به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ ابهاماتی خواسته و ناخواسته، در بسیاری از مفاهیم کلیدی در جامعه ما مانند: «میانهروی و انقلابیگری» بوده و هست. دو مفهوم «میانهروی» و «انقلابیگری» از نخستین واژههای ادبیات سیاسی انقلاب هستند. میانهروها، انقلابیون را متهم به افراطیگری و تندروی و در مقابل انقلابیون نیز آنها را به سازشکاری با غرب، خاصه آمریکا متهم کردهاند. بیتردید یکی از علل به درازا کشیدن این ابهامها، وجود فضایی است که در آن سخنان شعارگونه به چالش کشیده نشده و صرفا در دایره بحثهای جناحی و فارغ از نگاه پژوهشی به آن پرداخته شده است.
از همین روست که ستیز میان واژگان میانهروی و انقلابیگری همچنان در دهۀ چهارم انقلاب گریبانگیرمان است. بیتردید حضور این واژگان در عرصه سیاسی خبر از دو تفکر متفاوت، یعنی دو جریان فکری میدهد که اگر نبود این اختلاف ریشهای در تفکر سیاسی و تفاوت در ماهیتها، واژگان مزبور سالها پیش از این از ادبیات سیاسی ایران رخت برمیبستند. آنچه که در این مجال مورد کنکاش قرار خواهد گرفت جستاری است درباره تاریخچه میانهروی در ایران.
ائتلافی از تهران تا قم
جدال میانهروها و انقلابیها تقابلی است که نه با پیروزی انقلاب بلکه پیش از آن آغاز شده بود. این جدال با نزدیکی به ماههای انتهایی عمر رژیم شاه روی عملیتری به خود گرفت. در یک طرف این نزاع میانهروها با پرچمداری ملیگراها بودند و در طرف دیگر آن انقلابیون با پرچمداری روحانیون و وفاداران به آیتالله خمینی. اما این همه صحنه نزاع نیست. جدال طرف سوم دیگری هم داشت که بهدنبال سنگینی کفه میانهروها بود. شناخت سطحی از جامعه ایرانی این گمان را برای آمریکا پیش آورد که محرکین و مشوقین مردم در انقلابِ ایران، گروهها و احزاب سابقهدار سیاسی میانهرو هستند که پیشتر با آنها به نحوی در تماس بوده است. ازهمینرو طرفِ سوم کوشید با ایجاد ائتلافی میان احزاب، گروهها و شخصیتهای میانهرو آنها را در این جدال پیروز گرداند. ائتلافی که از «جبهه ملی» و «نهضت آزادی» و گروههای ملیگرا تا امثال «رحمتالله مقدم مراغهای»، «خسرو قشقایی»، «مهدی پیراسته» و «سیروس الهی» را دربرمیگرفت. اما چگونه میشد مردم ایران را به حمایت از ائتلاف میانهروهایِ کنار هم چیده شده، واداشت؟ بیشک مذهب عنصر اصلی مورد توجه حمایت ایرانیان است. پس بایستی رهبر مذهبیِ میانهرویی در رأس این ائتلاف قرار گیرد تا جای خالی آیتاللهخمینی(ره) احساس نشود. شبیهسازی برای رهبری مذهبیِ نهضت، سفارت آمریکا در تهران را به انتخاب آیتالله «سیدکاظم شریعتمداری» رساند. او هم سید بود و هم مرجع تقلیدی سرشناس با وجوهات قابل توجه. در یک سند خیلی محرمانه سفارت آمده است: «یک ائتلاف شریعتمداری، مجاهدین و جبهه ملی میتواند بسیار نیرومند و سهمگین باشد. بههرحال این احتیاج به یک رهبری دارد و سفارت تردید دارد که شریعتمداری مایل باشد که از برج آجر گلبش، پایین بیاید و در سنگر بجنگد.»
حال تمام اضلاع ائتلافِ سهمگین کامل شد. ائتلافی که یک سر آن در تهران و در دست جبهه ملی، نهضت آزادی و ملیگراها و سر دیگر آن در قم و در بیت آیتالله شریعتمداری بهعنوان مرجع تقلیدی میانهرو است؛ ترکیبی از «ملیگراهای میانهرو» و «روحانیون معتدل و محافظه کار». در یکی از اسناد سفارت آمریکا درباره آیتالله شریعتمداری آمده است: «شریعتمداری شدیدا محتاط و محافظهکار دانسته میشود، وقتی که پای تاکتیک به میان میآید، ولی او آرام و متین، باهوش و کمی نوگرا در نظریه مذهبی است. شریعتمداری احتمالا از برجستگی آقای خمینی خیلی خوشحال نیست، بههرحال بهخاطر اهمیت سیاسی فعلی و پیروانی که آقای خمینی دارد، شریعتمداری باید حداقل مشخصهای از حمایت از او را نشان بدهد... شریعتمداری ارتباطاتی با جبهه ملی و طرفداری نسبت به آن دارد... او بهدلایل تاکتیکی آن را ضروری یافته که خودش را با مخالفت کلی روحانیون هماهنگ کند که پایگاه سیاسی خودش را حفظ نماید.»
اما گذشته آیتالله شریعتمداری، آمریکاییها را برای اعطای رهبریِ این ائتلاف به او بیمناک کرد: «حتی اگر او مزاجاا و خُلقا برای رهبری یک جناح مخالف سیاسی شایسته باشد (که او نیست) روابط گذشته او با رژیم شاه او را بهواسطه امکان افشای این معاشرتها، لکه بردار و زخمپذیر میسازد.» روابط گذشته شریعتمداری با شاه به سالهای دهه 40 باز میگشت. «فریده دیبا» مادر «فرح پهلوی» در کتاب خاطراتش درباره ارتباط شریعتمداری با دربار مینویسد: «[علی] امینی از طرف محمدرضا مسئول تماس با آخوندهای تراز اول قم بود. او مرتب به قم میرفت و میآمد و به شاه گزارش میداد. بیشتر تماسهای او با سیدکاظم شریعتمداری بود. من خودم در امور شرعیه مقلد یکی از آیتاللههای مقیم تهران (آیتالله خوانساری) بودم اما محمدرضا با آیتالله سیدکاظم شریعتمداری ارتباط نزدیک داشت و به او کمک مالی میکرد. با آن که از مسایل میان شریعتمداری و شاه اطلاعی درست نداشتم، اما یک روز در حضور دخترم (فرح) به محمدرضا گفتم: «اعلیحضرت بهتر است فشار خود را بر ساکت کردن چهرههای اصلی بگذارد. شریعتمداری که دعاگوی اعلیحضرت هستند!» امینی با بعضی آخوندها از جمله شریعتمداری روابط قدیمی داشت. شریعتمداری موقع تولد «رضاجان» پیام تبریک داده بود. گاهی اوقات هم از قم تماس تلفنی میگرفت و به جان اعلیحضرت و نوههای عزیزم دعا میکرد. او بههیچوجه ضد سلطنت نبود. شریعتمداری نمونه یک روحانی متجدد بود. او از پوسته ارتجاعی که مثل پیله ابریشم روحانیون سنتگرا و متعصب را در برگرفته بود، بیرون آمده با مظاهر دنیای متمدن آشتی کرده بود. فرزندانش را برای تحصیل به خارج از کشور فرستاده بود و پیشرفتهای همه جانبه کشور در دوران سلطنت محمدرضا را میستود... حالا برای نخستین بار فاش میکنم سیدکاظم شریعتمداری که مرجع عالیقدر شیعیان بود، در اوج بحران به اتفاق «علی امینی» و پنهانی از قم به تهران آمد و در کاخ نیاوران با محمدرضا ملاقات کرد. محمدرضا در این ملاقات از شریعتمداری خواسته بود تا بههر صورت که میتواند خمینی را به سکوت و مصالحه راضی کند یا اینکه به مخالفت با او برخیزد!»
با وجود این روابط پنهانی، اما چارهای برای سفارت نبود. شریعتمداری تنها فردی بود که میشد رأس مذهبی ائتلاف را به او سپرد و او را بهعنوان محور رهبری میانهروها به صحنه منازعه با آیتالله خمینی(ره) کشاند. چرا که «تنها معدودی از روحانیون مایلاند که آشکارا از خمینی ببرند و خود را در معرض اتهام تضعیف وحدت انقلابی قرار دهند.» با این حال سفارت کوششهایی نیز برای همراه کردن آیتالله «طالقانی» کرد اما عدم تمایل وی و البته درگذشت ناگهانیاش آنها را ناکام گذاشت. وضع جبهه ملی نیز حال و روز بهتری از شریعتمداری نداشت. فرح پهلوی در سطرهایی از کتاب خاطراتش مینویسد: «سایر منابع خبری ما افرادی بودند که به دیدارمان میآمدند. در میان این افراد، چهرههای معروف مخالفین هم حضور داشتند؛ افرادی مانند دکتر «کریم سنجابی»، دکتر «شاپور بختیار»، دکتر «عبدالکریم لاهیجی»، دکتر «احسان نراقی»، «[حسن] نزیه» و سایر ملیگرایان و اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی میآمدند و دست محمدرضا را میبوسیدند و وقتی محمدرضا از آنها میخواست تا مردم را ساکت و آرام کنند، صریحاا میگفتند موج مردم به راه افتاده و ما فقط سوار بر این موج هستیم.»
شریف امامی و مائده الهی
با وجود روابط پنهان و آشکار ملیگراها و شریعتمداری با دربار شاه، سفارت ترکیب جبهه مقابل آیتالله خمینی(ره) را در ائتلاف دوگانۀ «ملیگراهای میانهرو» و «روحانیون معتدل و محافظهکار» صورتبندی کرد. این ائتلاف طلایی در ماههای سال آخر عمر رژیم پهلوی کار خود را آغاز کرد. یک سال پیش از آن و در سال 56 همزمان با اعطای آزادیهای حقوق بشری «کارتر» از سوی شاه در ایران، بازرگان «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» را برای تجدید فعالیت نهضت آزادی تاسیس کرد. جمعیتی که با امضای 29 نفر از جمله ناصر میناچی، یدالله سحابی، هاشم صباغیان، رحمتالله مقدم مراغهای، حبیبالله پیمان و حاج سیدجوادی» اعلام کردند: «روش ما مبتنی بر یک رشته فعالیتهای معتدل و قانونی در چهارچوب قانون اساسی ایران و اعلامیه جهانی حقوق بشر خواهد بود» و در نامه به «جمشید آموزگار» نخستوزیر هم متعهد شدند: «هیچگونه اقدامی جز از طریق قانون آنهم با رفتاری کاملا مسالمتآمیز از ناحیه این جمعیت صورت نخواهد گرفت.»
29 مرداد 57، «شریف امامی» استاد اعظم لژ فراماسونری با شعار اعطای آزادی سیاسی و برگزاری انتخابات آزاد جایگزین آموزگار شد. ائتلاف میانهروها تصمیم به حمایت از وی گرفت. در یکی از اسناد سفارت آمده است: «ناصر میناچی – وکیل و عضو فعال حقوق بشری یکی از دو رییس بازار تهران که پایگاه سنتی مخالفین مسلمان است. او همچنین خزانهدار کمیته دفاع از آزادی و حقوق بشر است. در مقام رییس هیات مدیره حسینیه ارشاد مرکز مذهبی در تهران، او مدتها طرفدار و حامی پشت پرده رهبران مذهبی میانهرو و مخالف بوده و او دوست نزدیک آیتالله کاظم شریعتمداری است. میانچی منطقی و میانهرو از رژیم «جعفر امامی» حمایت نموده و اظهار داشته که مذهبیون میانهرویِ مخالف باید در جهت آزادیهای سیاسی با دولت همکاری کنند.»
همزمان «بازرگان» هم تلویحا وعده «شریف امامی» برای برگزاری انتخابات آزاد را مائده الهی خواند و از آن حمایت کرد. آیتالله شریعتمداری هم در شرایطی که امام این انتخابات را تحریم کرده بود، در مصاحبه با «بی.بی.سی» از انتخابات شریف امامی استقبال کرد: «انتخابات باید طبق قانون اساسی در محیط کاملا آزاد و بهطرز صحیح صوررت گیرد.» این میانهرویِ شریعتمداری در حقیقت شیوهای بود که وی آن را برای ساواک اینگونه تشریح میکند: «من برای حفظ تاجوتخت و رژیم، متکی به قانون اساسی شدهام و راه میانهرو را انتخاب کردهام. این راهی است که برای نفع اعلیحضرت است و هم بهنفع من و هم بهنفع دستهجاتی که مسیرشان با من یکی است و مانند من درباره ایران فکر میکنند. این راهی که من میروم به آن علت است که ابتکار عمل بهدست تندروها نیفتد... من به آن جهت به قانون اساسی تکیه میکنم که بتوانم دربارۀ حفظ تاجوتخت و مملکت بهتر تلاش کنم و بیشتر موفق باشم.»
همزمان با حمایت بازرگان و شریعتمداری از شریف امامی، مذاکرۀ آنان برای جلب رضایت امام به سلطنتِ محمدرضا پهلوی آغاز شد. اما پیش از آن مذاکره سفارت آمریکا در تهران با بازرگان و اعضای نهضت آزادی آغاز شده بود: «بازرگان آنگاه با صرف وقت در لغاتی که بهکار میبرد، گفت که نهضت آزادی به قانون اساسی معتقد است. اگر شاه حاضر باشد تمام موارد قانون اساسی را به اجرا درآورد، ما آمادهایم تا سلطنت را بپذیریم.»
