتوب بود و تصویری نبود. البته این خودش نکتهای بود که چرا وی مصاحبه تصویری نکرد! علیایحال مصاحبه مکتوبی از خاتمی منتشر شد که آن زمان روزنامه کیهان بیشتر از همه آن را پوشش داد.
در این مصاحبه آقای خاتمی در جایگاه رئیس جمهور و رئیس شورای عالی امنیت ملی انتقادهای جدی به این حرکت داشت و گفت که این حرکت دانشجویی نیست و اغتشاش است و تاکید کرد که صدمه زدن به اموال عمومی قابل پذیرش نیست.
مصاحبه آقای خاتمی ضربه بسیار جدی به جریانی که اغتشاشات را پیش میبرد زد. چرا که یکی از درخواستهای آنها این بود که به دنبال استعفای معین، خاتمی هم باید استعفا بدهد و بگوید فضا دیگر دست من نیست و دیگران آن را مدیریت میکنند. اما خاتمی استعفا نداد ولی مصاحبه تصویری هم نکرد.
محمدعلی ابطحی که آن زمان رئیس دفتر خاتمی بود، در توضیح چرایی مصاحبه خاتمی میگوید بحث سر این بود که سخنران تجمع مردمی 23 تیر چه کسی باشد و پیشنهاد اکثریت شورای عالی امنیت ملی این بود که خود آقای خاتمی سخنرانی کند، ولی خاتمی این را نمیپذیرد. البته این هم سوال دیگری است که چرا خاتمی در جایگاه رئیسجمهور نمیپذیرد سخنرانی کند!
در هر صورت آقای خاتمی نه استعفا میدهد و نه حرکتهای ساختارشکنانه را تایید میکند؛ ولی از طرف دیگر مصاحبه تصویری نمیکند و مصاحبه مکتوب از وی منتشر میشود در حالی که اثر تصویر به مراتب میتوانست بیشتر باشد چرا که 70 درصد پیام در ارتباطات، از طریق زبان بدن منتقل میشود و 30 درصد آن از طریق مفاهیم لغات، و علیرغم اینکه توصیه خیلیهاست که ایشان سخنران باشد، زیر بار سخنرانی نمیرود و در نهایت حسن روحانی که دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی بود میپذیرد که سخنرانی کند.
* چه شد که آقای روحانی پذیرفت سخنرانی کند، در حالی که رئیس شورای عالی امنیت ملی نمیپذیرد؟
- نسبت جریان سیاسی منتسب به آقای هاشمی با کوی دانشگاه، با نسبت آقای خاتمی و دوستانش متفاوت بود. زیرا بین سالهای 76 تا 78 و چندسال بعد آن، هاشمی رفسنجانی از کسانی بود که به شدت از سوی جریان اصلاحات مورد هجمه قرار میگرفت. این را در کتاب «عالیجناب سرخ پوش» اکبر گنجی به خوبی میتوان دید. یا اتفاقاتی که در لیست دوم خرداد در مجلس ششم افتاد و آقای هاشمی را در لیست اصلاحات قرار ندادند و منجر به آن شد که آقای هاشمی در انتخابات مجلس رای نیاورد. اینها همه دلایلی است که باعث شده بود نسبت هاشمی و روحانی با نسبت خاتمی و هم طیفانش متفاوت باشد. بنابراین میبینیم روحانی در سخنرانی شرکت میکند و حرفهای بسیار رادیکالی هم میزند که دوستان بعضا در انتخابات 92 که احساس خطر کرده بودند، یادشان آمد این فیلم را پخش کنند.
مهمتر اینکه اولین جمعه بعد از کوی دانشگاه آقای هاشمی رفسنجانی که امام جمعه تهران بود، در خطبهها حرفهای بسیار تندی درباره جریان کوی دانشگاه میزند. در مجموع اثر سیاسی این سخنان باعث شد جریان اصولگرایی و انقلابی به یک ائتلاف و نزدیکی معناداری با جریان آقای هاشمی پیدا کند.
* آقای خاتمی از یک طرف تحت فشارها استعفا نمیدهد و از طرف دیگر هم برای آرام کردن فضا سخنرانی نمیکند، این چگونه قابل توجیه است؟
- در آن زمان یک عده مخالفان و منتقدان ماجرای کوی دانشگاه بودند، و عده دیگری طرفداران جریانات کوی دانشگاه که اینها مشخصا بدنه دولت خاتمی و اصلاحطلبان بودند. به عقیده من آقای خاتمی هم میان آقای هاشمی و بدنه دولتش تحت فشار بود؛ بنابراین یکی به نعل و یکی به میخ میزد. لذا از یک سو از اصلاحطلبان حمایت نکرد و استعفا نداد، از طرف دیگر هم سخنرانی 23 تیر را قبول نکرد.
* بالاخره نتیجه تحقیقات کوی دانشگاه به کجا رسید؟
- داستانهای کشته شدن همچنان پابرجا بود تا اینکه آقای عبدالواحد موسویلاری وزیر وقت کشور، رئیس هیأت بررسی کننده ماجرای کوی دانشگاه میشود و در نتیجه تحقیقاتی که چند ماه به طول انجامید، به عنوان رئیس بررسی کننده ماجرای کوی دانشگاه اعلام کرد که بررسیهای ما نشان میدهد هیچ دانشجویی و هیچ فردی در حادثه کوی دانشگاه کشته نشده است الا یک سرباز وظیفه نیروی انتظامی! یعنی تنها کشته شده ماجرای کوی دانشگاه به اذعان و گزارش مصور موسوی لاری یک سرباز نیروی انتظامی بود. منتها این حرف موقعی زده شد که ماجرا تا حدودی فروکش کرده بود.
