به گزارش خبرنگار دینواندیشه «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ غدیر تنها یک روز نیست، غدیر کلید خوردن تاریخ است. تاریخی به وسعت جهان و به عمق بشریت و انسانیت. پس انگاریدن آن به عنوان تنها یک عید، یک روز، بدون دانستن و تفکر در فلسفه آن ظلم به معنای تبلیغى، اندیشمندانه و جهادی آن است.اگر تنها هدف، داشتن مدیر و حاکم یک اجتماع بوده، می شد یک فرد سیاسى، یک جامعه شناس، یک مدیر، یک فرد آشنا به مسائل حقوقى، جامعه را اداره کند اما از قرائن پیداست که هدف انتخاب و انتصاب یک انسان کامل بیشتر از مدیریت یک جامعه است و واضح تر و پرمنظورتر از تعیین یک رهبر دینی صرف یا یک رهبر سیاسی صرف. هدف تعیین چراغی بوده که با تمسک به آن تظلم خاموش شود، ترس به شجاعت، تساهل به تعهد تبدیل شود و انسانیت به واسطه کلام او، اخلاق او، نقش امامت الهی او تحقق یابد. به همین مناسبت بازخوانی داریم بر این واقعه تاریخی در اندیشه استاد صفایی حائری از کتاب غدیر وی.
ولایت چیست؟
این ولایت، بالاتر از محبت و دوستى و عشق است؛ که عشق على در دل دشمنان او هم خانه داشت. آنها که شکوه و وقار کوه و زیبایى دشت و عظمت کویر و دریا و جلوهى طلوع و غروب، اسیرشان مىکند و چشمشان را مىگیرد و دلشان را به بند مىکشد، چگونه مىشود شکوه و عظمت آن روح بزرگتر از کوه، زیبایى و گستردگى آن قلب وسیعتر از هستى و عظمت و ناپیدایى آن سینهى ناپیداتر از کویر و عمیقتر از دریا و جلوهى آن طلوع بى غروب، چشم و دل و عشق و احساسشان را پر نکند.
هر کس با هر مشربى و عقیدهاى، مىتواند دوستدار على باشد. درعلى، علم و عشق، تدبیر و شمشیر، حریت و عبودیت، نجواى دل و آتش سخن، زمزمهى شب و فریاد روز، قدرت و عزت و تواضع و ذلت، نرمش و آشنایى و خشونت و پایدارى، در على این همه هست و این همه بخاطر حق است و براى اوست و این است که همهى او دوست داشتنى است و حتى دشمنش در دل شیفتهى اوست و مخالفش در پنهان شیداى او.
«ولایت على، نه على را دوست داشتن که فقط على را دوست داشتن است»
ولایت على، على را سرپرست گرفتن و از هواها و حرفها و جلوهها بریدن است. و این ولایت، ادامهى ولایت حق است و دنبالهى توحید، آن هم توحیدى در سه بعد؛ در درون و در هستى و در جامعه؛ که توحید در درون انسان، هواها و حرفها و جلوهها را مىشکند؛ هواهاى دل و حرفهاى خلق و جلوههاى دنیا را و در جامعه طاغوتها را کنار مىریزد و در هستى خدایان و بتها را.
در این حد، موحد، جز خدا کسى را حاکم نمىگیرد. جز وظیفه چیزى او را حرکت نمىدهد. هیچ قدرت و ثروت و جلوهاى در روح او موجى نمىآورد و هیچ دستورى او را از جا نمىکند. جز دستور حق و امرِ اللّه، از هر زبانى که این دستور برخیزد و از هر راهى که این امر برسد و هنگامى که روحى به آزادى رسید و جز امر حق امرى نداشت و جز خواست او خواهشى نداشت، این روح به ولایت مىرسد و به سرپرستى مىرسد و دستور او و حتى نگاه او در دلهاى موحد عاشق، حرکت مىآفریند و این است که رسول به ولایت رسید و به اولویت رسید؛ که النَّبىُ أَوْلى بِالمُؤمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و این است که على به ولایت مىرسد؛ که: مَنْ کُنْتُ مَولاه فَهذا عَلىٌّ مَولاه.
این هم پس از آن جملهى استفهامى و اقرارى أَلَسْتُ أَوْلى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟ و این است که پیشوایان دیگر به ولایت مىرسند؛ که به عصمت و آزادى و آگاهى رسیده بودند. اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا و این معناى ولایت است. ولایت یعنى تنها على را حاکم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و این ولایت و سرپرستى است که معاویه و احمد حنبل و جرج جرداق و ... از آن بهرهاى ندارند، که حاکم در درون آنها و محرک در وجود آنها امر على و دستور على نیست؛ که هواها و حرفها و جلوهها در آنها حکومت دارند. معاویه گر چه على را دوست دارد، ولى سلطنت را بیشتر از على خواهان است و دوستدار آن است و احمد حنبل گر چه براى على شعر مىسراید اما حکومت دیگرى را به عهده دارد و جرج جرداق گر چه از على مىنویسد، اما براى على نمىنویسد؛ که محرکى دیگر دارد و عاطفهاى فقط او را به چرخ انداخته است.
ضرورت ولایت؟
هر جامعه همانند یک اندام، به مغز، به قلب، به خون نیازمند است. مغزى که تمام راه را بیابد و قلبى که از عشق سرشار باشد و خونى که خون خدا باشد و پاک از هر گونه اعتیاد و خالى از هر گونه مرض و آزاد از هر گونه جرثومهى فساد و انسان محتاج نمونه و رهبر و حجتى است که امین باشد و به او خیانت نکند و نور باشد و راه او را روشن کند.
انسان به روشنفکرى و روشندلى، به عشق و شناخت، به حجت، به نور، به امین، نیازمند است. ولایت، عهدهدار این نیازهاى عمیق و عظیم انسان است، آن هم انسانى که مىداند، نیازش بالاتر از رفاه و بالاتر از حریت و آزادى و بیشتر از عدالت است. انسانى که مىخواهد انسان باشد و جامعهاى انسانى تشکیل دهد، نه یک دامپرورى بزرگ و یک کندوى عادل. این انسان ضرورت این شناخت و عشق و این مغز و قلب و خون و این حجت و نور و امام و امین را مىیابد و به سوى او مىشتابد و او را بر خویشتن مقدم مىدارد؛ که او از او به او آگاهتر و مهربانتر و نزدیکتر است.
هدف ولایت؟
این رهبرى و سرپرستى بالاتر از امنیت و پاسدارى و بالاتر از رفاه و پرستارى، هدف دارد. این رهبرى در زمینهى آزادى و با هدف آموزگارى و شکوفا کردن استعدادهاى انسان و با هدف تشکیل جامعه انسانى براساس قسط همراه است که على مىگفت: لَیْسَ أَمْرى و أَمْرُکُمْ واحداً انّى أُریدُکُمْ للّه و أَنْتُمْ تُریدُونَنى لأَنْفُسِکُمْ. هدف من و شما یکى نیست. من شما را نه براى خودم و نه براى خودتان، که براى حق مىخواهم، در حالى که شما مرا به خاطر خویشتن و منافع خود خواستارید. شما مىبینید من مثل عثمان نیستم که شما را بچاپم، به این خاطر به من روى آوردید، اما من شما را نه براى خودم میخواهم و نه براى رفاه خودتان، که براى حق مىخواهم. این کافى نیست که انسانهاى مرفهى بسازیم، بلکه باید براى آنها جهتى و راهى را در نظر بگیریم که آنها پس از رفاه و تکامل استعدادها در آن راه بیفتند و آن جهت را انتخاب کنند.
* گزارش از سجاد باقری