با رفتن امام به نوفل لوشاتو، سفرهای اعضای ائتلافِ میانهروها به پاریس آغاز گشت؛ از یک سو حسن شریعتمداری به نمایندگی از جناح مذهبیِ ائتلاف و از سویی دیگر بازرگان رهبر نهضت آزادی و کریم سنجابی رهبر جبهه ملی از جناح ملیگرایِ ائتلاف برای رایزنی با آیتالله خمینی(ره) راهی پاریس شدند. هر سه یک هدف داشتند:
«میناچی گفت که او مخصوصا از جانب آیتالله شریعتمداری مامور شده است تا نظر آمریکا را در قبال دولت شریف امامی دریابد. شریعتمداری و سایر رهبران مذهبی قم آماده بودند تا با دولت ایران، اگر این دولت قرار است باقی بماند، همکاری کنند. رهبری مذهبی برای شخص شریف امامی احترام قایل است... میناچی گفت که مذاکرات بین او و نخستوزیر از صبح 11 اکتبر(19 مهر) برای ایجاد زمینهای بین دولت ایران و رهبران میانهروی مذهبی شروع شده است... اگر مذاکرات موفقتآمیز باشد، میناچی، مهندس بازرگان، یدالله سحابی و پسر شریعتمداری یعنی مهندس حسن شریعتمداری آمادهاند که اوایل هفته آینده به پاریس بروند و آیتالله خمینی(ره) را متقاعد کنند که مخالفت با شاه را کنار بگذارد.» ازهمینرو بود که سفارت امیدوار شده است که «جریانات خمینی را وادار خواهند کرد تا در جهت مصالحه گام بردارد و با وجود یکدندگی سازش کند.»
بازرگان در مهرماه 57 راهی پاریس شد و در آنجا به امام(ره) پیشنهاد داد او از رفتن شاه از ایران صرفنظر کند و در عوض شاه نیز بهجای حکومت کردن تنها در چهارچوب قانون اساسیِ مشروطه سلطنت کند. این پیشنهاد بازرگان به نگرش او به نهضتِ آیتالله خمینی بازمیگشت. نسبت او و ملیگراها با رژیم شاه کاملا عیان بود. در قاموس آنان مبارزه با شاه تنها در چهارچوب قانون اساسی رژیم بود و سرنگونی شاه معنا و مفهومی نه تنها در عمل بلکه در تئوری نیز نداشت. چنانکه وقتی بازرگان در اردیبهشت 1340 نهضت آزادی را بنا نهاد در بیانیه اعلام موجودیت آن نگاشت: «به حکم: 1ـ مبادی عالیه اسلام و قوانین اساسی ایران؛ 2ـ اعلامیه جهانی حقوق بینالملل؛ 3ـ منشور ملل متحد، نهضت آزادی ایران» فعالیت میکند. نهضت آزادی در طول فعالیت خود در پیش از انقلاب هیچگاه بهدنبال سقوط رژیم پهلوی نبود و همواره اصلاح رژیم پهلوی را در سر میپروراند. چنانکه بازرگان نیز به آن تصریح داشت: «از درون جبهه ملی، نهضت آزادی بهوجود آمد که هم وارث نهضت مقاومت ملی بود و هم فرازنده و بلند کننده شعار شاه سلطنت کند نه حکومت.»
حتی بازرگان دو ماه پیش از سفر به پاریس در پیامی به امام پیشنهاد کرده بود که «قانون اساسی ایران بهصورت اصلی و متمم آن بدون اضافات بعدی، سند زنده و قابل ارایه و استناد و دفاع در محاکم داخلی و محافل بینالمللی است و فعلا یگانه ضامن اجرای اصول و احکام اسلامی است. اگر آن را نفی کنیم منطقا و قانونا هرگونه مدرک محکومیت رژیم شاه را از دست میدهیم... لبه تیز حملات فعلا بهتر است به استبداد باشد نه استعمار و جنگ کردن در دو جبهه مانع پیروزی است و مصلحت در برانگیختن سیاست آمریکا و اروپا که علیه خودمان و به سود و حمایت شاه نخواهد بود.»
بههر صورت امام در پاریس روی خوش به پیشنهاد بازرگان نشان نداد و در سخنرانی 2 آبان 57 گفت: «باید ملت ایران دیگر به این مردک مهلت ندهد و باید بدون مهلت او را کنار بزند. اگر مهلت پیدا کند این برای ملت ما مصیبت است... بعضی از آقایان بعضی از همین محترمین [میگویند] که مثلا خوب است که اصل رژیم باقی باشد ولی این شخص (شاه) برود. حتی بعضی پیشنهاد به این میکنند که ایشان (شاه) هم باشند. لکن همانطور که قانون اساسی تکلیف سلطان را معین کرده است، میگویند سلطان باشد و حکومت نکند اما سلطنت کند، ما هم همانطور رفتار بکنیم و بگوییم ایشان سلطنت بکند و حکومت نکند... این فکر اشتباهی است که آقایان دارند... یک آدمی که یک عمر جنایت بر این ملت کرده است، یک عمر خون بچههای این مملکت را ریخته است حالا بگوییم که خوب، برای اینکه حالا آرامشی پیدا بشود ایشان سلطان باشند، آقا (شاه) باشند و دیگران خدمتگذار؟! کدام ملت میتواند این را از ما قبول کند؟ کدام آدم که اعتقاد به خدا و اسلام دارد میتواند این نقشه را پیاده کند و تصدیق این مطلب را بکند؟»
بازرگان در همین دیدار در گام دوم بار دیگر امام را از رویارویی همزمان با شاه و آمریکا برحذر داشت. اما امام این رویارویی را ساده انگاشت. امری که در نظر بازرگان بیاطلاعی امام از شرایط جهانی تعبیر شد: «از مشکلات و مخالفتها و مسایلی که رو در رو خواهیم بود، صحبت کردیم. از جمله کارشکنیهای حتمیِ دولتهای بزرگ و لزوم دقت و تدبیر در پیشروی، فوقالعاده متعجب شدم که دیدم ایشان مسایل را ساده میگیرند و نمیخواهند وجود یا اثر آمریکا را قبول کنند. گفتم بالاخره آمریکا را با قدرت و موقعیتی که دارد باید به حساب بیاوریم. جواب دادند چون ما حرف حق میزنیم، آمریکا مخالفت نخواهد داشت... گفتم دنیای سیاست و محیط بینالمللی، حوزه نجف و قم نیست که با استدلال و حق، درصدد قتاع طرف برآیند،... کافی نیست که حرفمان حق باشد تا آنها تسلیم شوند. از خونسردی و بیاعتنایی ایشان به مسایل بدیهی سیاست و مدیریت، ماتم برد و دنبال کردن بحث در این زمینه را بیفایده دیدم. پرسیدم جنابعالی چگونه اوضاع و تکلیف را میبینید؟ باز هم سادهنگری و سکینه و اطمینان ایشان به موفقیت نزدیک، مرا به تعجب و تحسین انداخت. مثل اینکه قضایا را انجام شده و حل شده دانسته، گفتند شاه که رفت و به ایران آمدم، مردم، نمایندگان مجلس و بعد دولت را انتخاب خواهند کرد.»
ارتباط با میانهروها
ناکامی در اقناع امامخمینی(ره) برای پذیرش سلطنت شاه، ارتباط گستردهتر با رجل سیاسی میانهرو را برای سفارت بارزتر کرد تا در صورت پیروزی مخالفان رژیم، ارتباط آنان با انقلابیون قطع نشود. استراتژی سفارت در مواجهه با ایران ارتباط با میانهروها برای مهار انقلابیون بود. از نظر «ویلیام سولیوان» آخرین سفیر آمریکا در تهران «هر گروه میانهرو و متمایل به غربی که به مبارزه علیه ملاها برخیزد، در مورد او بهعنوان یک گروه مترقی با علاقه تمام تبلیغ خواهیم کرد.» ازهمینرو «سفارت شبکه ارتباطی خود را بین مخالفان توسعه داد و اعتماد آنها را به خود جلب کرد.»
از نظر سفارت «تعداد زیادی ایرانیان تحصیلکرده ایالاتمتحده و غرب که در میان آنان میتوانیم تصمیمگیری در جهت غرب را انتظار داشته باشیم. یک دولت رسمی (که با جناح غرب قم مخالف بوده) و علایمی از واقعبین بودن، غیر افراطی بودن نشان داده است و در روابط عادی شده ایران و ایالاتمتحده ذیعلاقه است.»
سفارت با پیشبینی به قدرت رسیدن میانهروها تلاش گستردهای برای ارتباط با اعضای نهضت آزادی و جبهه ملی خاصه عباس امیرانتظام، ناصر میناچی، محمد توسلی، ابوالحسن بنیصدر، حسن نزیه، صادق قطبزاده و احمد مدنی که تحصیلکرده غرب بودند، انجام داد. از سویی دیگر کوشید نخستین پایههای ارتباط با روحانیون میانهرو خاصه آیتالله شریعتمداری را بنا نهد.
با این وجود سولیوان در خاطراتش مینویسد: «ماموران سیاسی سفارت هر چه در این راه میکوشیدند به نتیجه نمیرسیدند زیرا هم روحانیون شیعه و هم رهبران مخالف بازار از تماس با ماموران سفارت احتراز میکردند.» بهگفته سولیوان، وی سرانجام چند هفته بعد «ماموران سیاسی ما همچنین موفق شدند با گروه دیگری از مخالفان که با رهبران مذهبی ارتباط داشتند تماس حاصل کنند. این گروه که نهضت آزادی ایران نامیده میشد تحت رهبری مهندس مهدی بازرگان قرار داشت که یک فرد مومن و متقی شیعه بود و او کسی است که آیتالله خمینی بعد از انقلاب او را بهعنوان نخستوزیر تعیین کرد.» به گفته سولیوان، مقامات سیاسی سفارت برای تماس با مخالفان و برای جلب اعتماد و اطمینان آنها «چند مامور سیاسی جدید نیز که سابقه فعالیت در ایران داشتند برای همکاری در این زمینه به تهران» میآیند.
«ریچارد کاتم» مامور برجسته سیاسی سفارت بود که برای انجام این ماموریت عازم تهران شد. کاتم برای انجام ماموریتش اقدام به ارتباط با عباس امیرانتظام عضو برجسته نهضت آزادی کرد که چند ماه بعد و با پیروزی انقلاب بهسمت معاونت نخستوزیری دولت بازرگان منصوب شد. سابقه آشنایی وی با امیرانتظام به سالهای ابتدایی دهه 40 باز میگشت: «... در سفری که جانسون به ایران آمده بود، کمیته مرکزی نهضت[آزادی] تصمیم گرفت نامه اعتراضیهای به «جانسون» بدهد و نسبت به دخالتهای آمریکا در امور ایران و مسافرت جانسون اعتراض کند... من داوطلب دادن نامه شدم و نامه را از طریق سفارت آمریکا و شخصی به نام ریچارد کاتم به جانسون دادم... در موقع دادن نامه، آقای ریچارد کاتم پیشنهاد کرد... هر چند وقت یکبار من او را ببینم و مطالبی را که دارم به او بدهم... من پیشنهاد او را به اطلاع کمیته مرکزی رساندم و این کمیته تصویب کرد که در صورت ضرورت او را ببینم»
کاتم بهمحض ورود به ایران با امیرانتظام تماس برقرار کرد. در 19 دی ماه 1357 امیرانتظام تحت عنوان «عضو کمیته مرکزی نهضت آزادی» با «جان دی استمپل» مسئول سیاسی سفارت آمریکا نیز ملاقات کرد. در این دیدار استمپل گفت: «آمریکا مخالف مساله کودتای نظامی است و فکر نمیکند که این بتواند یک راهحل دراز مدت برای مشکلات ایران باشد و این را چندین بار برای عموم و بهطور خصوصی متذکر شده بود.» آمریکاییها در حالی خود را مخالف کودتای نظامی نشان میدهند که درست 5 روز قبل یعنی 14/10/57 ژنرال هایزر برای تثبیت ارتش و کودتایی همچون 28 مرداد 32 وارد تهران میشود. هایزر در خاطراتش از این ماموریت مینویسد: «دستورات داده شده به من، این بود که واشنگتن قویاا میخواهد: ایران دارای یک دولت قوی و با ثبات و دوست آمریکا باشد و این امر برای آمریکا حیاتی است... اگر قرار بود ارتش از حمایت کامل آمریکا برخوردار باشد، باید حتما پشت سر بختیار بایستد. در تلکس ارسالی پیشنهاد کردم که بختیار باید از ارتش در سه مقطع استفاده کند. بختیار ابتدا میتوانست با حمایت ارتش قانون را به اجرا بگذارد. دوم اینکه، در صورت شکست اعلام حکومت نظامی کند و مراکز حساس را به ارتش واگذارد. سوم اینکه اگر حکومت نظامی موثر نبود، بختیار میتوانست پیشنهاد کودتا کند.» با وجود این تناقض آمریکاییها نهضت آزادی با موضعی خوشبینانه «از آمریکا بهخاطر جلوگیری از کودتای نظامی و تلاش او در ارتش تشکر میکند و آمریکا را تشویق میکند که به این روش ادامه دهد!»
امیرانتظام که بدون داشتن مقام دیپلماتیک پیش از پیروزی انقلاب، ارتباطات تعریف نشدهای با سفارت آمریکا و ماموران آن داشت، پس از پیروزی انقلاب و اتخاذ عنوان و اختیارات معاون نخستوزیر از خط و مشی سابق خود فاصله نگرفت. در سندی اطلاعاتی و «غیر قابل رویت برای خارجیان» در سفارت، شرح دقیق ماجرای آزادسازی 22 تکنیسین مخابرات آمریکا از پادگان کپکان گزارش شده که بدون «نامه امیرانتظام» و دوستان او این فرار بههیچوجه میسر نمیشده است. طوری که در جمله پایانی گزارش آمده «بدون دوستی نزدیکی که بین تیمسار ایمانیان و افراد نخستوزیری بود، به احتمال زیاد گروه نمیتوانست پرواز کند.»
میانهروی و میانجیگری
امیرانتظام و ناصر میناچی تنها میانجی دولتِ بازرگان برای سفارت آمریکا نیستند. استمپل در گزارش 28/10/57 یعنی یک ماه پیش از پیروزی انقلاب، به ملاقات با منبع دیگری از نهضت آزادی میپردازد: «محمد توسلی عضو عالیرتبه نهضت آزادی ایران» که از طرف بازرگان صحبت میکند گفت «بازرگان میخواهد آمریکا بداند که طرح وارد شدن نهضت آزادی در دولت باید سریعتر انجام گیرد تا جلوی نفوذ چپیها گرفته شود.» البته این چندمین دیدار توسلی با ماموران سفارت بود. 4 خرداد 57 بازرگان بههمراه توسلی (با نام مستعار توکلی) و سحابی به دیدار استمپل در خانهای در دروس رفته بودند. در این ملاقات «بازرگان و توکلی گفتند که جنبش اسلامی بهطور اساسی متمایل به غرب است.»
