فمینیستهای ایرانی که داعیه آزادی و برابری دارند، گروه مظلومی از زنان کشورهای همسایه را فراموش کردهاند. «زنان یمنی درگیر بزرگترین بحران انسانی قرن» دیده نمیشوند چراکه آنان حکم میکنند به زنان و مسائلی بپردازند که همراستا و همنظر با آنان باشند.
خبرنامه دانشجویان ایران: داوود طالقانی// میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی در تحلیلهای تاریخی خود، مانند «مراقبت و تنبیه» و «تاریخ جنون» به مسالهای بهنام «مسالهمندی» یا problematization میپردازد. مقصود او از این مفهوم این است که تمامی متفکران و پژوهشگران در تشخیص مساله پژوهش خود و طرح پرسشهای پیرامونی آن، مقوله ارزش را نیز (خودآگاه یا ناخودآگاه) در نظر میگیرند. فوکو از علاقه، عاطفه، تجربه زیسته، تنفر و محدوده مطالعات و اطلاعات متفکران، بهعنوان ارزشهایی یاد میکند که بر مسالهمندی آنان موثر است. مسالهمندی یک پروژه - بهزعم وی- بنیان یک نظریه را میسازد. به همین نسبت، نقد مسالهمندی افراد میتواند تمامی ساختهها و پرداختههای یک پژوهشگر را ویران کند.
مسالهمندی یک پژوهش یا پژوهشگر به ما میگوید که چرا پدیدههایی در اولویت قرار میگیرند. مسالهمندی مانند عینکی پیش از آغاز هر تلاشی برای نظریهسازی، روی چشم مینشیند و جهان را به دلخواه افراد نمایش میدهد. پیشفرضها، فاکتورهایی هستند که اولویتسازی و حذف میکنند. مصادیقی را که به نفع و تایید سخن است حفظ میکند و ارتقا میبخشد و از سوی دیگر مثالهای نقض را حذف و انکار میکند.
آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی، رخدادها یا events را در مسالهمندی افراد موثر میداند. به تعبیری «رخدادهایی که نظریهپرداز درک کرده» عامل تاثیرگذار در دغدغههایش میشود. میتوان گفت هرچهقدر تجربه رخدادها در زندگی افزایش یابد، فرد بهاصطلاح «جهاندیدهتر» شده و کمتر به بیراهههای مسالهمندی گمراه میشود.
یکی از جریانهایی که در دوران معاصر پرسروصدا و مناقشهبرانگیز ظاهر شده، فمینیسم است. با بررسی و نقد مسالهمندی فمینیسم، خواهیم دید شماری از نتایجی را که فمینیسم اتخاذ کرده، مردود خواهند بود و ثابت خواهد شد فمینیستها سالهاست که بر طبلی تو خالی میکوبند.
مهد تولد جریان یا مکتب موسوم به فمینیسم، غرب است. در اولین صورتبندیهایی که از مسائل زنان توسط فمینیستهای متقدم مطرح شد، زن بهمثابه دیگری سوژه مدرن مرد در نظر گرفته شد؛ سوژهای غربی که در گفتمان شرقشناسانه، شرق را تعریف میکرد و ارتباطی خصمانه با دیگری خود داشت. با این حساب، زن شرقی یا زن غیرغربی، در صورتحساب فمینیسم، غربی در نظر گرفته شد. با ترجمه آثار نویسندگان و پیشگامان فمینیسم در کشورهای دیگر، بهجای شناسایی مسائل واقعی زنان بومی، مسائل زنان غربی، مساله انگاشته شد. تحلیلهای تاریخی و اتهامهایی که به سرکوب و طرد زنان در غرب زده میشد، به نهادهای اجتماعی کشورهای شرقی تعمیم یافت. پژوهشگران و تازهفمینیستشدههای سرزمینهای مقصد، از رجوع به اسناد دسته اول خود برای شناسایی تکوین و چیستی مسائل زنان در جوامع خود غافل شدند. نتیجه آن شد که فمینیسم وارداتی به کشورهای اسلامی، دست به مسالهسازی زد و مسائل و مصائب جدید و بیگانهای هم برای زنان و هم برای مردان ایجاد کرد. نمونه تاریخی این «مسالهسازی» و «برساخت مساله»، یادداشتهایی بود که در نشریه «زن روز» در زمان پهلوی دوم منتشر میشد و شهیدمرتضیمطهری، به ناروا بودن این مسالهسازیها پاسخ میداد.
