غیر از تیپ سوم که قهرمان داستان است، مهدویان با تیپهای اول و دوم مناقشه دارد، تیپ اول از سر اعتماد بیش از حد و رحمانیت خارج از قاعده شهید میشود و تیپ دوم که گرهدارترین شخصیت داستان است، مجبور است به دلیل ترجیح منافع شخصی بر مصالح ملی، تفنگش را زمین بگذارد و خلاص!
خبرنامه دانشجویان ایران: محمد زعیم زاده// امروز تغییر تصور یک مخاطب از تاریخ صدر اسلام، خارج از روایتی که این سالها داوود میرباقری در ساخته هایش ارائه داده، کار سختی است. کمکم میتوان درباره تاریخ انقلاب خصوصا سالهای پرتلاطم دهه 60 هم همین حرف را درمورد سیدمحمود رضوی و محمدحسین مهدویان زد.
«رد خون»، اثر پراهمیتی است چون برای اولینبار داستان عملیات مرصاد سازمان منافقین را روی پرده سینما برده است، اثر جدید رضوی و تیمش به لحاظ فنی کیفیت ماجرای نیمروز را حفظ کرده، اما داستان کار جدید تا حدودی پیچیدهتر شده است.
«رد خون» هوشمندانه به پادگان اشرف رفته و برای اولینبار خیلی جدیتر از درون سازمان سخن میگوید. تلاش رضوی و تیمش برای آشناییزدایی از تصویر منافقین و شکستن تصویر کلیشهای از رجوی و دار و دستهاش و واقعی کردن نگاه به آنها ستودنی است، نتیجه این جرأت کمک میکند مخاطب سایر تصویرسازیهای «رد خون» درباره این تشکیلات را هم بهتر بپذیرد و وقتی فیلم از رفتارهای شبهداعشی سازمان میگوید، باورپذیر شود.
«رد خون» به خوبی نشان میدهد هر تشکیلات التقاطیای در ایدئولوژی روزی بهلحاظ متدولوژی و روش به همین سطح از سبعیت و خشونت میرسد، مخاطب با همه حسش میتواند آنچه سازمان تا گرفتار شدن در چهارزبر با مردم میکند و آنچه بعد از گیرافتادن در تنگه با اعضای خودش میکند را با داعش اینهمانی کند و حتما از خود میپرسد که این داعشواره دهه 60 در این سیواندی سال حتما پیشرفتهتر هم شده و در روشها خشنتر و خونریزتر اگر امروز پایش به ایران باز شود چه میکند؟
«رد خون» نقبی هم به سرنوشت برخی منافقین در سال 67 میزند و کاراکترهایی را مطرح میکند که در آن زمان بازداشت شدند، فیلم احتمالا به دلیل کمبود وقت نخواسته یا نتوانسته سرنوشت امروز آنها را بیان کند، بسیجی و شاهسوند دو شخصیت واقعی هستند که آن موقع بازداشت میشوند و چون همان زمان بر وفاداریشان بر جانیان اشرف تاکید نمیکنند، آزاد میشوند و سالهای بعد در اروپا و آمریکا زندگی میکنند و این سرنوشت بسیاری از اعضای سازمان در آن سال بوده است.
نیمی از ماجرای «رد خون» اما بین نیروهای اطلاعاتی و امنیتی روایت میشود و این بخش شاید مناقشهبرانگیزترین قسمت کار جدید رضوی و تیمش باشد، حسین مهدویان در میان نیروهای امنیتی سه تیپ ساخته؛ مسعود که نماد رحمانیت سیستم امنیتی است و در همه حال تلاش دارد با گفتوگو و رفیق شدن با منافقین تواب و غیرتواب مشکلات را کم کند، تیپ دوم کمال است که بهنوعی سمبل جباریت است و جز زبان اسلحه چیزی نمیشناسد و تیپ سوم یعنی صادق که معجونی از تدبیر و قاطعیت است و نماد عقل سیستم، یک نیروی حرفهای که تکیهگاه سیستم است و گرهگشا که البته ممکن است مواقعی اشتباه هم بکند.
غیر از تیپ سوم که قهرمان داستان است، مهدویان با تیپهای اول و دوم مناقشه دارد، تیپ اول از سر اعتماد بیش از حد و رحمانیت خارج از قاعده شهید میشود و تیپ دوم که گرهدارترین شخصیت داستان است، مجبور است به دلیل ترجیح منافع شخصی بر مصالح ملی، تفنگش را زمین بگذارد و خلاص!
اصرار مهدویان بر تیپ شدن کاراکتر کمال منحصر به «رد خون» نیست، کمالِ «ماجرای نیمروز» همان موسیِ «لاتاری» است با همان کیفیت! کاراکتری ستیزهجو اما شجاع و غیرتی که زبان منطق و استدلال نمیفهمد و همهچیزش اسلحهاش است، کمالی که در «ماجرای نیمروز» حوصله کار فکری و اطلاعاتی ندارد و یکسره به دنبال قله است، در «لاتاری» تیک دارد و به برچسبها حساسیت پیدا کرده و میخواهد آنها را جدا کند و سر آخر با سلاح سرد کلک شیخ اماراتی را میکند. حالا در «رد خون» کمال لابد تکامل پیدا کرده و علاوهبر تیکهای قبلی هر کجا کم میآورد خودش را به دود سیگار میبندد. کمال احساسات را در کارش دخیل میکند و برخلاف عقل و منطق وقتی احساساتش تحریک میشود نیروی موثری چون زریباف را هم به آتش میبندد و جالب است که چنین کاراکتری تنها مخالف پذیرش قطعنامه 598 است!
با وجود این تیپسازی احتمالا تعمدی، «رد خون» همچنان کار خوبی در جبهه فرهنگی انقلاب است، فیلمی که اول سینماست و بعد محتوا روی فرم سوار شده است. «رد خون» اثری است با ریتم تند و گرههای داستانی جذاب و بازیهای بعضا خوب و قصه جاندار که در کنار درخشش جواد عزتی در کاراکتر صادق و رقص هنرمندانه دوربین در چهارزبر و... کمک میکند که از این کار محمود رضوی و تیمش هم راضی باشید.