محمد توسلی در ملاقات 28 دی ماه با استمپل بنا به قول بازرگان اطلاعاتی از برنامهریزیهای انقلابیون در اختیار او میگذارد: «خمینی اسامی اعضای شورای انقلاب را در 19 یا 20 ژانویه اعلام خواهد کرد. بازرگان و رهبر جبهه ملی، کریم سنجابی حتما در شورا خواهد بود، اما دیگر اسامی مشخص نیست. یک نکته مهم این است که در شورای انقلاب رهبران مذهبی نخواهند بود. توسلی گفت: طرحهایی که هنوز بهطور کامل فاش و مشخص نشده شامل گروه ویژه مشورتی متشکل از رهبران مذهبی مانند طالقانی و منتظری است.»
توسلی در حالی نام اعضای شورای انقلاب را در اختیار سفارت آمریکا قرار میدهد که نام و تعداد اعضای شورای انقلاب به دلیل حساسیت موضوع و بیم دستگیری آنها توسط رژیم شاه هیچگاه اعلام عمومی نشد. لذا در اختیار گذاشتن اطلاعاتی از طرحهای فاش نشده و امنیتی رهبرانِ انقلاب توسط منبع نهضت آزادی و در حالی که هایزر در تهران در حال آمادهسازی ارتش برای کودتاست بههیچ عنوان قابل اغماض نیست. از این گذشته، این اطلاعات را نمیتوان در چهارچوب روابط دیپلماتیک دو کشور دانست چراکه در آن مقطع نه انقلاب پیروز شده بود و نه نهضت آزادی سکان دولت موقت را دست گرفته بود.
توسلی، میناچی و انتظام تنها سه تن از اعضای نهضت آزادی در جناح میانهروست که راه را برای نفوذ آمریکاییها باز نگاشتهاند. ابوالحسن بنیصدر عضو «جبهه ملی سوم» فرد دیگری است که پیش از انقلاب مورد توجه آمریکاییها قرار گرفت. «معصومه ابتکار» که در کار بازیابی اسناد سفارت مشغول بوده، در کتاب خاطرات خود به 7 سند اشاره میکند که در دی ماه 1358، یعنی حدود یک ماه پیش از انتخابات، در گاو صندوق اتاق رییس پایگاه سیا در تهران، پیدا کردهاند. ابتکار در خصوص اولین سند مینویسد: «یکی از این اسناد دربارۀ فردی بود که سازمان سیا از او با عنوان SD LURE/1 نام میبرد. در دی ماه 1358، در گاو صندوق اتاق رییس پایگاه سیا در تهران، 7 سند دربارۀ این فرد پیدا کردیم. نخستین سند به تاریخ 27 جولای 1979م. به گزارشهای ملاقات فردی بهنام SD ROTTER که بعدها معلوم شد [خسرو] قشقایی است، مربوط میشد. وی مقامات سیا را به تماس با شخص دیگری با عنوان SD LURE/1 ترغیب میکرد. در این سند شماره تلفن او و این نکته که برای اولین بار با وی در پاریس تماس گرفته شود، ذکر شده بود. با کنترل این شماره تلفن متوجه شدیم متعلق به منزل جناب بنیصدر! است که بهزودی به ریاستجمهوری ایران برگزیده میشد.» در مجموع 11 سند سری و فوق سری از اسناد رشته شده در لانه جاسوسی مربوط به بنیصدر است. در تمامی این اسناد، از بنیصدر با رمز SD LURE/1 یاد شده است. سند اول و دوم مربوط به دیدار بنیصدر و شخصی بهنام «ورنون کاسین» با نام رمز «گای، دبیلیو، راترفورد» در پاریس و در دی ماه 1357 یعنی یک ماه پیش از پیروزی انقلاب است. در آن هنگام که راترفورد سعی در نزدیک شدن به بنیصدر داشت، وی عضو شورای انقلاب و از جمله اطرافیان امام در نوفل لوشاتو بود.
با پیروزی انقلاب و تا تاریخ 22 خرداد 1358 هیچ تماسی بین این دو نفر برقرار نشد. اما با توجه به شواهد مشخص میگردد که وی در اوایل شهریور با هویت تجاری «ویلیام آفاستر» به ایران آمده است. ملاقات در 8 شهریور 1358 اولین دیدار راترفورد با بنیصدر در خانه اوست. راترفورد در شرایطی پا به خانه بنیصدر گذاشت که او عضو شورای 15 نفره انقلاب و موسس روزنامهای با تیراژ صد هزارتایی بهنام «انقلاب اسلامی» است.
راترفورد پس از سه ملاقات با بنیصدر در گزارش مورخ 16/6/1358 به سیا، تحلیلی و ارزیابی بسیار دقیقی از بنیصدر میکند. وی در این گزارش که بهنوعی جمعبندی او از دیدارهایش با بنیصدر است، به مقایسه بنیصدر در پیش و پس از پیروزی انقلاب میپردازد:
«جای تعجب نیست که L-1 در تهران تصویری از خود بروز میدهد که تا حدی با آنچه در پاریس قبل از بازگشتنش داشت، متفاوت است. در پاریس او یک توطئهگر (طراح) بود و تمامی وقت خود را به تنظیم نقشههایی برای چگونگی از میدان به در کردن رژیم بر سر قدرت در آن زمان اختصاص میداد. او در خارج در بین روشنفکرانی که به او چشم داشتند و به وی احترام میگذاشتند، حاضر بود برای تحقق اهداف گروهش به هرگونه فداکاری دست بزند. او که زرنگ و باهوش بود و شبانهروز با استراحت کمی کار میکرد، به نظر میرسید که از مبارزه لذت میبرد و بهراحتی مخاطراتی را که درگیر اینگونه فعالیتهای جسورانه است میپذیرفت. براساس سه ملاقات ما در تهران، روشن میشود که شخص مورد نظر همانطور که قابل پیشبینی بود از وقتی که مقامهای مسئولیتآوری را در رژیم تازه تاسیس پذیرفته، فرق کرده است. هنوز شبانه روز کار میکند اما بهگونهای دیگر. اگرچه در پاریس او یک انقلابی بود که با ظاهر امور سروکار داشت، اکنون او خودش را درگیر مسایل ظریف ادارۀ یک مملکت میبیند. سعی او اکنون بر این است که وضع موجود را حفظ و پایههای آن را تحکیم نماید. او همچنان از مبارزه صحبت میکند. کاملا واقف است که در بخش متنابهی از مردم چندان اشتیاقی نسبت به تغییر رژیمها وجود ندارد و بهنظر میرسد که اهمیت کاری را که در پیش است درک میکند. هرچند او همچنان خود را انقلابی میداند و بهنظر میآید که از تبلیغات مقتضای مقامش در نهضت و مزایای قدرت (یعنی محافظانی که بهعنوان یک عضو شورای انقلاب برایش گمارده شدهاند) لذت میبرد. در واقع امر بهنظر میآید که او بیشتر یک دیوانسالار (بوروکرات) است تا یک انقلابی. هر چند او همواره روشنفکری ملایم طبع بوده است. با وجود این حالا که در تهران جای گرفته بهنظر میرسد دارد جا میافتد.»
راترفورد در ادامه گزارش خود او را یک توطئهگر (طراح) کهنهکار میداند که «اگر احساس کند که رژیم از اهداف انقلابی خود دور میشود یا اینکه به نفع خودش خواهد بود، ممکن است در آینده برای توطئه علیه رژیم مانعی سر راه خود نبیند.» از همین راترفورد پیشبینی میکند که «اگرچه او احتمالا در حال حاضر هیچ مشکل مالی ندارد، اما باید در نظر داشته باشد که ممکن است با یک تذکر کوتاه به خارج تبعید شود و در آن زمان میتواند از کمک مالی ما استفاده نماید.»
شاید کلیدیترین دریافت راترفورد از این ماموریت را بتوان این جملۀ وی دانست: «بهنظر میرسد L-1 که فردی جاهطلب و از لحاظ سیاسی زیرک است، نقش خود را محتاطانه با چشم داشت به روزی که خمینی از صحنه کنار رود، بازی میکند.»
دانشجویان پیرو خط امام پس از اشغال لانه جاسوسی در کنار بازیابی اسناد رشته شده اقدام به بازجویی از گروگانها نیز کردند. «تام آهرن» رییس قرارگاه سیا در تهران در تاریخ 8 دیماه 1358 مورد بازجویی قرار گرفت. وی اعتراف کرد: «به من گفته شده بود که دولت آمریکا بهطور اعم و سیا بهطور اخص، در نظر دارند که اگر امکاناتی موجود باشد، با افرادی که در انقلاب ایران میتوانند نقشی داشته باشند، تماس برقرار شود. لذا زمانی که امام در فرانسه بود یک افسر بازنشسته سیا مامور شد که به فرانسه رفته و با آقای بنیصدر تماس برقرار نماید.»
تام آهرن هدف نهایی سیا را به استخدام درآوردن بنیصدر عنوان کرد و فاش کرد که «راترفورد حدود 29 مرداد 1358 به تهران آمد و حدود 3 هفته در تهران اقامت نمود و حداقل 3 و شاید 5 بار با «اس، د، لور ـ 1» ملاقات کرد. در آخرین جلسه بنیصدر موافقت کرده که بهعنوان مشاور اقتصادی این کمپانی فعالیت نماید و پیشنهاد حقوق ماهانه 1000 دلار هم پذیرفته است.»
«آهرن» در پاسخ به این سوال دانشجویان که «آیا بنیصدر میدانست که طرف مقابل وی یک مامور سیا است؟» میگوید: «قرار نبوده که به بنیصدر در این مرحله گفته شود که طرف مقابل سازمان سیا است؛ لذا به وی گفته نشده بود. اما یک مساله بود که میتواند به وی این برداشت را داده باشد که عبارت است از نحوۀ پیشنهاد ماهیانه 1000 دلار که بدون این ترتیبات معمولی تجاری انجام پذیرفته باشد مورد پیشنهاد و همچنین توافق قرار گرفت و این میتواند بیانگر حداقل باشد که این مساله به این سادگیها نیست. مساله دوم اینکه نسبت به زمینۀ سوالات راجع به مسایل اقتصادی، سوالاتی مطرح شده بود. در رابطه با مسایل سیاسی که تا حدود زیادی ربطی به مسایل اقتصادی نداشته است و این مساله هم میتوانسته است به وی برداشت دیگری بدهد. یک نکته قابل ذکر هم اینکه تا به حال پولی به ایشان پرداخت نگردیده است.»
شریعتمداری روحانی میانهرو
آیتالله شریعتمداری تنها یک ماه بعد از پیروزی انقلاب «حزب خلق مسلمان» را در اسفند ماه 57 تاسیس کرد. در زمستان ۱۳۵۸ حزب غائلهای در تبریز به راه انداخت تا جایی که حتی موفق به تصرف ساختمان رادیو و تلویزیون تبریز نیز شد. در جریان اغتشاشات تبریز بسیاری نزد شریعتمداری رفتند تا ایشان را متقاعد کنند که دست از حمایت حزب بردارد. از جمله «فلسفی» واعظ مشهور تهران که به پیشنهاد امام چندین بار نزد وی رفت تا ایشان را از عواقب حمایت از حزب آگاه سازد. اما راه به جایی نبرد و شریعتمداری همچنان به گسترش فعالیت حزب اصرار ورزید. بیتردید پیشبینی نفوذ روزافزون حزبِ شریعتمداری است که رییس قرارگاه سیا در تهران برنامه کار خود را تشکیل ائتلافی به رهبری شریعتمداری قرار داد: «من نظر خود را تا زمانی که ارتش دوران نقاهت خود را طی کند اعلام میکنم و این هم مرحلهای است که برای طی آن از دست ما تقریبا کاری ساخته نیست، کاری که از دست ما برمیآید و من هم اکنون درگیر آن هستم، این است که سران بالقوه یک ائتلاف متشکل از لیبرالهای سیاسی، چهرههای میانهرو و سران ارتشی متمایل به غرب (هنگامی که ظهورشان شروع شد) را شناسایی کرده و آماده حمایت از آنها شویم. کسی که بیش از دیگران احتمال داده میشود این ائتلاف را سرعت بخشد، آیتالله شریعتمداری است.»
سفارت در پیام سری دیگری به آمریکا مینویسد: «هدف ما این است که میانهروهای طرفدار آمریکا را از حوزههای دینی، غیر دینی، سیاسی و نظامی گردهم آوریم.» طبق برآورد سفارت، حزب خلق مسلمان به رهبری شریعتمداری حدود 8 میلیون عضو دارد که میتواند مرکز مناسبی برای رهبری میانهروهایِ طرفدار آمریکا باشد. «چندان تردیدی نیست در اینکه اگر شریعتمداری تصمیم بگیرد فعال شود جذبه وی برای میانهروها او را عامل قابل محاسبهای در آینده سیاسی ایران خواهد ساخت»
از نظر «گلگروف» سرپرست ریاست قرارگاه سیا در تهران، هدف از ارتباط با شریعتمداری «همانطور که خمینی نسبت میدهد، ایجاد شکاف در نهضت اسلامی و تضعیف آن خواهد بود تا صاحبان افکار معقولانهتری بتوانند عرض وجودکنند.»
سیا نیز در پاسخ به گلگروف، نظر وی را تصریح میکند اما تنها ایجاد شکاف را کافی نمیداند بلکه بر روی کار آوردن دولتی موافق با نظرات آمریکا را تاکید میکند و میگوید: «هدف از اقدام سیاسی ما در ایران روی کار آوردن دولتی است که نسبت به منافع ایالات متحده نظر موافق داشته باشد. برای آنکه حزب شریعتمداری را بهعنوان یکی از راههای نیل به هدف خود مورد توجه قرار دهیم لازم است که قدرت و نفوذ آن را معین کنیم.»
