آلاحمد از بدو حضور در عرصه فرهنگ و ادبیات ایران در واقع یک شخصیت سیاسی بود، یعنی اساسا آثار او چه بالذات و چه بالعرض دارای پیامدها و بازخوردهای سیاسی در کشور بود. چه آثاری که زمان عضویت در حزب توده تولید کرد و چه آثاری که بعد از انشعاب_ یعنی دورانی که در «نیروی سوم» و «حزب زحمتکشان» فعالیت میکرد_ و حتی بعد از جدا شدن از جریان سوسیالیسم خلق کرد، دارای بازتابها و ما به ازای سیاسی روشنی در فضای جامعه ما بود. به همین دلیل جلال را میتوان یک شخصیت سیاسی قوی و بسیار پرنفوذ در میان روشنفکران دانست. نکته اعجابآور در مورد جلال این است که بعد از گذشتن حدود نیم قرن از مرگ او، شخصیت سیاسیاش همچنان در جامعه ما زنده و تاثیرگذار است و با بدنه اجتماعی ما ارتباط دارد. بهطوری که آثار او بهویژه آثار سیاسیاش نظیر «در خدمت و خیانت به روشنفکران» و «غرب زدگی»، اولا خیلی بیشتر از آثار غیرسیاسی او و ثانیا بیش از آثار بسیاری از روشنفکران حاضر و دارای ارتباط با زمان حال مورد توجه است و همچنان مورد استفاده قرار میگیرد.
واقعیت این است که آلاحمد یک انسان پویاست. در زمانی که نشو و نمای ادبی، فکری، فرهنگی و سیاسی کرد، تنها بنگاه و مرکزی که قابلیت جذب استعدادهایی مثل او را داشت حزب توده بود، منتها بیشفعالی، سرعت و هیجانزدگی جلال موجب شد که خیلی زود از این پروژه عبور کند و «روسپرستی» را کنار بگذارد و ادعای خودش بود که میگفت کار «حزب توده» به روسپرستی رسیده نه روسگرایی. وقتی از حزب توده خارج شد موضع جلال کاملا یک موضع ملی بود، مخصوصا در دوران ملی شدن صنعت نفت از حامیان مصدق بود و هم در «حزب زحمتکشان» و هم در «نیروی سوم» رویکرد او حمایت از نهضت ملی بود. بعد از 28 مرداد نگاه کاملا منتقدانه و حتی ستیزجویانهای به رژیم شاه و کودتاچیان داشت و به اعتقاد من میتوان این نگاه را تا آخر عمر جلال در منظومه فکری جلال مشاهده کرد و هر چه زمان گذشت بر پختگی و برونداد او افزوده شد. اوج این ماجرا را میتوانید در «غرب زدگی» و در «خدمت و خیانت روشنفکران» و حتی در مونوگرافیهای او ملاحظه کنید. به عبارت روشنتر موضع جلال موضع یک منتقد و یک اپوزیسیون خیلی قاطع بود که در آخر عمر همدلیهایی را با مذهب پیدا کرده بود که اسناد و آثارش موجود است و پرداختن به آن مجال دیگری میطلبد.
روشنفکران غیراصیل و سرسپرده بیش از همه از جلال ضربه خوردند. علتش هم این بود که آلاحمد به نقد خود و نقد جامعه و نقد روشنفکران اعتقاد کامل داشت و به همین دلیل که روشنفکران از نقد او در امان نمیماندند و گاهی ریشههای وادادگی و وابستگیهای خارجی آنها توسط جلال بهشدت مورد حمله و نقد قرار میگرفت از او بسیار دلچرکین بودند. البته عامل حسادت را نیز باید به سایر عوامل اضافه کرد، چراکه آلاحمد نویسندهای است که کمتر کسی به اندازه او از سوی جامعه مورد توجه و تقلید قرار گرفته است. مجموعه اینها باعث شد که این میهمان و رقیب جدی و اهل تفکر را چندان برنتابند، تا امروز نیز اساسا حمله به آلاحمد در زمره اصول و لوازم اصلی روشنفکری قلمداد میشود که البته رفتار بسیار مبتذلی است.
حتما همینطور است، به دلیل اینکه روشنفکری ترجمهای و وارداتی مورد انتقاد جلال قرار داشت و معتقد بود اگر قرار باشد روشنفکری داشته باشیم باید ریشه در فرهنگ، عادات اعتقادات و خلقیات مردم کشور داشته باشد. روشنفکری سیاسی معاصر هم از آنجا که گرایش شدید غربی دارد و همه راهحلها را در غرب جستوجو میکند بیش از سایر جریانها از جلال کینه دارد. بنابراین طبیعی است این حرف جلال مورد قبول انتلکتوئلهای ترجمهای قرار نمیگیرد، بهخصوص اینکه جلال نه مترجم بود و نه دوست داشت که ترجمه کند. البته به اقتباس اعتقاد داشت و معتقد بود عناصر مثبت هر فرهنگ را میتوان اخذ کرد. اما همانطور که متذکر شدم، در نظر او اساس فرهنگ و عادات بومی کشور است.