* و حرف آخر؟
- با گذشت سالها و روشن شدن ابعادی از ماجرا، همچنان دانشگاهها در سالگرد 18 تیر ملتهب میشود و جالب اینکه کوی دانشگاه فضایی شبیه سال 88 بود که میداندار اصلی آن مقام معظم رهبری بودند و بیشترین بار روشنگری را ایشان به دوش کشیدند و بسیاری از نخبگان پای کار نیامدند تا کشور را کمک کنند. بعد از حادثه کوی دانشگاه مقام معظم رهبری هر سال میانگین در یک دانشگاه حضور پیدا میکردند. اولین سالی هم که در دانشگاهی حاضر شدند، دانشگاه امیرکبیر بود و همواره تبیین این مسأله را در دستور کار قرار میدهند.
جمع بندی من این است که بعضی رفتارهای خواسته یا ناخواسته تأمل نشده جریان راست و اصولگرای فعلی در این جور حادثهها تاثیر دارد، اما این چیزی از گناه طرف مقابل کم نمیکند که از این موضوع سوءاستفاده میکنند.
آقای ناطقنوری با نوع ورودی که به انتخابات داشت در سال 76، حتما در شکلگیری دو قطبی مخالفان آزدیهای اجتماعی و موافقان آن نقش داشت. واقعیت این است که جریان انقلابی، مخالف آزادیهای اجتماعی نیست؛ اما معنا و تفسیر خودش را از آزادیهای اجتماعی دارد.
نمیدانم آقای ناطقنوری در آن زمان که چنین مباحثی را مطرح کرد تفکراتش صادقانه همین بوده یا خیر! اما حمل بر صحت میکنیم. اما اکنون در اردوگاه دیگری است! اگر در سال 76 یا 78 به ما میگفتند زمانی میرسد که خاتمی با ناطقنوری ائتلاف میکند و دولت ائتلافی تشکیل میدهد همین قدر خندهداربود که الان بگویند احمدینژاد، روحانی و میرحسین با هم ائتلاف میکنند. البته به نظر میرسد خاتمی از دیدگاه خود عدول نکرده و صداقت بیشتری داشته است، اما شخصی مانند ناطقنوری یا دیدگاههای آن زمانش با تامل نبوده یا الان معلوم نیست چه میگوید که این جای تأسف دارد.
منبع: آنا
پس به طور خلاصه سیاست راه فراری برای دانشجو است که عقده اش را خالی کند و به این بهانه چند دقیقه ای تحصیل و امتحان و درس را - که از آنها بیزار است - فراموش کند. حتی موفقترین و خرخوانترین دانشجوها هم عاشق این هستند که اگر بشود به بهانه سیاست خود را تخلیه کنند.
دقیقا به همین دلیل در رژیم طاغوت هم دانشجویان عاشق اندیشه های مارکسیستی و یا اسلامی ضد رژیم بودند و همینطور در همه کشورهای دیگر.
حالا هم طبعا باید ابراز وجود خود را در مبارزه با اندیشه جمهوری اسلامی جستجو کنند. منتهی احمقها نمی دانند که آنچه در عمل حاکم است اندیشه انقلاب اسلامی نیست و اتفاقا همان سیاسیونی که آنها را خط می دهند خودشان عامل شرایط حاضر هستند. لهذا می بینید که دانشجو حیوان خوبی برای سواری سیاستمداران است. امروز به هاشمی فحش می دهد و فردا درود بر همان هاشمی می گوید. دیروز میرحسین موسوی را عامل دیوارکشی می داند و امروز قهرمان آزادی! خلاصه عقل درستی درکار نیست. مهم تخلیه است. لهذا کشورهای غربی می دانند که کار رست گسترش سکس و پارتی در میان دانشجویان است تا به این وسیله خشم آنها را تخلیه کنند و دنبال بوی فرند و گرل فرند بیفتند تا مبادا فیلشان هوای هندوستان سیاست کند. اما در ایران عجالتا خیلی ها به این خشم دانشجویی احتیاج دارند. مخصوصا اینکه ایدئولوژی حاکم هم مخالف روابط نامشروع است و این حضرات سیاسیون با زبان بی زبانی می گویند اگر به ما سواری دهید ما برایتان معیارهای غربی می آوریم! پس حسابی بین دانشجویان طرفدار دارند.
منتهی کمی بعد همینها که فارغ التحصیل شدند و دیدند دنیای واقعی چقدر با فانتزی های دانشجویی متفاوت است کلا سیاست را فراموش می کنند.
لهذا روی دانشگاهها حساب نکنید. به قول حجاریان جنبش دانشجویی حرف مفت است! تنها حرف راستی که در عمرش زد.
دانشجوهای عزیز از آنچه نوشتم بدشان نیاید. خودشان هم می دانند که عین حقیقت است.