از نظر سفارت «شریعتمداری بسیار به بازرگان نزدیک است و از خمینی متمایز است» و برای به قدرت رسیدن دولت موقت بسیار سودمند است: «قصد ما در تماس با شریعتمداری کمک به ایجاد یک «راهحل میانه» است. هدف ما ایجاد شکاف در نهضت اسلامی نیست، بلکه میخواهیم نیروهای میانهروی درون آن را تا حد حاکم شدن توسعه دهیم. وجود یک جناح میانهرو قوی که بر نهضت حاکم باشد، میتواند بهخوبی آنهایی را که در سرتاسر کشور صاحب افکار میانهرو دنیوی هستند حداقل در شکل یک ائتلاف جذب کند.»
شریعتمداری بهترین گزینه برای حمایت از دولت بازرگان است تا «شریعتمداری را جلو بیندازیم که در برابر اقدامات اجنبی، ضد بازرگانی خمینی مقاومت کند.»
طبق اسناد سفارت، 5 نفر از سوی قرارگاه سیا مامور ارتباط با شریعتمداری میشوند. نفر اول «فرانک بارز»(رییس اتاق بازرگانی ایران و آمریکا) است. هویت واقعی نفر دوم مشخص نیست اما در اسناد از وی با نام رمز «اس دی. ولید.کیو.آر. بولستر» یاد میشود. «سرتیپ فرازیان» مقام عالیرتبه ساواک با نام رمز «اس.دی.جانسو/13» نفر سوم است. نفر چهارم مرتضی موسوی و نفر آخر «منوچهر نیکپور» با نام رمز «اس.دی.بیپ» است.
باروز به دنبال دیداری که در 4 اردیبهشت 58 با شریعتمداری میکند به سفارت گزارش میدهد که شریعتمداری به او گفته: «به علت اینکه همیشه اطلاعات موثقی به دستش نمیرسد گاه گاهی احساس میکند که برای سروکار داشتن با مسایل جاری آمادگی چندانی ندارد.» باروز در رابطه با شریعتمداری این نظر را میدهد که «ما باید شریعتمداری را نرم کرده، مشوق دیدگاههای میانهروی او باشیم.»
اظهارات شریعتمداری برای دریافت اطلاعات از آمریکاییها بهگونهای شفاف و بیپرده است که «کاردار این اظهار شریعتمداری را بهعنوان یک دعوت ضمنی او از دولت آمریکا برای تهیۀ خبر و اطلاعات و در جریان قرار دادن او تعبیر کرد.» تلقی کاردار سفارت از گفتوگوی باروز با شریعتمداری این است که آیتالله «امید داشته که مخاطب آمریکایی نتایج ملاقات را به سفارتخانه گزارش خواهد داد.» در واقع این تلقی کاردار اثبات میکند که شریعتمداری کاملا واقف است که طرف مقابل فرستاده سفارت است.
سیا بعد از اظهارات باروز، «اس.دی.ولیدکیو.آر.بولستر» را برای تماس با شریعتمداری راهی قم میکند. ولیدکیو در صبح 5 خرداد 58 در قم با شریعتمداری دیدار میکند. در این ملاقات، علیرغم تعجب ولیدکیو، به گرمی پذیرفته میشود. ولیدکیو با اظهار اینکه دوستان آمریکاییاش به «وی ابراز احترام نموده و گفتهاند که میدانند او (شریعتمداری) در صحنۀ سیاسی ایران میخواهد چه بکند.» شریعتمداری نیز پاسخ میدهد که «حزب سیاسی که او آن را حمایت میکند به کمک احتیاج دارد، حزب حدود دو میلیون عضو دارد اما کارهای زیادی باید انجام گیرد» و از ولید میخواهد که با سران حزب صحبت کند و به حزب بپیوندد. ولیدکیو در این دیدار به شریعتمداری میگوید که دوستان آمریکایی شاید مایل باشند درباره این امور مذاکره کنند» و از او میخواهد که این تماسها توسط فردی صورت پذیرد که شریعتمداری کاملا به وی اعتماد داشته باشد و مطمئن باشد که این امور را محرمانه نگاه میدارد. شریعتمداری پسرش حسن را به ولیدکیو معرفی میکند. ولیدکیو به سفارت گزارش میدهد که شریعتمداری میدانست چه نوع رابطهای در حال برقراری بود و بهخوبی میداند که «دوستان آمریکایی» همان دولت آمریکاست.
فرازیان نیز در 7 خرداد با سران حزب خلق مسلمان دیدار میکند و پس از آن گزارش میدهد که اعضای حزبِ «شریعتمداری فکر میکردند که به راهنمایی سیاسی و مالی احتیاج دارند چون سعی میکنند طرفداران خود را به مجلس بفرستند.» فرازیان هم چنین تاکید میکند که شریعتمداری از پشتیبانی مالی آمریکا «استقبال خواهد نمود مشروط بر آنکه یک کانال کارآمد و کاملا امن برقرار گردد.»
فرازیان در 17 خرداد با گلگروف تماس تلفنی میگیرد و به وی میگوید که «موسوی به قم رفته و با شریعتمداری ملاقات کرده و شریعتمداری با توصیهای که موسوی و سایر سران حزب جمهوری خلق مسلمان به او نموده بودند مبنی بر اینکه برای بررسی امکان برخورداری از حمایت دولت آمریکا با آن دولت تماس گرفته شود «کاملا موافقت کرده بوده». شریعتمداری بعد از ابراز موافقت با کمک آمریکاییها «قول میدهد در آینده برای بازپرداخت هر مقدار پولی که از دولت آمریکا درخواست خواهد شد، به هر کاری که ممکن باشد دست بزند. شریعتمداری به مرتضی موسوی میگوید که تشکیلات پرهزینه است و نیاز به مبلغی چندین برابر مبلغ 5 میلیون دلار است.
بنا به اسناد سفارت، شریعتمداری بلافاصله پس از قول کمک مالی آمریکاییها اقدام به برنامهریزی برای گسترش حزب در سایر استانها میکند: «شریعتمداری فکر میکند که حالا زمان آن فرا رسیده که بهطور جدی دست بهکار تشکیلاتی شویم. او میخواهد ابتدا به آذربایجان بپردازد تا حمایت حوزه پشتیبانی از خود را قطعی کند. بعد سراغ سایر استانهای اصلی برود. شریعتمداری میخواهد روی استانها تاکید کند و به مرتضی موسوی گفت که فکر میکند با دست به کار شدن از حالا، میتواند به مقاصد خود برسد.»
افول میانهروها؛ رویِ خونین میانهروی
سفارت با ارتباط با اعضای نهضت آزادی، شریعتمداری و افرادی چون بنیصدر اطمینان پیدا میکند که ائتلافِ مستحکمی از میانهروها را شکل داده است. نخستوزیری بازرگان بر دولت موقت سفارت را در موقعیت طلایی قرار داد. بازرگان سیاستهای خارجی دولت را به رابطه با آمریکا بنا نهاد: «بازرگان پایبندی شخصی خود را به روابط حسنه ایالاتمتحده آمریکا و ایران تاکید کرد و همچنین تمایل دولت موقت ایران را برای روابط اقتصادی حسنه و حتی توسعه یافته با ایالات متحده مورد تاکید قرار داد... بازرگان با توجه دادن به این نکته که او شخصا به مناسبات حسنه ایالات متحده و ایران نظر مساعد دارد، پاسخ داد و به ارزش ملاقاتهای قبلی خود با سفیر سولیوان و مامور سیاسی اشاره کرد.»
همین اظهارات بازرگان است که سفارت را امیدوار میکند که در بلند مدت «خواهان کار کردن برای ایرانی» باشند «که ناسیونالیستهای غیر مذهبی میانهرو در ادارۀ کشور مسلط باشند.»
اما بالارفتن دانشجویان پیرو خط امام از دیوارهای سفارت آمریکا در تهران زمین بازی تغییر داد. برگ برگ اسناد سفارت چون پتکی شد بر سر میانهروها. هر اندازه که رشتههای اسناد بازسازی میشد عرصه برای میانهروها تنگو تنگتر میگشت. بازیابی نخستین اسناد سفارت حکم به دستگیری امیرانتظام، ناصر میناچی و فرار حسن نزیه، وزرای دولت بازرگان داد. اسناد مربوط به شریعتمداری بنا به ملاحظاتی از جمله مرجعیت او افشا نشد اما ضربه اصلی به ائتلاف میانهروها را افشای اسناد رییسجمهور زد. مجلس اول با تکیه بر همین اسناد و بیکفایتی سیاسی بنیصدر رای به استیضاح رییسجمهور که پشتیبانی ائتلاف میانهروها را پشت سر خود داشت، داد.
اما میانهروی روی دیگری هم داشت که در 30 خرداد 60 خود را نمایان کرد. میراثِ فرزندان بازرگان و سرانجامِ کارنامۀ نیم قرن میانهروی او ارمغانی جز تیر و ترور برای هزاران تن از مردم ایران نداشت. آنگاه که مجاهدین خلق رکن ائتلاف سهمگین میانهروها اعلام جنگ مسلحانه را تنها راه مبارزه برای استقرار میانهروی برگزیدند، تابستانی خونین را برای ایرانیان رقم زدند. تابستانی که ایران را در سوگ شهادت بهشتی و 72 تن و رجایی و باهنر نشاند. با این وجود باز هم بازرگان از میانهروی و اعتدال سخن راند و منافقین را فرزندان خود خطاب کرد و نسبت به محاکمه و مجازات منافقین اعتراض کرد. اعتراضی که واکنش تند سیدمحمد خاتمی، سرپرست وقت روزنامه کیهان را بههمراه داشت: «آقای بازرگان، ضمن تاسف از خونهایی که ریخته میشود... به دفاع از «جوانان جانباز»!! و نونهالانی برخاستند که جگرگوشگان و امید مملکت! هستند، به همان نظم و نسق که در بلندگوهای تبلیغاتی امپریالیسم خبری میشنویم و بدین ترتیب از کسانی [مجاهدین خلق] دفاع به عمل میآید که خشنترین شکل آشوب را به فرمان رهبران خائن و فراری خود، در متن انقلاب ناب و منحصر به فرد ایران برپا میکنند، و بهترین فرزندان اسلام را از پای در میآورند... و کوچه، خیابان، بیمارستان، فروشگاه و بنیاد شهید و... را با بمب و نارنجک و کوکتل مولوتف به آتش میکشند و امروز آقای بازرگان برآشفته میشود که چرا به اینان آمریکایی میگویند... آیا در برابر سیل خون، آشوب و ترور... باید دست روی دست گذاشت و دست آدمکشان را در جنایت باز گذاشت؟...»
سیدمحمد خاتمی با اشاره به طنز و کنایه تمسخرآمیزِ مهندس بازرگان در مورد تفسیر آمریکایی و مزدور خواندن عوامل منافقین نوشت: «طنز آقای بازرگان آنجا که از انتساب آشوبگران به آمریکا برمیآشوبند، خود حکایتگر نوعی نگرش آمریکایی به مسایل است... بدین ترتیب تشخیص درست امام و امت را که دشمنان داخلی... را آمریکایی میخوانند و اعمال و مواضع آنان را بهنفع آمریکا میدانند، به تمسخر میگیرند... آیا شاه مخلوع که گوی سبقت را از همه حکمرانان جهان سوم در سوق دادن کشور بهسوی وابستگی تام به غرب و خصوصا آمریکا... ربوده بود، در خانواده آمریکایی زاده شده یا از آمریکا برگشته بود، یا اینکه شاه، آمریکایی نبود؟... آیا آقای بنیصدر که... آمریکا تمام امیدهایش را برای بازگشت به ایران، به وی بسته بود، از خانواده آمریکایی بود؟...آیا آقای «مسعود رجوی» از خانواده آمریکایی است؟.. مراد از آمریکایی بودن، نحوهای از دید و بینش است که بهسادگی، ابزار دست سیاستهای توسعه طلبانه آمریکا میشود و بهخاطر همین دید و بینش، جریانی که شما در رأس آن قرار دارید همواره از مواضع ضد آمریکایی جمهوری اسلامی البته با توجیهات گوناگون اظهار نارضایتی و حتی مخالفت قولی و عملی کرده است...»
خاتمی با تجزیه و تحلیل موضوع در سرمقاله خود در مورد نقش و سهم جریان نهضت آزادی در افزایش طرفداران منافقین طی ماههای پس از پیروزی انقلاب نوشت: «وقتی که دولت موقت در اثر بینش ناسازگارش با محتوای انقلاب اسلامی و با سوءاستفاده از نام و اعتباری که به برکت اسلام و عنوانی که از رهبر انقلاب گرفته بود، راه آشتی دادن انقلاب سازش ناپذیر اسلامی با آمریکا را برگزید... وقتی که فریاد برآمد انقلاب به پایان رسیده است... و ملاقات با برژینسکی نشان داد که کدام سازندگی و نظمی مورد نظر است،... گروهکهای مفسد انحصارطلب ملحد یا التقاطی، با هیاهو چنین وانمود کردند که جمهوری اسلامی و دولت موقت عین یکدیگرند و بدین وسیله توانستند بسیاری از این جوانان ساده دل را بهسوی خود جلب و با کار مداوم، آنان را برای چنین روزی تلخی آماده کنند.
اما چراغ رهبر مذهبیِ ائتلاف میانهروها کمی دیرتر خاموش شد. تنها چند روز از شروع عملیات فتحالمبین در 17 فروردین 61 نگذشته بود که ناگهان روزنامهها در میان اخبار پیروزی این عملیات خبر دستگیری سیدصادق قطبزاده را به جرم طراحی کودتا اعلام کردند. قطبزاده در بازداشتگاه به طراحی کودتا با کمک ریچارد کاتم اعتراف کرد. وی در یک مصاحبه تلویزیونی ضمن اعتراف به طراحی کودتا نامی هم از آیتالله شریعتمداری برد. او فاش کرد که شریعتمداری قرار بود پس از انجام کودتا آن را تایید کند. چند روز بعد شریعتمداری نیز در صحنه تلویزیون حاضر شد و اعتراف کرد که از انجام و طراحی کودتا اطلاع داشته است. پس از این رویداد جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در اطلاعیههای جداگانهای صریحا اعلام کردند که شریعتمداری دارای شرایط احراز مرجعیت و صلاحیت تقلید نیست. اطلاعیهای که در میان امضاکنندگان آن نام افرادی همچون «موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی، یوسف صانعی، ناطق نوری، حسن روحانی و مکارم شیرازی» دیده میشود. سرانجام وی درحالیکه بایستی همچون قطبزاده محاکمه میشد، به جرم طراحی کودتا تا پایان عمر در بیت خود حصر شد و در فروردین ماه 65 به علت ابتلا به بیماری سرطان کلیه درگذشت.
