یکبار دقیقا بعد از تبلیغ نامناسب بهوقتشام تو کوروش یکی از رفقا گفت واقعا دیگه میترسم بخوابم، از بس که تا چشم بستیم و بازکردیم دیدیم یک اتفاقی افتاده [ اغلب هم از طرف جریان خودی ] که باید نسبت بهش جوابگو باشیم و شاید هم ماله بکشیم. حکایت اینروزها کمی هم اینه و کمی هم این نیست. اینه که سهلانگاری و شاید حماقت یک قوه و یک سازمان، قضاییه و صداوسیما همش دلمون رو بلرزونه و بترسونه که باز فحش بخوریم و بخوره اونی که رئیسشون رو انتخاب کرده. و البته این نیست چون تو یک معادله منطقی نمیتونیم خیلی چیزهارو حل کنیم، اینکه چرا شو تصویری یک محاکمه تاریخ گذشته از یک رقاصه یکماه بعد به بدترین شکل رو آنتنی میره که میتونه همون ساعت و همون موقع منادی یک امید و خبرخوب باشه، اگر باشه. این که سطح مطالبات و دغدغهمندی اجتماعی انقدر حقیر و سطحی شده که دفاع هشتکی از یک رقاصه میشه اوج درخواستهای اجتماعی و تنش رو به تن مطالباتی میزنیم که روان زندگیهامون رو کنفیکون میکنه و آینده نظام و مردم و مملکت رو تضمین میکنه [ مثل محاکمه مفسدین اقتصادی و اخلالگران معیشت مردم ] . این که سلبریتیهایی که از نردبون علایق و توجهات ما بالارفتن و سلبریتی شدن لیدر احساسات گسترده طیفهای مختلف مردم میشن و بدون اطلاع از کموکیف هر ماجرایی به راحتی امتی رو به سخره میگیرن و در نهایت خیلی راحت پشیمون میشن. و در نهایت اینکه و بدتر از همه و اسفبارتر از همه اینکه، عایدی تمام این شوکهای تزریقی و درگیریهای مقطعی جامعه، گذر ایامی میشه که nتا جوان و nتا انسان، ناامیدتر از قبل فقط نفس میکشن و اگر بازیچه جریانات و هیجانات اونها نشده باشن، خیلی پوچ حرکت میکنن، خیلی پوچ، کاش از فضای رقاصگی برای گردنزنی چند دانهدرشت از هر جریانی مصادره به مطلوب بشه، اگر بفهمن و بتونن
میوه و تخم و گل عالم امکان پوچ است
سر به سر دانه این مزرع ویران پوچ است