تبعات غیبت هفته اول کلاسها را پیشاپیش به جان خریده بودم. نوع برگزاری کلاس از ظاهرش هم برایم مأیوسکنندهتر بود. تا حدی که خودم را برای زحمات کشیده و نکشیده سال کنکور مدام سرزنش میکردم. این روزها فضای مجازی دید نسبتا خوبی به افراد میدهد تا روزهای اول کمتر ترم اولی به نظر برسند. و این بدان معناست که بحمدالله خبری از کت و شلوار و کیف سامسونت نیست. به جای آن بسیار دانشجوی عادی با رفتارهای معمولی میبینیم. البته کافی است که دانشجو یک جا گیر کند و سوالی بپرسد. آنجاست که شاعر چیزهایی درباره محک و سیهروی و غش و... میگوید.
ضایعانه های گروه
از نکات قابلتامل برای خود من اضافه شدن سریع در گروههای مختلف بود. جایی پر از چتهایی است که اسکرینشات خیزند و قابلیت آن را دارند که جایگاه ایران را از مقام نخست خشونت در دنیا حداقل 10 رتبه تنزل دهند. گروه اصلی مرکز جبههگیری بچهها در مقابل یکدیگر بود. این مهم را میشد از نحوه دست دادن و معاشرت آنها با یکدیگر فهمید. بماند که پسران و دختران در مقابل یکدیگر تواضع و ادب عجیبی به خرج میدادند که به ظاهر هیچکدامشان هم نمیخورد! یک سری رفتارها هم که دیگر کلیشه شدهاند. بهطور مثال پسرانی که به هر دلیل آب از لب و لوچهشان آویزان است یا دخترانی که نگاه «اییییییش»دارشان به معنی: «من قصد ادامه تحصیل دارم» است. اینان دیگر مثل قبل توی چشم نیستند و تا حدودی به حاشیه رانده شدهاند. برای ما الان فقط این مهم است که نسبت به چیزهایی که قبلا تجربه نکردهایم واکنش صحیح نشان دهیم که مبادا کسی بگوید که ندیدهاند.
لابی یا چی؟
درنگاه اول شاید لابی جذاب به نظر برسد. ولی اگر کمی اهل تفکرات نوپای فلسفی باشید مگر می شود که این منظره ی نخراشیده را ببینید و خارج از کادر لانگ شات پرتره تان پیاز پوست نکنید تا اشکی جاری کنید و عکسی به منظور استوری گذاشتن نگیرید و بینش برتر خود را توی چشم دیگران نکنید و به نظام آموزشی بی ادب که این همه جوان را بی هدف به دانشگاه آورده ایرادی نگیرید؟! قطعا نمی شود. به دور از طریق منورالفکری است!
بالاترمی ها
خوشبختانه کلاس های تخصصی میعادگاه جدیدالورودها و ترم بالایی های مرموز و با ابهت است که با غروری خاص وارد کلاس شده و نگاهی از سر تحقیر به سایرین می اندازند. انگار که پدر من در درس مربوطه مردود شده نه حضرات با آن چهره های موجه شان! کمی که فضا تلطیف می شود می فهمیم که بلللللله! همه حذف شده اند. وگرنه کدام کند ذهنی این درس را می افتد. همه با هم: پدر نویسنده البته که یادگیری راه و چاه بقا در این وانفسا را می شود بدون تجربه هایی که عموما با درد و خونریزی هستند تجربه کرد. مایه اش اندکی توصیف چرب زبانانه در وصف و جنات ترم بالایی هاست. وقتی که با یکی از آن ها رفیق شوید در بسیاری از دو راهی های سرنوشت سازتان در دانشگاه سربلند بیرون خواهید آمد. از قلق گیری اساتید گرفته تا آشنایی با جدیدترین روشهای مظلوم نمایی در مقابل اساتید برای کسب نمره قبولی و رد کردن خط قرمز مشروطی. همه و همه در گرو رفاقت با یک ترم بالایی است. یکی از سوال های معمول هم در رابطه با بازار کار است. صحبت های بی سر و ته و دلگرم کننده از دوست عزیزی که هنوز پول ون را از والدین می گیرد و تا چند وقت دیگر فاتحه ای به روح پدرسازنده اسنپ نثار می کند که: «بارخدایا شکر. نمی میریم لااقل». موتورها را داغ میکند که بخوانیم که مثل آقایان سفید بخت شویم. شغل که تامین است اصلا... «ایموجی دو دست به هم فشرده شده به معنای فوران عمل شکرگذاری»
میعادگاه عشاق
منت خدای را عز و جل که شیک ۱۸ هزار تومانی در هیچ بوفه ای در بهشتی عزیز از مرز ۱۱ هزار تومان عبور نمی کند. امید است بیان این قابلیت های بی نظیر جوانان کاهل را به راه راست هدایت کرده تا تکانی به خود داده و رهسپار بهشتی شوند و چون ما غرق نعمات این خلد برین شوند. این بوفه ها که شکر خدا یکی از دیگری در برتری سبقه میگیرند، به راحتی می توانند متضمن کاهش پنجاه درصدی زخم معده تان که احتمالا حاصل خوردن غذای سلف است، بشوند. از «بهشت بهشتی» گرفته تا «کافمون» دانشکده ادبیات همگی مجابم میکنند که در این سن جای درستی ایستاد هام و ذره ای درنگ نکنم که زبانم لال جایی از این جا با این فضای فرهنگی مطلوب و امکانات سرشار بهتر وجود دارد.