میانهروی با نقاب خط امامی
با اشغال لانه جاسوسی، سقوط دولت بازرگان، فرار بنیصدر از کشور، از میدان به در رفتن نهضت آزادی، جبهه ملی و شریعتمداری و اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین خلق، ائتلاف میانهروها درهم شکست.
افول چراغ اردوگاه میانهروها، آمریکا را به تامل در این پرسش کشاند که حال باب مذاکره با ایران را از کدام کانال پی بگیرد؟ با این حال چراغ میانهروها هنوز سوسویی داشت اما این بار نه در اردوگاه لیبرالها بلکه در عمق اردوگاه انقلابیون! این نور از خیمه انقلابیهایی متساعد میشد که بازرگان و میانهروها را متهم به سازشکاری میکردند. اما این پیچیدگی عملی و تضاد رفتاری آنها آنقدر دشوار نبود که از دید آمریکاییها پنهان بماند. ازهمینرو بود که «هنری کیسینجر» وزیرخارجه اسبق آمریکا برقراری رابطه با جناح میانهرو و معتدل را به ریگان توصیه کرد. بنا به نظر کیسینجر، درصورتیکه یک جناح میانهرو و قدرتمند مایل به گفتوگو با آمریکا در میان رهبران ایران وجود نداشته باشد، هیچگونه پیوند و مصالحهای میان دو کشور برقرار نخواهد شد.
هاشمی در ذیل خاطراتش در 18 اسفند 64 مینویسد: «آقای سعید رجایی خراسانی، نماینده ایران در سازمان ملل، آمد و گفت که آمریکاییها برای اصلاح روابط زیاد مراجعه میکنند. گفتم امیدوارشان کند. سفیر آمریکا در واتیکان، با ایشان دو بار در این خصوص تماس گرفته است.
ماجرای سفر «مک فارلین» به تهران نقطه اوج این امیدواری است که تمایل آمریکاییها را در سالهای میانی دهه 60 برای ارتباط با طیف تازهای از میانهروهای ایرانی را عیان کرد. رادیو بی.بی.سی در 15 آبان 1365 به نقل از «فایننشال تایمز» گفت: «بعضی مفسرین آمریکایی معتقدند که یک جناح طرفدار آمریکا در داخل رژیم ایران در حال شکل گرفتن است.»
رادیو بی.بی.سی تاکید میکند: «بهنظر میرسد که یک جناح میانهرو در ایران وجود دارد که مایل به بهبود روابط با غرب است. از جمله افراد این جناح، آقای هاشمی رفسنجانی است.»
روزنامه گاردین نیز در همین تاریخ مینویسد: «اعزام مک فارلین نه تنها به قصد تسهیل آزادی گروگانها صورت گرفته، بلکه بخشی از طرح بلند پروازانه آمریکا برای تجدید روابط با کشوری بود که نفوذش در منطقه رو به افزایش است.» روزنامه ایندیپندنت نیز نوشت: «این ماجرا سبب شده است که تفرقه عمیقی که در رژیم آیتالله خمینی وجود دارد، علنی شود. رفسنجانی بهعنوان رهبر جناحی شناخته شده که آماده است با آمریکا به معامله بپردازد.»
«مارینویلمسه» در کتاب قویترین شریک جرم نیز مینویسد: «در زمان جنگ، حکومت ریگان تصور میکرد اکبر هاشمی کسی است که میتواند منافع آمریکا را در ایران حفظ کند.» ازهمینرو بود که روزنامه آسوشیتدپرس هاشمی را دومین مرد قدرتمند در ایران خواند. اما اشتیاق و برنامه آمریکاییها برای به قدرت رساندن میانهروها برای چه بود؟
گراهام فولر، مامور اطلاعات ملی ایالاتمتحده در خاورمیانه و جنوب آسیا در یک برآورد اطلاعاتی 50 صفحهای به ویلیام کیسی، رییس وقت سازمان سیا نوشت: «آمریکا با اوضاع نامساعدی در مورد گسترش و بسط خط مشی جدید در مورد ایران روبهروست، سیر وقایع بهطور عمده علیه منافع ماست و بهزودی شاهد مبارزه برای جانشینی خمینی خواهیم بود. آمریکا هیچ برگی برای بازی ندارد.» در این باره و پس از علنی شدن ماجرای مک فارلین، نشریۀ السفیر نوشت: «ریگان در مورد اعتراضات کنگره در مورد ارسال سلاح به ایران گفته است: «سلاحهای ارسالی فقط جنبه دفاعی دارد و هدف ما از ارسال آنها یکی این است که بفهمانیم ما آماده عادی سازی روابط هستیم و دیگر اینکه با جناح میانهرو در جنگ قدرت پس از آیتالله خمینی کانال ارتباطی برقرار نماییم.» در این باره روزنامه «النهار» نیز نوشت: «ریگان و جان پویندکستر در یک مصاحبه مطبوعاتی گفتند: هدف اصلی ما از مذاکرات و ارسال سلاح محرمانه به ایران، ایجاد ارتباط مناسب با رهبران احتمالی آینده ایران بود و موضع گروگانها فرعی و جانبی است. آنها اظهار امیدواری کردند که پس از فوت آیتالله خمینی جناح میانهرو روی کار آید.» همچنین در مورد ماجرای مک فارلین و هدف آمریکاییها از انجام آن، نشریه کویتی «المجتمع» فاش کرد: «هدف ماجرای مک فارلین ۴ چیز است: ۱- تغییراتی در داخل حاکمیت ایران در حال وقوع است و باید از آن بهرهبرداری کرد. ۲- برخورد دو جناح منتظری و هاشمی. ۳- تقویت جناح میانهرو در ایران و ۴- ایجاد زمینه تفاهم با حاکمیت پس از مرحله آیتالله خمینی»
در واقع استراتژی آمریکاییها در ماجرای مک فارلین، نه فروش سلاح به ایران و آزادی و گروگانهایش در لبنان، بلکه تاثیرگذاری بر عرصه داخلی ایران با تقویت میانهروهای مد نظر و زمینهسازی برای کسب قدرت کامل سیاسی توسط آنان پس از درگذشت امام خمینی(ره) بود. به نوشته روزنامه «الوطن العربی» ارزیابی آمریکاییها این بود که مجموعه این رفتوآمدها به حذف جناح مخالف برقراری رابطه با آمریکا به محوریت رییسجمهور وقت (آیتالله خامنهای) از صحنه سیاسی ایران منتهی خواهد شد.
گرچه این رفتوآمدها با نهیب امام به عدم مذاکره کنندگان با مک فارلین ناکام ماند اما این امید را در دل آمریکاییها زنده نگاه داشت که اگرچه ائتلاف «ملیگراها و مذهبیهای محافظهکار و میانهرو» از میدان به در شده اما هنوز میتوان به اندک میانهروهای اردوگاه انقلابیها امید داشت. امید به میانهروها از جمله استراتژیهایی مورد توافق همه سیاستمداران آمریکایی بود چنانکه که حتی با وجود رسوایی سفر مک فارلین به تهران، «گیت الکساندر هیگ» وزیر خارجه سابق ریگان، «لارنس اپیگرگ» معاون سابق شولتز در امور جنوب و شرق آسیا، «گری سیک» عضو شورای امنیت کارتر و ریگان، «هادینگ کارتر» سخنگوی کاخ سفید در زمان کارتر و «جیر فری کمپ» مشاور سابق ریگان در امور امنیت، به اتفاق اقدام ریگان برای ایجاد رابطه با ایران را تایید و ادامه آن را تشویق نمودند. تاکید آنها بر این بود که ایران دارای موقعیت بسیار استراتژیک بوده و ایجاد و حفظ رابطه با آن برای آمریکا فوقالعاده با اهمیت بلکه حیاتی است.
ظهور میانهروهای نئولیبرال روشنفکری دینی
اگرچه در سالهای پایانی دهه 60 طیف میانهروها در تمامی شاخههای دینی و لیبرال در مبارزه براندازانه با انقلابیون شکست خورده، منزوی یا متواری شدند و طیف انقلابی در ظاهر و از نظر سیاسی به پیروزی رسیده بود اما جریان جدیدی از میانهروها با اندیشه لیبرالی در حال تکوین بود. این «نئولیبرالهایِ تازه متولد شده» در قامت «روشنفکری دینی» از اردوگاه انقلابیون سر بر میآوردند. «نئولیبرالهای روشنفکر دینی» که به طریقت مشیِ مسلحانه و براندازانه میانهروهای سالهای ابتدایی انقلاب باور نداشتند و از طرفی دیگر توانسته بودند مسلک لیبرالی خود را پنهان کنند توانستند با محوریت «عبدالکریم سروش»، با یارگیری از «انقلابیونِ جوان، پشیمان و سرخوده و فاقد زیربنای استوار تئوریک» همچون جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و طیف چپ و تندوری دانشجویان پیرو خط امام، جریانی مستحکم پدید آورند. مانیفست تئوریک این جریان را سروش در «کیهان فرهنگی» وقت تدوین میکرد. آرامآرام برخی خط امامیهایِ «مجمع روحانیون مبارز» که روزگاری در مجلس شعار مرگ بر بازرگان سر میدادند نیز به این جریان پیوستند.
دگردیسی یکی از عوامل اصلی تولد این میانهروهایِ «نئولیبرال روشنفکر دینی» است. فروپاشی شوروی و افول ایدئولوژی مارکسیستی نیز بر تمایل نیروهای چپ که اکنون یک دهه پیرتر شده بودند، را هم به ایدئولوژی اردوگاه لیبرالها افزود. بهواقع برخی از دانشجویان تسخیرکننده سفارت آمریکا و «مجمعیها» که در مقابل بازرگان قرار گرفته بودند و منجر به سقوط دولت او شده بودند، اکنون در پی بازگشت به سنت فکری و روشنفکری بازرگان بودند؛ نوعی از روشنفکری که طرفدار اقتصاد باز و فرهنگ لیبرالیستی تلقی میشد. «اصغرزادهها» که روزگاری افشای خط میانهروها را مدالی بر سینه خود میدانستند، حال شعار میانهروی سر میدادند و از گفتوگو با آمریکا سخن میگفتند. آنان که به هر روی ترجیح میدادند همچنان در ظاهر هم که شده از کرده خود در اشغال لانه جاسوسی دفاع کنند، در پس پرده اما آن را بزرگترین اشتباه خود میخواندند. بماند که برخی حتی این ظاهر را هم حفظ نکردند و «عباس عبدیِ» گروگانگیر در ملاقات با «باریروزنِ» گروگان رسما از آنچه که بر او روا داشته عذرخواهی کرد. با این حال هنوز سعی بر این بود که از خوردن برچسب پشیمانی بر پیشانی خود دوری جویند.
در دهه 70 میانهروهایِ «نئولیبرال روشنفکر دینی»، ابتدا از آنچه که بر سَر بازرگان بهعنوان «پدر میانهروی» در ایران رفت، ابراز ندامت کرد. آنان که روزگاری در اردوگاه ضدامپریالیستی هرگونه مذاکره با غرب را سازش میخواندند، با پناه بردن به اردوگاه نهضت آزادی سخن از میانهروی راندند و از بازگشت به راه بازرگان بهعنوان «پدر میانهروی» سخن گفتند. از همین رو بود که نگرش رییس دولت سازندگی به غرب، معاون پارلمانی او را برآن داشت که تنها دو سال پس از فوت امام با نکوهش غربستیزی و دشمنتراشی اولین سیگنال میانهروها را به آمریکاییها بفرستد. «عطاءالله مهاجرانی» که روزگاری میگفت: «آمریکا در تلاش است تا انقلاب اسلامی ایران مسکوت بماند البته از آمریکا تعجبی نیست که انقلاب ما را نبیند، آمریکا خفاش است و از جنس شبکه به ذم خورشید پرداخته و ذم خورشید جهان ذم خود است»، در سرمقاله 6 اردیبهشت سال 69 روزنامه اطلاعات از «مذاکره مستقیم با آمریکا» سخن راند: «مذاکره در تاریخ عالم و آدم همواره بهعنوان امری بسیار بدیهی که نیاز به برهان و توجیه ندارد بهکار گرفته شده است. مذاکره بهمعنای پذیرش سلطه و انقیاد نیست. اگر در شرایط ویژهای که هستیم مصالح کشور و انقلاب را بر سایر امور ترجیح ندهیم بهرهاش از دست رفتن فرصتها برای انقلاب و کشور و ملتی خواهد بود که دشمنانش میخواهند فرصتهای او را بگیرند و سالها پس از سالها بگذرد و ما در وادی بازی با شعار مثل بازی با یخ متوقف بمانیم.»
این سخنان کسی بود که چند سال پیش باکی از آن نداشت که بر بازرگان فریاد مرگ سر دهد و منافقین را فرزندان بازرگانی خطاب کند که «توجیهگر ترور و تخریب و قتل عام عزیزان مردمند و نیز اهرمی هستندکه آمریکا بدانان دلبسته» است. اما سخن صریح معاون پارلمانی دولت در لزوم مذاکره مستقیم با آمریکا خبر از تولد میانهروهایی میداد که در کمتر از یک دهه با عقبنشینی از مواضع ضدامپریالیستی خود، با حمایت رییس دولت سازندگی به اردوگاه شکست خورده میانهروهای لیبرال جان تازهای دمیدهاند.
