همانطور که اشاره کردید، هنر تجسمی در فضای امروز، به هنری اطلاق میشود که در تمام شئون زندگی حضور مستمر و ملموسی دارد. از معماری تا طراحی صنعتی و طراحی لباس و کلا هر اثری که در زندگی روزمره در منظر انسان قرار میگیرد و آن را میبیند و نیازی نیست برای مواجهه با آن در شرایط مخصوصی قرار بگیرد. ما همه اینها را در حوزه هنرهای تجسمی قرار میدهیم. درست است که بخشی از این هنرها را امروز به موزهها و گالریها بردهاند ولی بهطور معمول هنر تجسمی در تمام فضای زندگی ما حضور دارد. نیازی نیست مثل سینما و تئاتر، وقت ویژهای برایش بگذاریم و برویم آن را تماشا کنیم. از لحظهای که از خواب بیدار میشویم تا زمانی که دوباره به رختخواب میرویم، با این هنر سرو کار داریم؛ صفحه ساعت، موبایل، روزنامه، بیلبورد و تمام چیزهایی که در روز میبینیم، همه در زمره هنرهای تجسمی قرار میگیرند.
بله.
احسنت! فکر میکنم هنر تجسمی چیزی است که با زندگی ما آمیخته و از فرط حضور، از آن غافلیم. یعنی ما چه بخواهیم و چه نخواهیم با این پدیده سروکار داریم و نمیتوانیم به آن توجه نکنیم. حتی فونتی که برای نوشتن از آن استفاده میکنیم، یک اثر تجسمی است. پس همه آدمها با هنرهای تجسمی مواجهه روزانه دارند. حتی بستهبندی کالایی که در فروشگاه میخرید، اثری تجسمی است. مثلا در ایستگاههای مترو یا خیابانها وقتی میخواهیم با تابلوهای اطلاعرسانی مسیر را انتخاب کنیم، در واقع با یک اثر تجسمی روبهروییم. ولی ما بر این گمانیم که شاید مردم ندانند اینها از مصادیق هنر تجسمی است. یکی از وظایفی که امسال در پنجمین جشنواره هنر مقاومت، دنبال کردیم؛ معرفی این رشته بهطور کاربردی برای مردم بود.
چیزی که در خاطرم هست و اگر کمی مطالعه ضمیمهاش کنیم، این میشود که هنرهای تجسمی قبل از انقلاب بیشتر به فضای گالریها و فضاهای نخبگانی و روشنفکری محدود میشد. یعنی افراد معدودی امکان تحصیل در این رشته را داشتند. رشتههایی که از توده مردم فاصله داشت و بیشتر در فضای روشنفکری تعریف میشد. رشتههایی که هنوز هم نتوانسته حتی مثل «پاپ آرت» در غرب به دل جامعه راه پیدا کند. ولی این هنر همزمان با انقلاب از نظر ماهیتی تحول پیدا کرد. ما شاهد بودیم که مردم در تمام اتفاقهای دوران انقلاب اعم از راهپیماییها، تظاهرات و مبارزات میدانی از هنرهای تجسمی استفاده میکردند. گرافیتیهای روی دیوار، پلاکاردهایی که در تظاهرات دست میگرفتند، تصاویر و شمایل حضرت امام و خیلی از آثار بصری که از انقلاب به یادگار مانده، در زمره هنرهای تجسمی است. اینها تجلی هنرهای تجسمی در فضای اعتراضهای مردمی است که بعد از آن هم هنرمندان به این موج پیوستند.
بله، وقتی ما هنر را از انحصار خارج میکنیم و مثل پدیدههای دیگر در یک مواجهه مستقیم آن را مقابل مردم قرار میدهیم، مردم نیز آن را از خودشان میدانند و این هنر، جدا از جامعه نیست. بنابراین مردم این هنر را بهعنوان ابزاری نگاه میکنند که میشود خیلی از حرفهای جدی را بهواسطه آن در جامعه مطرح کرد، تا جایی که در اعتراضها و مطالبههای مردمی نیز از این هنر استفاده میکنند. این ویژگی را در موضوعهای دیگر هم میتوان مشاهده کرد. از مسایلی که پس از زلزله کرمانشاه در نقد مسئولان و همدردی با مردم ایجاد شد تا شادیهای ملی که بازنمایی قابلتاملی در فضای مجازی با توسل به هنرهای تجسمی داشت. البته ممکن است ما در این آثار، عیار هنری نبینیم، ولی به هر حال به این واسطه ارتباطی شکل میگیرد. حالا اگر بتوانیم گستره آموزش را فراگیر کنیم و جماعتی را که به این مقوله علاقهمندند بتوانیم در حیطه آموزش اولیه قرار دهیم، قطعا این اتفاقها میتواند کیفیت آثار را بالا ببرد. بستگی دارد به اینکه ما چهقدر بتوانیم از موجی که ایجاد شده، بهره ببریم و آن را به سمت ارتقای سواد بصری هدایت کنیم.
قبلا هم به این سوال، جواب دادهام، ولی خالی از لطف نیست که باز متذکر فضای آموزش دوره ابتدایی شوم. چیزی که الان از آن غافلیم، ما نباید پرداختن به هنر را از دانشگاهها شروع کنیم. باید این را از دوره کودکی آغاز کرد. لطفی که شامل حال بنده شد، این بود که دورهای از کودکی را بهخاطر ماموریت پدر، در اصفهان زندگی کردیم. آنجا شرایط و بستر هنری فراهم بود؛ هم دیدن اتفاقهای هنری در فضای شهری و هم اهمیت دادن مدرسههای آن زمان به این پدیده، باعث شد مساله هنر در زندگی ما جدی و پر رنگ باشد. برای ما زنگ هنر، ساعت شوخی و تفریح نبود. هنر، یک درس جدی بود و این موضوع، بر آینده دانشآموزان تاثیر گذاشت. در کودکی، بچهها باید خودشان را پیدا کنند و معلم استعدادیابی را شروع کند. این اتفاق برای من افتاد و با خط شروع شد و بعد با تصویر پیوند خورد. بعد هم بهترین بستری که این دو هنر میتوانستند با هم آمیخته شوند، گرافیک بود. فضا را مناسب دیدم تا بتوانم با این دو پدیده کاری انجام دهم.