با نگاهی به حیات فمینیسم ایرانی پس از انقلاب اسلامی، فمینیستهای باقیمانده یا تازه به کیش درآمده، این بار سعی کردند به جای الحاق مسائل زنان غربی به جامعه ایرانی، با همان نظریات و صورتبندی گذشته مسائل زنان ایرانی مسلمان را شناسایی کنند. پس از ناکام ماندن در امور حقوقی و اقتصادی زوجین، پروژه مسالهسازی و برساخت مساله حجاب آغاز شد. فمینیستهای ایرانی از بهترین ابزار مسالهسازی و گفتمانسازی در جامعه یعنی «رسانه» بهره بردند. در مطبوعات نوشتند و کتاب منتشر کردند. به میدان دانشگاهی وارد شدند و از فمینیسم بهمثابه علم و رویکردی علمی سخن گفتند. رسانههای بیگانه و ماهوارهای نیز آنان را مورد حمایت خود قرار دادند. تکرار و پرداخت اغراقآمیز به مساله حجاب، این تصور را به وجود آورد که گویی است اساس مسائل و اهمّ امّهات بحث زنان در ایران، حجاب است ولاغیر. در اینجاست که میتوان فمینیسم ایرانی را به «دیکتاتوری مسالهسازی» متهم کرد. فمینیستهای ایرانی بهواسطه رسانه، آمرانه مسائل زنان ایران را تعیین کردند.
اینکه چه انگیزه، علاقه و نفرتی در بحثکنندگان و طرحکنندگان حجاب بهعنوان مساله اول زنان جامعه ایران وجود دارد، به خود آنان واگذار میشود، اما اینکه چرا آنان مسائل ملموستر یا واقعیتری را نادیده گرفته و به سوی حجاب آمدهاند، به نقد مسالهمندی فمینیستهای ایرانی مربوط است. فمینیستهای وطنی برای تعریف سوژه زن ایرانی، مجبورند بخشی از زنان جامعه را از دایره گفتمانی خود حذف کنند. با توجه به ادعاهای آنان، زنان محجبه و معتقد به حجاب، در محدوده تعریف آنان نمیگنجند. فمینیست ایرانی زن را معترض به حجاب یا مختار به انتخاب حجاب تعریف میکند و هر نوع زن با عقیدهای دیگر و مغایر با مواضع خود را سوژه زن محسوب نمیکند.
فمینیستهای ایرانی که داعیه آزادی و برابری دارند، گروه مظلومی از زنان کشورهای همسایه را فراموش کردهاند. «زنان یمنی درگیر بزرگترین بحران انسانی قرن» دیده نمیشوند چراکه آنان حکم میکنند به زنان و مسائلی بپردازند که همراستا و همنظر با آنان باشند.
فمینیستهای ایرانی رسانه خود را دارند، اما سهم زنان جنگزده، آسیبهای اجتماعی زنان حاشیه، زنان و کودکان مناطقی مثل سیستان و بلوچستان در این رسانهها «کمتر از هیچ» است. گواه این مطلب، صفحه شخصی مسیح علینژاد در رسانه اجتماعی اینستاگرام است. مسائلی شایستگی بازنشر در صفحه علینژاد را دارند که با افکار و اهداف او تناسب داشته باشد. برای همین است که گفته میشود «مسیح علینژاد صدای زنان نیست، بوق و کرنای خودش است.»
از طرفی فمینیسم ایرانی که این روزها با مسیح علینژاد شناخته میشود، به خاطر حمایتهای رسانهای، صرفا مسائل خاصی از زنان ایران را بازنمایی میکند. بازنمایی آسیبها و معضلات زنان جامعه ایرانی، به این شکلِ مخدوش و مردود، بزرگترین ظلم به زنان است زیرا اجازه نمیدهد تصویر واقعی از زنان و مسائلشان در رسانهها دیده شود. به این سبب کردار فمینیسم ایرانی علیرغم گفتارشان خیانت به زنان و علیه زنان است. شبیه خیانتی که فمینیسم غربی به اسم «آزادی عمل» به زنان کشورهای اروپایی کرد و از آنان بهعنوان نیروی کار ارزان بهره برد تا بحرانهای سرمایهداری را بهوسیله آنان سامان دهد.
فمینیسم ایرانی و فعالیتهای علینژاد نشان از آن دارد که این جریان، روندی دورنزا و درونماندگار نیست. حیات و ممات فعالیتهای آنان به رسانههایشان وابسته است. به دلیل نداشتن بدنه و پایگاه اجتماعی، فمینیسم ایرانی جریانی رسانهای است و نه اجتماعی، و در عصر اطلاعات، عمر رسانهها و عاملان رسانه بسیار کوتاه است.
از تمام نقدهای مسالهمندی به فمینیسم ایرانی بگذریم، پروپاگاندای علینژاد نشان از آن دارد که فمینیسم نظری در ایران به پایان رسیده است. زمانی فمینیسم را به اهل سواد یا متفکرانی مثل جودیت باتلر، سوزان سانتاگ و سیمون دوبوار میشناختند در حالی که نماد رسانهای این روزهای فمینیسم ایرانی، یعنی علینژاد و فعالیتهایش، از هر گونه سواد آکادمیک تهی است.