«کنت. ام. پولاک» مشاور سابق سازمان سیا در ایام ریاستجمهوری «بیل کلینتون» در کتاب «معمای ایران» در این باره مینویسد: «...ضد آمریکایی بودن و صدور انقلاب عناصر بنیادین دیدگاه خمینی بود که دقیقا در سالهایی که بر سریر قدرت قرار داشت تایید و شناخته شده بودند... رفسنجانی در چند سال اول بر مسند نشستن از نو کوشیده بود که امکان روابط بهتر را با ایالات متحده به وجود آورد. وی نظر رییسجمهور بوش را در نطق افتتاحیه شروع به کارش معطوف به گفتههای خود کرده بود و در 1991-1990 سعی کرد نوعی «حسن نیت» نشان دهد. در زمانی که تمام گروگانهای آمریکایی باقیمانده در لبنان آزاد شده بودند، رفسنجانی در ملاء عام اظهار داشت که این ایران بود که آنها را آزاد کرد. وی ضمنا سعی کرد کانالها قبلی ارتباطات مخابراتی با ایالاتمتحده را توسعه دهد. دو کشور از کشور سوییس بهعنوان حافظ منافع برای مبادله پیامها استفاده میکردند و افراد رفسنجانی توسعه این کانال و رساندن آن به سطح مذاکرات کامل را پیشنهاد کردند. در سال 1990م. عطاءالله مهاجرانی معاون رییسجمهور رفسنجانی مقالهای در روزنامه اطلاعات درج کرد و پیشنهاد گفتوگو را با ایالاتمتحده مطرح ساخت. تردیدی وجود ندارد که رفسنجانی از مهاجرانی بهعنوان وسیله استتار استفاده کرده باشد تا ببیند دیگران به چنین پیشنهادی چگونه پاسخ میدهند که البته خوب پیش نرفت... خامنهای در یک هم آوایی امکان برقراری روابط بهتر با ایالاتمتحده را تقبیح کرد... در سخنرانی دیگری در همان ماه وی ایالاتمتحده را بهعنوان «تجسم پلیدی و فساد» تشریح و تبیین کرد... به همین نحو مقالاتی که در روزنامههای سراسر ایران درج شد بادبادک آزمایشی مهاجرانی را ترکاند. پاسخ این امر چنان منفی، خشمگینانه و متعصبانه بود که دفتر رفسنجانی ناچار شد مدعی شود که مقالۀ فوق منعکس کننده نظرات رییسجمهور نبوده است. حتی در آن موقع هم رفسنجانی کاملا دست برنداشت و تسلیم نشد. وی در هر زمان که بهشدت با مقاومت و تقابل افراطیون و بیش از آنها خامنهای روبرو میشد، عقبنشینی میکرد اما هر زمان که فکر میکرد امکان آن وجود دارد، باز هم تفکر مذکور را مطرح میساخت.»
میانهروها و حلالیتطلبی از بازرگان
ظهور تئوریک «میانهروهایِ تازه متولد شده»، ابتدا در ماهنامه «کیان» و بعد در «آیین» نمایان شد. حلقه کیان با محوریت عبدالکریم سروش محفل نیروهای چپِ انقلاب اسلامی همچون سعید حجاریان، اکبر گنجی، رضا تهرانی، عمادالدین باقی، شمس الواعظین، مصطفی رخصفت، محسن کدیور، محسن آرمین، مجتبی شبیری، آرش نراقی، محسن سازگارا، مصطفی تاجزاده و... بودند که غالبا سابقه عضویت در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، دانشجویان پیرو خط امام و نهادهای نظامیامنیتی و دارای مسئولیت در دولتِ چپگرای مهندس موسوی داشتند. چپگرایی اعضای کیان متاثر از اندیشههای روشنفکری دینیِ شریعتی بود که چپ و به اندیشههای عدالتطلبانه سوسیالیستی نزدیک بود. اما کیان بهتدریج با عبور از دکتر شریعتی که عدالت را مقدم بر آزادی میدانست، تغییر هویت داد و با چرخش کامل، بهسمت راست و اندیشههای لیبرالیستیِ بازرگان تغییر مسیر داد.
کیان برای بازگشت به «راه بازرگان» ابتدا با عذرخواهی از تندروی در حق نهضت آزادی و حلالیتطلبی از بازرگان آغاز کرد. آنگاه که در شمارۀ 11 خود ضمن مصاحبه با بازرگان چنین نوشت: «نام مهندس مهدی بازرگان در تاریخ نیم قرن اخیر کشورمان، نامی است برجسته و پر ماجرا ... مهدی بازرگان با کوله باری از دانش و ایمان به حقانیت دین و با روحیهای باز و سرسختی بسیار، راه پر پیچوخم نیم قرن اخیر را طی میکند و به کارنامهای سرشار از ارزشهای اجتماعی ماندگار دست مییابد. اگرچه ارزیابی معرفتی و فکری تلاشهای مهندس بازرگان سخنی جداگانه میطلبد و همگان در این زمینه نظری یکسره موافق ندارند. با این حال و با نگرشی واقعبینانه و منصفانه به نیم قرن تاریخ ایران به دشواری میتوان خدمات او را به ایران و اسلام ناچیز و کم رنگ جلوه داد. شاید درست به همین دلیل باشد که بسیاری از افراد به ویژه نسل جوان که در مقاطعی از شور و حرارت انقلابی خود بیمحابا برخط مشی مهندس بازرگان میتاختند، اینک و پس از فرونشستن شعلههای درونی و گذر از تندرویهای آتشین و نیز پس از روشن شدن سمتوسوی تحولات اجتماعی میکوشند تا از او حلالیت بطلبند.»
کیان پس از حلالیتطلبی با روییگشاده مقالات و مصاحبههای بازرگان و دیگر اعضای نهضت آزادی همچون ابراهیم یزدی، غلامعباس توسلی و محمدمهدی جعفری را به چاپ رساند و در پی ترویج اندیشههای آنان خاصه مهندس بازرگان برآمد. ازهمینرو بود که در شمارۀ 22 خود مقالهای درباره نگاه بازرگان به رابطه دین و دموکراسی منتشر کرد. اما اوج تبلیغ آراء و اندیشهها و شخصیت بازرگان در کیان در هنگام درگذشت بازرگان در دی ماه 1373 بود. سروش بهعنوان محور حلقه کیان در شمارۀ زمستانی خود در مقالهای با عنوان «آنکه به نام بازرگان بود، نه در صفت» بازرگان را الگوی سیاستمداران لیبرال دانست.
کیان در این شماره با محور قرار دادن بازرگان صریحتر از گذشته به نقد انقلاب و جمهوری اسلامی پرداخت و به قلم ابراهیم یزدی نوشت: «پس از پیروزی انقلاب، در جریان عمل، میان آنچه بازرگان و دولت موقت جهت اداره مملکت و تحقق آرمانهای انقلاب (آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی) ضروری میدانستند و آنطور که اسلام واقعی را میشناختند، با آنچه روحانیت اصرار و اعتقاد داشت و گروههای چپ غیرمسلمان تبلیغ یا تلقین میکردند، اختلافات اساسی بروز کرد تا آنجا که دولت موقت در آبان 58 استعفا کرد و کنار رفت. با وجود این، بازرگان همچنان عضو شورای انقلاب باقیماند. در بهار 1358 بازرگان در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و با آرای سنگینی از طرف مردم تهران انتخاب شد و طی 4 سال عضویت در پارلمان در کمیسیونهای مختلف نقش فعال داشت. علاوه بر این، از هر فرصتی برای انتقاد و مقابله با انحرافی که در انقلاب بهوجود آمده بود استفاده کرد و بارها مورد تهاجم قرار گرفت.»
از بازرگان تا سروش
بازتعریف مفهوم غرب و استعمار از دیدگاه بازرگان در نهایت به تغییر نام «شیطان بزرگ» به ایالاتمتحده آمریکا و همسان کردن «تاریخ جنایتآمیز آمریکا در ایران» به «شکاف سیاسی میان دو ملت» در ادبیات سیاسی میانهروهایِ «نئولیبرال روشنفکر دینی» منجر شد.
اما نزدیکی حلقه کیان به بازرگان را نمیتوان تنها یک ائتلاف ساده از ظرف دو نیروی اجتماعی دانست، بلکه اضمحلال یک فکر و اندیشه در فکر و اندیشه دیگر بود. حلقه کیان از حیث اندیشه سیاسی با پشت کردن به سابقۀ خود و تغییر 180 درجهای به راست و اندیشههای لیبرالیستی اساس اندیشههای سیاسی بازرگان را پذیرفت و با آن پیوند استراتژیک برقرار کرد و مبلغ آن شد.
فارغ از نوع سیاستورزی بازرگان در قامت نخستوزیر دولت موقت و رویکرد آشتی جویانهاش با آمریکا، آرای دین شناختی و نوع معرفت شناسی مهندس بازرگان از ابتدای دهۀ ۱۳۷۰ مورد توجه بیشتر اندیشکدههای آمریکایی قرار گرفت، چون روش تفسیر ایشان بسیار نزدیک به «معرفت تجربی» و دارای ریشههای مشترک با «اسلام سکولار» بود و این قرائت از دین میتوانست پازل اسلام آمریکایی را تکمیل کند، همانطور که قرائت «انجمن حجتیه» از اسلام بخشی دیگر از این پازل را تکمیل میکرد. این روش تفسیر دین که در نهایت اسلام را خصوصیسازی و شخصیسازی میکند و از نقش سیاسی و اجتماعی آن میکاهد، فی نفسه برای محافل سکولار غرب مقبول بود. نتایج سیاسی این سبک از دینداری نیز چیزی جز تعامل و تسلیم در برابر غرب با محوریت ایالاتمتحده نبود و البته که این نتیجه، بر جذابیت «مدل بازرگان» نزد استراتژیستهای اروپایی و آمریکایی میافزود. فروغ جهانبخش در کتاب «از بازرگان تا سروش» که مبنای دیدگاه شورای روابط خارجی آمریکا را به اصلاحطلبان ترسیم کرد و معتقد بود دیدگاه بازرگان و سروش به «قطعه قطعه کردن مشروعیت حاکمیت ولایت فقیه» میانجامد، نمونه بارز چرایی توجه نگاه محافل استراتژیک آمریکا به چنین مدلی است. همینطور کتاب «روشنفکران ایرانی و غرب» نوشته «مهرزاد بروجردی» که برنده جایزه «بنیاد مطالعات ایران» به ریاست اشرف پهلوی شد، چنین نگاهی را به نتایج معرفتی و سیاسی «مدل بازرگان» دارد. حتی برخی از پژوهشگران سکولار و سیاستمداران لیبرال اصرار دارند که بازرگان را «اولین مارتین لوتر اسلام» و عبدالکریم سروش را مقلدی از مقلدان او معرفی کنند و اصالت را در فرآیند تجدیدنظرطلبی دینی به نظر و عمل بازرگان می دهند.
میانهروها، رفرم دینی و تجدیدنظرطلبی
اما استراتژی کیان و نهضت آزادی در دهه 70 یکسان نبود. نهضت آزادی گام نخست را «تجدیدنظرطلبی در انقلاب» و «اصلاحات سیاسی» میدانست. اما کیان «رفرم دینی» را مقدم بر اصلاحات سیاسی میدانست. کیان محفل هماندیشانی بود که به گفتمان دینیِ حاکم انتقاد داشتند و خواستار رفرم دینی بودند. در کیان این سروش بود که پیشتاز نقد و نفی ایدئولوژی دینی حاکم بود. او برای این کار از «معرفت شناسی» آغاز کرد. از همین رو بود که ابتدا نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» را طرح کرد و سپس با طرح «بسط تجربه نبوی» وحی را تجربه دینیِ پیامبر خواند و با «صراطهای مستقیم»، «پلورالیسم دینی» را ارایه داد. سروش از سال 72 به بعد، تقریبا آثار و نتایج سکولاریستی آرای خود را عیانتر کرد و با طرح نظریه «ایدئولوژی زدایی» به مخالفت با هر نوع آرمانگرایی از جمله آرمانگرایی دینی و انقلابیگری پرداخت؛ سپس به طرح نظریه «حکومت دموکراتیک دینی» پرداخت و صبغه لیبرالی آرای خود را تقریبا آشکار ساخت.
کیان با ایجاد تردید در فهم دینی که جمهوری اسلامی بر آن پایه استوار شده، هم مشروعیت سیاسیِ نظام را به چالش کشید و هم مشروعیت سیاستهای اتخاذ شده را و با این تردید افکنی، ایدئولوژی سیاسی حکومت که مبتنی بر باورهای دینی بود را به مبارزه طلبید. آنگاه که ابتدا مجتهد شبستری گفت: «امروز دیگر مساله این نیست که انسان عقاید حقه پیدا کند و سپس آن را تصدیق کند تا به نجات اخروی برسد، مساله خیلی نقدتر و فوریتر از این مطلب است... انسان امروز خواستار آخرت و نجات معنوی در همین زندگی دنیویات... برای بسیاری از انسانهای امروز این پرده غفلت از آخرت دریده شده است. آنان با تمام وجود خود میپرسند دین با منِ حیرتزده و دغدغهدار و پر از مشکل درونی در همین زندگی هم اکنون چه میکند؟ اینان نمیتواننند بنشینند و با وعدههای نسیه خود را دلخوش کنند.» و بعد کدیور گفت: «بهنظر بنده، مبنای فقهی ـ کلامی ما در مسایل و موضوعهای سیاسی، متعلق بهدنیای گذشته است. در آن دنیا، مناسبات سیاسی انسانها مبتنی بر تابعیت مردم از حاکم عادل یا ظالم بوده است. در آن دنیا، حقوق اساسی انسانها مطرح نبوده و ظلم و عدل هم معنای دیگری داشته است. عدل در آن دوران معنایی فردی و مبهم داشته است و عدل به آن معنا، بههیچوجه نمیتواند اساس سازماندهی اجتماعی و سیاسی دموکراتیک قرار گیرد.» و سپس اکبر گنجی نوشت: «فقه توانایی پاسخگویی به معضلات داخلی و خارجی را ندارد.» یا آنجا که احمد نراقی از عدم دستیابی به «اسلام ناب» سخن گفت. کیان رسالت مهم برای دگرگونی در اندیشه و فلسفه سیاسی را از طریق تحول در معرفتشناسی و معرفت دینی میدانست. با این حال در شماره سوم خود تنها با گذشت دو سال از رحلت امام از در ماه پیروزی انقلاب در یادداشتی بهنام «آرمان بهمن» به قلم شمس الواعظین از «نقد درونی انقلاب» نیز سخن گفت. مهمتر تلقی کردن نقد انقلاب نسبت به تبیین یا تلاش برای گسترش ابعاد آن خود گویای رویکردهای تحول یافته اعضای کیان برای تجدیدنظرطلبی است.
