خبرنامه دانشجویان ایران: داوود طالقانی*// حساسیتهای نظری فرهنگشناسان در دهههای اخیر نشان داده است ناموس آنان در مطالعات فرهنگشناختی، زیربنا تلقی شدن فرهنگ نسبت به هر امر دیگری است. ابداع مفاهیم «ایدئولوژی»، «هژمونی»، «روایت»، «گفتمان»، «هویت»، «جنسیت» و «بدن» توسط نظریهپردازان فرهنگ با عنوان «استقلال امر فرهنگی» توجیه میشود. پس از جنبش دانشجویی می 68 و سقوط شوروی، اقتدار علمی و آکادمیک مارکسیستهای ارتودکس شکسته شد. همآنانی که با قرائت خاص خودشان، مقوله «تولید» را نیروی محرکه و عامل جلوبرنده تاریخ دانسته و در بنای جامعه طبقاتی، امر اقتصادی را «فونداسیون» میشناختند. این دیدگاه آنان متاثر از این ادعای مارکس بود که میگفت: «هستی اجتماعی افراد، آگاهی آنان را شکل میدهد.» به این ترتیب، برای مارکسیستهای شوروی، «فرهنگ» چیزی جز آگاهی کاذب شمرده نمیشد. شاید بتوان به آنان حق داد در زمانهای که مزد یک روز کارگر، یک سیبزمینی است، غریزه و مالکیت اقتصادی مساله اصلی جوامع بشری تلقی شود، اما «مارکسیستهای راستکیش»(orthodox) به کتابهای تاریخ اندیشه پیوستند و «فرهنگشناسان» و «منتقدان فرهنگ» باقی ماندند.
اما سلطنت مردان فرهنگی، همیشگی نبود. دهه 30، رکود مالی، افت شدید سهام و انقباض پولی، یقه جامعه آمریکایی ضد هرگونه اندیشه مارکسیستی را گرفت. برای فرهنگشناسان راسخ در اعتقادشان، اقتصاد روبنا دچار زلزله شده بود، اما بنیانهای برجهای فرهنگ، بیدی نبودند که با آن بادها بلرزند. برخلاف آمال آنان، این اقتصاددانان بودند که ناجی جامعه شناخته شدند. کینز و اقتصادش ماحصل همین دوره هستند. احوال اقتصاد که روبهراه شد، نظریهپردازان فرهنگی دوباره از حاشیه وارد کارزار شدند، با همان ادعاهای گذشته و همیشگی. در جنگ جهانی نظامیان و نیروهای امنیتی بر سر کار آمدند و نظریهپردازان جامعه، هنر و فرهنگ برای «حق حیات» دچار مشکلی اساسی شدند. اندیشه اجتماعی از اروپای قارهای به آمریکا هجرت کرد و رویکرد جدیدی در مطالعات فرهنگی شکل گرفت. پس از جنگ، مکتبی پدید آمد که با ادبیات مصرفی و انتقادی تغذیه میشد و سیاستهای اقتصادی نولیبرال تاچر و ریگان را نقد میکرد. «تاریخ فرهنگی» در برابر «تاریخ اقتصادی» ارائه شد، «سرمایه فرهنگی» در امتداد «سرمایه اقتصادی» ابداع یافت و پروژه مارکس در «صنعت فرهنگ» پیگیری شد. برای اصحاب علوم اجتماعی پیش از این و بیش از این، امر فرهنگی تا به این اندازه تعین نیافته بود.
اما مکانیسم اقتصاد هماهنگ با او حرکت نمیکرد. بحران سرمایهداری در سال 2011 منجر به جنبش اشغال والاستریت شد. باز هم نوبت خودنمایی اقتصاددانان برای نجات آمریکای رو به افول بود. اخبار اقتصادی و بحران مالی، صدر و ذیل رسانههای آمریکایی، اروپایی و حتی آسیایی و آفریقایی را گرفته بود. حتی هنرمندان هم بهعنوان نمایندگان جبهه فرهنگ، از کسادی بازار فروش آثار خود و تهیه لوازم خلق اثر هنری نالان بودند. ماموریت پزشکان اقتصادی که پایان یافت، باز هم فرهنگشناسان غایب در صحنه پیشین، وارد شدند و از اتفاق ناگوار دیشبشان، روایتهای فرهنگی سر دادند. مشاهده مشارکتی با دانشجویان معترض و چند شب خوابیده در پارک، تحلیل محتوا و گفتمان رسانهها و روایتشناسی آنان، بررسی زمینههای فرهنگی منجر به نارضایتی اقتصادی آمریکاییان و... از این قسم بودند.