میانهروها و ائتلافی دیگر
تولد میانهروهایِ «نئولیبرال روشنفکر دینی» در کیان، ائتلاف دوم میان میانهروها را در دهه 70 رقم زد؛ ترکیب، پیوند و ائتلافی از «نئولیبرالهای روشنفکر به اصطلاح دینی»، «انقلابیون پشیمان و سرخورده و فاقد زیربنای استوار تئوریک»، «تکنوکراتهای عملگرا» و «روشنفکران التقاطی لیبرال». این تئوری پردازیهای سروش بود که بستر تئوریک حرکت این ائتلاف در مقابله با آرمانهای انقلاب را مدرن ساخت. این ائتلاف از نفوذ بسیاری در نهادهایی چون وزارت ارشاد، وزارت علوم، سازمان مدیریتوبرنامه، مرکز پژوهشهای مجلس، مرکز تحقیقات مجمع تشخیص مصلحت و برخی وزارتخانههای دیگر برخوردار بود. ائتلاف که با نهضت آزادی پیوند استراتژیک خورده بود، بهسرعت «مرکز مطالعات استراتژیک» دولت هاشمی را هم تحت کنترل خود درآورد و توانست با پیوند عمیقی که با تکنوکراتها و بوروکراتهای اقتصادیای که در دولت سازندگی به قدرت رسیده و مدل توسعه خود را از «بانک جهانی» و «صندوق بینالمللی پول» و نظایر آن الهام میگرفتند، برقرار کند و بهواسطه در اختیار گرفتن شهرداری تهران در دوران مدیریت طولانی مدت کرباسچی، با جریان نوظهور سرمایداران خصوصی و برجسازان و طبقه نوظهور سرمایهداران داخل نظام پیوند خورد و به یک قطب نیرومند فرهنگی سیاسی و اقتصادی اجتماعی بدل گردد. پیروزی این ائتلافِ نیرومند در دوم خرداد 76 که نام «جبهه دوم خرداد» را برای خود برگزیده بود و بهدنبال آن تصاحب مجلس ششم و شورای شهر اول عرصه را برای راستیهای دهه 60 که حال نام اصولگرایی داشتند، تنگ کرد.
بر پایه همین پیروزیهای ائتلافِ نیرومند بود که در دهههای70 و80 میانهروهای ایرانی بهطور کامل در طرحهای راهبردی آمریکا جای گرفتند و تقویت این جناح در ایران در دستور کار قرار گرفت. برای همین کنگره آمریکا بهطور رسمی «بنیاد ملی برای دموکراسی»، پدرخوانده موسسات آمریکایی که با شعار «آنچه برای آمریکا خوب است، برای جهانیان نیز خوب است» بزرگترین تامین کننده مالی فعالیتهای طرفداران توسعه دموکراسی در دیگر کشورهاست، را مامور اجرای «پروژه دموکراسی در ایران» کرد و به آن راهکار جلب همکاری رهبران سیاسی، قانونگذاران و احزاب میانهرو را توصیه کرد. چراکه به گفته «حسینعلی قاضیان» عضو هیات مدیره «موسسه پژوهشی آینده» که به همراه عباس عبدی و علیرضا علویتبار به اتهام «نظرسنجی مطلوب» و «اتهام فروش اطلاعات به بیگانگان» در سال 81 دستگیر و محاکمه شد: «ما از نظر فکری دچار انحراف بودیم و مبناهای فکری ما بهگونهای بود که آمریکاییها آن را مورد توجه قرار دادند و احیانا افکار ما را در مسیر امیال خود ارزیابی میکردند. نوع اعتقاداتی که گروه ما و بهخصوص مطالبی که دکتر سروش در کنفرانسهای خارجی بیان میکرد، سبب میشد که اختلاف فکری ما با مبانی انقلاب روزبهروز بیشتر شده و به همان میزان به افکار و امیال آمریکاییهایی که خواهان براندازی نام جمهوری اسلامی ایران بودند، نزدیک شود.»
استراتژی غرب در مواجهه با ایران ارتباط با میانهروها برای «مهار انقلاب اسلامی» بود تا پس از آن «تغییر رفتار» سیاسی و بهدنبال آن «تغییر ساختار» در کشور رقم خورد. برای همین بود که کالین پاول وزیر خارجه آمریکا در تیرماه 1380 گفت: «با میانهروها و اصلاحطلبان ایران، در تماس هستیم» و اصلاحطلبان نیز بنا به نظرسنجی دروغینِ عباس عبدی در «موسسه پژوهشی آینده»، درست یک سال پیش از انتخابات مجلس هفتم در دوشنبه اول مهر ١٣٨١ با تیتر درشت در روزنامهها مدعی شدند «74 درصد مردم ایران موافق مذاکره با آمریکا هستند.»
میانهروها و شکست تئوری نافرمانی مدنی
از فردای پیروزی جبهه دوم خرداد، اندیشههای لیبرالیستی کیان و پیوند استراتژیک آن با نهضت آزادی موجب شد تا اندیشههای لیبرالیستی-سکولاریستی نهضت آزادی بر جبهه دوم خرداد غلبه کند تا جایی که نهضت آزادی رسما به این جبهه، پیوست.
اما ائتلاف میانهروها یک خطای استراتژیک فاحش انجام داد؛ آنگاه که بیپروا امام حسین(ع) را خشونتطلب خواند و سخن از به موزه سپردن اندیشههای امامخمینی(ره) راند، مشت خود را برای جامعه دینی ایران باز کرد. دعوت از اعضای مؤسسات غربی فعال در زمینه تحولات دموکراتیک به ایران همچون «مایکل مکفایل» و دیدارهای آشکار با پدرخواندههای انقلاب رنگی همچون «جورج سوروس»، کنفرانس برلین، 18 تیر 78 و ... نام آنها را از میانهرو به «اصلاحطلبانِ رادیکال» تغییر داد. تا ائتلاف را مجبور به عرضه تئوری «نافرمانی مدنی» کند. کیان وظیفه توجیه این تئوری را برعهده گرفت و در شماره 51 خود در مقالهای از «رونالد دورکین» تئوریسین کودتای مخملی، مبانی فلسفی و حقوقی چنین راهبردی را فراهم کرد.
همزمان و با سقوط «اسلوبودان میلوسویچ» از کرسی رهبری یوگسلاوی در پی تظاهرات گسترده مردم، در ابتدای سال 80، عزتالله سحابی از رهبران ملی مذهبی در گفتوگویی با رادیو فرانسه از مقبولیتِ شیوه «مقاومت منفی» در ایران سخن گفت. علیرضا علویتبار هم بلافاصله پیشنهاد پیروی از «نافرمانی مدنی» را داد. هر دو تاکتیک روی یک سکه تصمیمِ ائتلاف بود. این تاکتیکها در جریان فروپاشی یوگسلاوی محک خورده بود تا برهمین اساس عباس عبدی نیز از جانب حزب مشارکت پیشنهاد «خروج از حاکمیت» را به اصلاحطلبان دهد تا آنان از تمام ظرفیتهای «مقاومت منفی» برای فلج کردن سیستم عصبی جمهوری اسلامی استفاده کند. براساس راهبرد عبدی، اصلاحطلبان باید سریعا از مناصب دولتی استغفا دهند تا ابتدا مشروعیت نظام سیاسی ایران را با مخاطره جدی مواجه کنند و با این کار از تمام امکانات «مقاومت منفی» استفاده نمایند. این چنین عباس عبدی بهعنوان عضو ارشد دفتر سیاسی حزب مشارکت ایران نفوذ رهبران ملی مذهبی مانند: «عزتالله سحابی» را در فرآیند تصمیمسازیهای جبهه دوم خرداد برملا ساخت و از ائتلاف نانوشته با آنان برای پیشبرد پروژه «مقاومت منفی» پرده برداشت.
اگرچه این تئوری با پیروزی خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری در خرداد 80 و عدم تمایل اصلاحطلبان برای ترک قدرت، منتفی شد اما دو سال بعد رهبریِ ائتلاف میانهروها برپایۀ همین تئوری و مصادف با تحولات انقلاب رنگی در گرجستان، رای به استعفا دسته جمعی و تحصن اصلاحطلبان در مجلس ششم داد تا حبیبالله پیمان (جنبش مسلمانان مبارز)، عزتالله سحابی (نهضت آزادی) و زهرا رهنورد نیز به آنان پیوندند و 100تن از وزار و معاونین دولت تیز تهدید به استعفا کنند. اما این تئوری راه به جایی نبرد و برخلاف انتظارِ میانهروها با عدم استقبال از سوی مردم مواجه شد و شکست خورد. میانهروها به پایان تراژدی خود رسیده بودند. اصولگراها اما زودتر سمفونی این تراژدی را نواختند، پیروزی آنان در انتخابات شورای شهر دوم و مجلس هفتم و بهدنبال آن تصاحب کرسی ریاست جمهوری نهم، آخرین سنگر اصلاحطلبان را از آنان گرفت.
موسوی و احیای نزاع میانهروی/ افراطیگری
در میانه دهه 80 و با پیروزیهای اصولگرایان، اصلاحطلبان راه چاره برای خروج از شکستهای پشت هم در برابر اصولگرایان را، در به راه انداختند دعوای کهنه «میانهروی و افراطیگری» دیدند. دولت نهم را به افراطیگری و تندی و شخص رییس دولت را افراطی و رادیکال خطاب کردند. در این جدال قدیمی طرف سومِ همیشگی نیز به میدان آمد:
«کوشنر» وزیر امورخارجه فرانسه در گفتوگو با شبکه سی.ان.ان: «آرزوی غرب پیروزی مخالفان احمدینژاد در انتخابات آینده است و از تحرکات مخالفان دولت احمدینژاد بسیار خوشحالم.» روزنامه سوداوستِ فرانسه در گزارشی نوشت: «پیروزی مجدد احمدینژاد در انتخابات ایران، مانع تحق اهداف واشنگتن و تلآویو در منطقه است.» روزنامه صهیونیستی «جوویش کرونیکل» نوشت: «بیشتر صاحبنظران نمیدانندکه برای انتخابات ریاستجمهوری ایران از چه کسی حمایت کنند و چه کسی باید در ایران رییسجمهور شود. اما بهطورحتم میدانند که چه کسی باید در ایران ریاستجمهوری این کشور را ببازد و آن رییسجمهور فعلی ایران محمود احمدینژاد است... مقامات آمریکایی برای جلوگیری از موفقیت احمدینژاد در انتخابات ریاست جمهوری ایران به همتایان اسراییلی خود گوشزد کردند تا پایان انتخابات از حمله به ایران سخن نگویند.»
بازگشت اصلاحطلبان به جدال تاریخی راه بهجایی نمیبرد چراکه در جامعه ایرانی دیگر اصلاحطلبان مصداقی برای میانهروی خوانده نمیشدند. جای یک طرف این نزاع خالی بود. ائتلاف «اصلاحطلبان، تکنوکراتها و روشنفکران دینی» در انتخابات ریاستجمهوری 88، مهندس موسوی نخستوزیر دهۀ 60 را گزینه مناسب جای خالی این جدال برای نبرد با افراطیون یافت تا با خطاب کردن رییس دولت اصولگراها به افراطیگری و تندروی مردم را از انتخاب دوباره او بازدارد. نهضت آزادی هم آشکارا به میدان آمد و از موسوی حمایت کرد. اما با پایان ماراتن 22 خرداد 88 و دمیدن بر شیپور تقلب و سرکشی از نتیجه انتخابات بیش از پیش به افراطیگریِ میانهروها افزود و بازهم نقاب میانهروی را از چهره آنان برکشید. میانهروها بار دیگر آن رویِ خشن خود را نشان دادند تا خیایانهای تهران خاطرات تابستان سال 60 را به یاد آورند.
روحانی و خیز دوباره میانهروها
در انتخابات 92، سیاستمدار ِمیانهرویی که در اواسط دهه 60 در حلقه میانهروهای اردوگاه انقلابیون تعریف میشد، در قامت سیاستمداری معتدل که هم اصلاحطلبیِ اصلاحطلبان و هم عملگرایی تکنوکراتها را با خود داشت با شعار «اعتدال» بار دیگر به جدال قدیمی با انقلابیون آمد؛ بر طبل دعوای میانهروی با افراطیگری کوبید و اصولگرایان را تند و افراطی خواند و شعار مذاکره با کدخدا سرداد.
برخلاف سالهای 84 و 88 حربه زنده کردن جدال میانهروی و افراطیگری کارگر شد و حسن روحانی با شعار اعتدال دولت یازدهم را از آن خود کرد. پیروزی روحانی که بهصراحت خود را معتدل و میانهرو مینامید، از سوی غرب به پیروزی میانهروها در ایران تعبیر شد. این رخداد سبب شد که مجددا عبارت «میانهروها» و امیدواری برای بسط قدرت آنها در ایران، به وفور در گزارشهای راهبردی و اظهارات مقامات سیاسی غربی و آمریکایی استفاده شود. چنانکه روزنامه واشنگتن پست نوشت: «حسن روحانی در نخستین کنفرانس خبری خود از زمان حضور رسمی در سمت ریاستجمهوری ایران، بر تمایلش برای مذاکره با آمریکا، تاکیدکرد. وی روز سهشنبه گذشته در کنفرانس خبری تاکید کرد که آماده ورود به مذاکرات «جدی و حقیقی» درباره برنامه هستهای ایران است، وی افزود که راهحل تنها از مسیر «گفتوگو و نه تحریم» به دست میآید. روحانی تاکید کرد «اگر آمریکا تمایل مثبت و احترامش را نشان دهد، راه برای تعامل متقابل گشوده میشود.» این نشانگر این است که پس از 8 سال ریاستجمهوری محمود احمدینژاد، روحانی تلاش میکند لحن را در عرصه بینالملل تغییر دهد. وی اصلاحطلب نیست اما میانهرو است و پیروزی وی در انتخابات ریاستجمهوری و مواضع وی میتواند نشانگر سیگنالهای جدید و متفاوتی با سیاست تقابل در سالهای اخیر باشد. روحانی از گسترش آزادیهای مدنی و آزادی زندانیان سیاسی صحبت کرد و نامزدهای اصولگرای انتخابات ریاستجمهوری را شکست داد. روحانی چندین تکنوکرات را برای حضور در کابینهاش انتخاب کرد.»
در یک دهه گذشته آمریکاییها راهبرد به قدرت رسیدن میانهروها در ایران را در دستور کار قرار داده بودند که در گزارشهای راهبردی متعدد اندیشکدههای آمریکا، دستورالعمل آن مشاهده میشود. در سال ۲۰۰۷م. در گزارشی راهبردی «توسعه شبکههای سکولار لیبرال در جوامع اسلامی» به چگونگی تلاش برای به قدرت رسیدن میانهروها در جهان اسلام و ایران پرداخته شده است. در این گزارش با بهرهگیری از تجربه نحوه مواجهه آمریکا با شوروی در طول جنگ سرد، به چگونگی شبکهسازی نیروهای وفادار به غرب در آن و بر اهمیت شبکه سازی و نفوذ از طریق این شبکه برای رسیدن به فروپاشی شوروی و امکان بهینهسازی آن برای کشورهای هدف بهخصوص ایران پرداخته شده است. در واقع این گزارش و گزارشهای دیگری که در آن به صراحت منظور از میانهروها در ایران بیان شده است، بر اهمیت شکلگیری این شبکه میانهرو و نفوذ آن در حاکمیت صحه گذاشته شده است.
از منظر آمریکاییها، میانهروها بهترین گزینه برای تغییر رفتار و مهار ایران و بهدنبال آن تغییر ساختار سیاسی ایران بهشمار میروند، چراکه بهخاطر سابقه حضور در سطوح کلان قدرت در ایران و دارا بودن شبکه منسجمی از نخبگان حاکمیتی و غیر حاکمیتی توان قبضه قدرت و به چالش کشیدن و از میدان به درکردن انقلابیون را دارا هستند. از منظر غرب پیروزی میانهروها، مقدمه قبضه کامل قدرت در ایران توسط آنهاست که در صورت حمایت غرب میتواند تا فتح سنگرهای کلیدی نظام جمهوری اسلامی ایران از جمله مجلس خبرگان تداوم یابد.
بازرگانسازی از روحانی
آنچنان که رفت، موج اول تبلیغ «مدل بازرگان» در کنار زمینهسازی برای «عادی سازی رابطه با آمریکا» در دهه 70 آغاز شد. موج دوم تبلیغ این مدل اما در ابتدای دهه 90 آغاز شد. در هر دو مقطع تاریخی، بازماندگان نهضت آزادی و ملی مذهبیها نقش عمدهای بازی کردند و در هر دو بار، بازرگان بهعنوان سمبل سیاستمداری میانهرو و معتدل که سازش با آمریکا نخستین هدفش بود، تبلیغ شد.
موج دوم «مدلسازی از بازرگان» از دی ماه سال90 توسط ماهنامه «مهرنامه» به مدیریت «کرباسچی» یکی از اجزای کارتل مطبوعاتی حزب کارگزاران آغاز شد. اما پشتوانه سازمانی این کارتل را همان مدیران روزنامههای زنجیرهای تشکیل میدهند که از ابتدای دهه 70 به تبلیغ بازرگان پرداختند. مهرنامه با ترکیب نادرست دو مفهوم «اعتدالِ» سیاسی و «سازش» با آمریکا، دست به یک مغالطه زیرکانه و خلط مبحث تاریخی زد. مهرنامه در شماره ۱۸ خود پروندهای را درباره نسبت «لیبرالیسم و اسلام» گشود و لقب «لیبرال تنها» را به مهندس بازرگان نسبت داد.
«محمد قوچانی» در سرمقالهای با عنوان «چگونه مهدی بازرگان تا پایان عمر «اصلاحطلب» باقیماند؟» 7 شاخصه را برای ساختن چهرهای کاملا لیبرال از بازرگان برشمرد که نه یک تصویر واقعی بلکه هویتسازی جعلی از آن مرحوم است. ولی به هر روی این تصویر یک تصویر غالب و تلقی کلیشهای است که اردوگاه اصلاحطلبان از بازرگان ترویج میکنند.
مهرنامه در این سرمقاله القا کرد که اول، «بازرگان لیبرال» است. دوم، «لیبرالیسم همان اصلاحطلبی است» و «بازرگان از لیبرالیسم سیاسی، اصلاحطلبی را بهخوبی آموخته بود.» سوم، در اصلاحطلبیِ لیبرال «آزادی بر عدالت تقدم دارد.» چراکه «ارزشِ اول نزد لیبرالها آزادی است و اصولا عدالت را «حقِ آزادی» میدانند و تعبیر اخیر عدالت یعنی عدالت اجتماعی را بر ساخته سوسیالیستها میشمارند.» این تعبیر مهرنامه یعنی عبور اصلاحطلبان از عدالتخواهیِ دکتر شریعتی.
چهارم، اصلاحات یک «نهضت بورژوایی» است و خاستگاه سرمایهداری دارد و ما بهازای بیرونی و مصداق عینی همه این عناصر لیبرال که ضد عدالت و هوادار سرمایهداری است، مهندس بازرگان معرفی میشود. در حقیقت، اردوگاه اصلاحطلبان بازرگان را از «سمبل اصلاحطلبی» به «نماد سازش با آمریکا» تقلیل میدهد و از او سیاستمداری در خدمت سرمایهداری غرب میسازد.
چند ماه بعد از انتشار ویژهنامه مهرنامه، خاتمی برای تقویتِ «مدلسازی بازرگان» به رسم حلقه کیان در دهه 70، از بازرگان به خاطر مقاله تندش علیه او در کیهان در سال 60 عذرخواهی و طلب حلالیت کرد: «در آن دعوایی که بهوجود آمد، همه ما تحت تاثیر فضایی بودیم که وجود داشت. دلبسته به انقلاب بودیم، دلبسته به امام بودیم و احساس هم میکردیم افرادی که نظرات دیگری دارند، اشتباه میکنند... ما هم معتقد بودیم که بالاخره راهی که دوستان ما در نهضت آزادی میپیمایند، راه واقعبینانهای نیست و انتقاد داشتیم.
اما من قبول دارم. واقعا اگر الان میخواستم مطالب را بنویسم، آنطور نمینوشتم. بعضی مطالبی که آن وقت نوشتم جفا بود نسبت به افراد. با اینکه اختلافنظر و اختلاف سلیقه داشتیم، همان زمان برای آنها احترام قایل بودم، الان هم احترام قایلم. ولی بنده هم قبول دارم که بعضی وقتها تحت تاثیر فضای احساساتی موجود قرار گرفتم. نمیتوان همیشه از انسان انتظار داشت که احساس را نادیده بگیرد و منطق همیشه کارگر بیفتد. شاید توسط قلم من هم به عزیزان و بزرگانی در این مملکت جفا شده باشد. بههرحال هر کس در زندگیاش از این اشتباهات و مشکلات وجود دارد.»
خاتمی چند ماه بعد بار دیگر با ذکر خیری از بازرگان برای وی آرزوی علو درجات کرد: «من هم از مرحوم مهندس بازرگان و همه بزرگانی که در طول این نیم قرن، بلکه یک قرن گذشته در عرصه پیشرفت جامعه، اعتلای کشور و آزادی مملکت و نیز عرصه اسلامی که واقعا جوابگوی نیازهای انسان و روزگار ماست، تلاش کردند ذکر خیر میکنم. البته بحث درباره شخصیت افرادی نظیر جناب مرحوم مهندس بازرگان نیاز به مجالی دیگر دارد. با آرزوی علو درجات برای ایشان و همه بزرگان گذشته.»
با پیروزی روحانی در انتخابات ریاستجمهوری سال 92، رویکردی که در دی ماه سال 90 و پیش از انتخابات برای «مدلسازی از بازرگان» بهعنوان «سمبل اصلاحطلبی» شروع شد، در دی ماه92 به فاز «بازرگانسازی از رییسجمهور روحانی» رسید. پس از پیروزی روحانی در انتخابات اصلاحطلبان که کوشیدند تا به هر نحو خود را به دولت یازدهم تحمیل کنند، پروژه «بازرگانسازی از روحانی» را برای عادیسازی روابط ایران و آمریکا را در نشریات زنجیرهای کلید زدند. در دی و بهمن 92 ماهنامه «نسیم بیداری» در تیتر یک خود از مهندس بازرگان بهعنوان «معلم اصلاحات» یاد کرد و او را بهعنوان «الگویی برای زیستن» و «نمونه راستین اعتدال» معرفی کرد. و از منظر جامعه شناسی دین به شرح «تجدیدنظرطلبی بازرگان» پرداخت. همزمان روزنامه «آسمان» به مدیریت کرباسچی و سردبیری قوچانی که خود را «فرزند روزگار اعتدالگرایی» مینامید، برای «ساختن بازرگانی دیگر از روحانی» و «تقلیل اعتدال به تفکر سرمایهداری» به میدان آمد.
«آسمان» که در کنار ماهنامههای «مهرنامه»، «تجربه» و «دانش نامه»، از اجزای کارتل مطبوعاتی حزب کارگزاران بهشمار میرفت، در سرمقاله نخستین شماره خود همان ادعاهای سرمقاله دی ماه 90 ماهنامه مهرنامه را عینا تکرار کرد و بهعنوان یک جناح افراطی دولتی و وابسته به کارگزاران، رسما اعلام نمود که «مهندس بازرگان مظهر و نسل اول اصلاحطلبی است» و روحانی نسل سوم اصلاحطلبی و اعتدال است: «با ظهور اعتدالگرایی اما خون تازهای در رگ این جریان تحولخواه دمیده شده و اعتدالگرایی بهعنوان صورتبندی تازه تحولخواهی سر برآورده است که چهرههای شاخص آن دکتر حسن روحانی و دکتر محمدجواد ظریف هستند. در ایجاد همسویی میان اعتدالخواهی و اصلاحطلبی البته نقش تاریخی اکبر هاشمیرفسنجانی قابل کتمان نیست.»
آسمان سپس اعلام نمود که مشی سیاسی خود را در ادامه مرام نامه نسل اول اصلاحطلبی ایرانی و رویکرد نهضت آزادی ایران تعریف کرده است و روحانی ادامه راه بازرگان است.
آسمان صریحا بر پیروی از نهضت آزادی تاکید کرد. در شماره دوم خود خط مصادره به مطلوب رییسجمهور را کلید زد. ماشاءلله شمس الواعظین سردبیر کیان در مصاحبهای با دومین شماره این روزنامه، به شباهتسازی میان مهندس بازرگان و دکتر روحانی پرداخت و گفت: «آموزههای بازرگان پشتوانه سیاستهای اعتدالی است.»
در همین شماره آسمان، «هاشم صباغیان» وزیر کشور دولت بازرگان نیز تاکید کرد بازرگان و روحانی شباهتهای زیادی به هم دارند. سپس در مقاله «روحانی از کدام سنت سیاسی میآید»، ضمن تبارسازی جعلی برای رئیسجمهور، ادعا شد که دکتر روحانی معتقد است «اسلام هیچ شکل خاصی از حکومت را برای مسلمانان توصیه نکرده است.»
در کنار روزنامه آسمان، دوماهنامه «چشمانداز ایران» متعلق به «لطفالله میثمی» که خود را میراثدار سازمان مجاهدین خلق (منافقین) میداند، موج جدید تبلیغ «مدل بازرگان» را کلید زد و سپس دوماهنامه «اندیشه پویا» صفحاتی ویژه را با نام «بازرگان در میانۀ اصلاح و انقلاب» اختصاص داد.
این تبلیغ «بازرگان سازی از روحانی» سرانجام ابراهیم یزدی را بر آن داشت که در مصاحبه با روزنامه «آرمان» با اعلام اینکه «بقای همه ما در ماندن روحانی است» بگوید: «چرا امسال بیش از هر زمانی برای سالروز مرحوم مهندس بازرگان، مقالات و تحلیلهای متعدد منتشر میشود؟ اول انقلاب میخواستند به ما فحش بدهند به غیر از لیبرال و... از کلمه میانهروها هم استفاده میکردند. میانهروی فحش بود اما حالا همه یاد گرفتند و کسی با شعار اعتدال و میانهروی رییسجمهور میشود پس یعنی چه؟ یعنی داریم یاد میگیریم. شما سؤالتان این است که آیا یاد گرفتیم؟ پاسخ این است که بله، یاد گرفتیم. اما هنوز درجه آب به صد نرسیده است که آب بجوشد، درجه حرارت بالا رفته اما به نقطهجوش و چرخش کیفی نرسیده است یعنی تغییرات تدریجی وجود دارد که کاملا محسوس است. یکی میگوید و یکی نمیگوید. یکی از زندان برای ما مینویسد که اشتباه کردیم اما کسی دیگری نمیگوید اما رفتارش نشان میدهد که اشتباه کردیم. جامعه ما درحال دگرگونی است و همانطور که رفتارهای اجتماعی تغییر کرده است، سی و چند سال از انقلاب گذشته و همه دارند یاد میگیرند.»
این گفته یزدی دقیقا ترجمه با همان عبارت «جیمز وولسی» رییس اسبق سیا بود که در مصاحبه با نیویورک گفت: «امکان تغییر رژیم در ایران وجود ندارد و تنها چیزی را که میتوان به آن امیدوار بود، این است که افراد رأس حکومت تغییر کنند.»
احیای مدل بازرگان برای جایگزین کردن مدل «اسلام آمریکایی» و تطبیق ناصواب آن با رفتار سیاسی رییسجمهور بهترین روش تغییر ساختار جمهوری اسلامی است. امری که مافیای مطبوعاتی و رسانهای برای تحقق آن از دهه 60 سعی در بزک کردن چهره آمریکا داشتند و در دهه 70 به دولتهای هاشمی و خاتمی نزدیک شدند و اکنون در دولت دکتر روحانی داعیه نظریهپردازی براساس اصول لیبرالی و مدل بازرگانی برای میانهروی ِمنتهی به سازش با آمریکا دارد.
* نوشته جواد موگویی