داستان فرهنگشناسی برای ایران نیز شبیه نسخه غربیاش است. حزب توده و چریکهای فداییخلق -که بهرغم وابستگی کاملشان به انترناسیونال مستقر در شوروی، خود را مستقل میپنداشتند، الهیات را گزینش کرده و اقتصادی خواندند و تفسیر کردند- بهدنبال کشف نبرد طبقاتی و انقلاب کارگران علیه سرمایهداران در متن مقدس بودند. آنانی که در این امر ناکام بودند، دین، سنت و فرهنگ بومی ایرانیان را نفی و انکار کردند. برای جامعه ایرانی برژوازی ندیده، تئوریهای تکامل را نسخهپیچی کردند و نوید انقلاب کارگری زودهنگام را میدادند. قرون میانه ایران (در دوران حکومت سلسلههای سلجوقیان، غزنویان و خوارزمشاهیان) را با قرون وسطی مسیحی تطبیق دادند و «تاریخ وجود نداشته فئودالیسم در ایران» را نگاشتند. در برابر تودهایهای مردم گریز، نقدهای روبنا و زیربنا توسط شهید مطهری، شهید بهشتی و دکتر شریعتی ارائه شد. «علل گرایش به مادیگری» تیر آخری بود که بر تن بیجان مارکسیستهای ایرانی نشست. با وقوع انقلاب اسلامی، پرسشها پیرامون چیستی و چرایی آن آغاز شد. ابتدا از انقلاب اسلامی بهعنوان پدیدهای دینی-فرهنگی یاد شد. دین که افیون تودهها معرفی شده بود، اقدام به سیاسیترین کنش ممکن در جهان مدرن کرد و جهان را با پارادایمی جدید آشنا ساخت. اما در انقلاب، همه فرهنگی فکر و عمل نمیکردند. آخرین نخستوزیر، سیاستهای اقتصادی را بر جامعه پساانقلابی اجرا کرد که یادآور بدیل بلوک شرقیاش بود. کوپن و سهمیهبندی اقلام ضروری، نماینده یک جامعه و دولت تماما اقتصادی محسوب میشد. پس از آن، دولت سازندگی، علاوهبر مهندسان، اقتصاددانان را نیز برای بازسازی پیکر زخمی کشور جنگدیده وارد حکمرانی کرد. سازندگی اقتصادی دال اصلی گفتمان دولت وقت محسوب میشد. این جمله معروف هم از سوی مسئولان دولت سازندگی شنیده شد: «حتی اگر در فرآیند تعدیل، 15 درصد جمعیت کشور که عموما دهکهای محروم جامعه بودند، در زیر چرخهای توسعه له شوند، اشکال ندارد.» نهتنها مردم را که حتی حاضر بودند فرهنگ را زیر پای اقتصاد قربانی کنند. اما چراغ اقتصاد باز هم به وسیله یکی از بلندگوهای فرهنگ یعنی «آزادی» کمنور شد. اصلاحات، دغدغه فرهنگ را داشت و منازعات ایدئولوژیک را میطلبید. مفاهیم و نظریات فرهنگی روز دنیا بهواسطه ترجمه وارد ادبیات علمی کشور شدند. فروش روزنامهها به اوج خود رسید. حتی یکی از مسئولان دولت اصلاحات، نظریه «گفتوگوی تمدنها» را در پاسخ به کتاب «برخورد تمدنها»ی ساموئل هانتینگتون که پیش از آن نوشته شده بود، مطرح کرد.
هشت سال برای ایشان کافی بود تا صدای زیرپاماندگان دربیاید و عدالت، رئیسجمهور دیگری را فرابخواند. نخبهپروری و نخبهسالاری درسالهای دولت قبل بهجایی رسیده بود که مردم، رئیسجمهور جدید را «مردمی» خطاب میکردند. با این انتخاب، در حاشیهماندگان طرحهای توسعه، قدرت خود را به رخ اهالی فرهنگ کشاندند. هرچند گروههای طرد شده زود فراموش میشوند. گذار سالیان، فرصت را فراهم آورد تا اهالی فرهنگ باز هم شمع محفل شوند. حادثه 88، هم به اقتصاد و هم به فرهنگ تنه و طعنه جدی زد تا نشان دهد بازیگر اصلی کیست. پس از گذشت 10 سال پس از آن واقعه، هنوز هم صحبتهایی جدید درباره سویههای اقتصادی، ایدئولوژیکی و حتی جنسیتی از 88 شنیده میشود.
پس از حدود 10 سال حالا دوباره اقتصاد مطرح شده است. اقتصادی که هدف کوتاهمدت و فرهنگی که در چشمانداز دوردست دیده میشود. در همین حال و احوال، نارضایتی اقتصادی، مطالبات عدالتخواهانه و سوءاستفادههای سیاسی حوادث دیماه سال گذشته را رقم زد. دلار و سکه رکورد زدند. حالا کمتر کسی نگران فرهنگ است. حتی فرهنگشناسان هم پیگیر این هستند که وضع مالیشان را چگونه سر و سامان بدهند. فرهنگیترین رشتههای دانشگاهی هم دلنگران اقتصاد شدهاند. ایده و نظریه «اقتصاد مقاومتی» بسط داده میشود. دولتی که با حمایت سلبریتیها رای آورده، در ادامه راه، دچار مشکلاتی شده است. سلبریتیهایی که مبتذلترین و «قشر مادون» فرهنگ محسوب میشوند. جماعتی که جز با پول رضایت نمیدهند، از تشویقکردنهایشان دست کشیدهاند. حتی میتوان پیشبینی کرد که جریانی سیاسی موفق خواهد بود که با شعائر اقتصادی و بهبود وضعیت مالی و معیشتی به انتخابات وارد شود، و باز هم امر فرهنگ منتظر فرصتی برای خودنمایی خواهد ماند.
چرخشهای نظری فرهنگ و اقتصاد در سنت علوم اجتماعی و انسانی و همچنین تغییرات اولویت جوامع (چه نمونه غربی و چه ایرانی) نشان میدهد منازعه میان این دو مقوله، دعوایی صوری میان فرهنگشناسان و اقتصاددانان است که مسالهمندی و مسالهسازی دولت، ملتها را تغییر میدهد. در سیکل فرهنگ و اقتصاد، هیچکدام نسبت به یکدیگر زیربنا و روبنا نیستند. اگر دقیقهای یکی از آن دو را رجحان بدهیم، ضررهای نادیده انگاشتن دیگری را متحمل خواهیم شد.
منابع:
- اسمیت، فیلیپ و الگزندر رایلی، نظریه فرهنگی، ترجمه محسن ثلاثی، نشر علمی، 1394
- میلر، آندرو و جف براویت، درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر، ترجمه جمال محمدی، نشر ققنوس، 1394
- استوری، جان، مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه، ترجمه حسین پاینده، نشر آگه، 1386.
* دانشجوی فرهنگ و ارتباطات