آموزش کودکی من قبل از انقلاب بود، ولی در انقلاب ثمر داد. وقتی انقلاب شد، ۱۲ـ۱۳ ساله بودم، ولی آموزشی که اشاره کردم و بر اهمیتش تاکید میکنم، دورهای بود که قبل انقلاب مدرسه میرفتیم و از همان دبستان، درس هنر، جدی بود.
بله، در دوره دبیرستان، چون امرار معاش من از همین طریق بود، مدتی برای مغازهها تابلونویسی میکردم. آن زمان گرافیک نمود زیادی در جامعه نداشت. بیشترین نمودی که گرافیک در جامعه داشت، همین اتفاقهایی مثل طراحی تابلوهای شهری با عنوان تابلونویسی و تابلوسازی بود. من هم در همان فضا فعالیت میکردم. وقتی تابلویی را در سطح شهر کار میکردیم، چون هیچ پدیده دیگری مثل بیلبورد نبود، خوب دیده میشد و توجه مردم را به خود جلب میکرد. بازخوردش هم این بود که بعد از یک اثر خوب، مدام به ما پیشنهاد تابلوی جدید میشد. اولین تابلویی که کار کردم و طراحی حروف روی آن انجام دادم، تابلو بزرگی بود در نقطه پررفتوآمد شهر. طراحی این تابلو بازخوردهای جالبی برای من داشت. بعد از آن، در دوره دفاع مقدس توانستیم با هنر تجسمی وارد فضای ارزشی شویم و سفارشهایی داشتیم، مثل کار روی دیوار یا پارچهنویسیهای مناسبتی برای روز قدس و اینها.
بزرگترین چالش ما مربوط به حوزه نظری هنر است. ما در فضای عملی مشکل جدی نداریم، بچهها خوب وارد عرصه شدهاند. از لحاظ کمیت، تعداد آثار، چنان قابل توجه است که حتی اگر ریزشها را کنار بگذاریم، تعدادی که باقی میماند، باز هم قابل اعتناست و نقصان آن، کمبودها را جبران میکند. در این سالها چون سعی کردیم در حوزههای متفاوت، کار کنیم و در جنگ نرم در همه گسترههای هنری حضور داشته باشیم، فرصت برای پرداختن به مباحث نظری را از دست دادهایم. در این حوزه ضعف داریم، یعنی هنوز نتوانستهایم دانشگاههایمان را فتح کنیم. هنوز طرح درس خودمان را نداریم تا بتوانیم بر مبنای آن فعالیت هنری مناسب جبهه فرهنگی انقلاب را تبیین کنیم. آنقدر این جبهه در جنگ نرم مورد هجمه واقع شده که فرصتی به ما داده نشده بنشینیم و درباره مباحث نظری هنر تجسمی تأمل و بحث کنیم و عمدتا مشغول تولید اثر بودیم. در این سالها فرصت نکردیم به اینها بپردازیم و فقط آثار تولید شدهاند و روی هم جمع شدهاند، اما هریک از این آثار میتوانند مورد تحلیل قرار بگیرند و درباره آنها کتابی نوشته شود.
نسل جدید، نسل باهوشی است، اما نمی توانم بگویم پر کار هم هست. در مقابل کارهای زیادی دیدهاند و برخلاف ما که بهسختی میتوانستیم کار ببینیم، اینها در معرض آثار بسیاری هستند که بهراحتی در فضای مجازی قابل دسترسی است. به همین دلیل مشق نظریشان خیلی بهتر از نسل ماست، اما در قیاس با نسل قبلی حوصله کمتری دارند، آن هم بهدلیل ابزاری است که با آن کار میکنند. در آموزش هم میشود کمحوصلگی را دید. برای همین آموزشهایی که ما تدارک دیدهایم، دورههای کوتاهمدت است. این نسل حوصله مطالعه ندارد و عمیق نیست، اما در بعضی جاها مثل ایدهیابی، چیزهایی بروز میدهند که نشانه هوش بالای آنهاست.
ما داریم از جنس هنری صحبت میکنیم که بهنوعی راوی است و میخواهد پیامی را ابلاغ کند. اینکه هنر میخواهد چیزی را ابلاغ کند، دقیقا در مقابل بیقیدی و بیتعهدی قرار میگیرد. هنری که میخواهد از قید مخاطب و پیام، رها باشد و هرکاری دلش میخواهد انجام دهد. هنری که مملو از «دلم میخواهد» و «دوست دارم»هاست. هنری که نفسانیات، محور است و اصلا دنبال این نیست که ببیند آیا مخاطب پیام را میفهمد یا نه؟ آیا اثرش دردی از جامعه دوا میکند یا خیر؟ در سوی دیگر، هنری داریم که برای خودش تکلیفی در نظر دارد. نگاه میکند که زمانه به چه چیزی نیاز دارد. تمام توانش را برای برطرف کردن درد جامعه به کار میگیرد. فرد تکلیفنگر، انسان مادینگری نیست و این در تضاد با نگاه هنری است که نگاه مادی دارد. در این نوع نگاه به هنر، فرد حتی اگر پیرامونش اتفاقی نیفتد، حواسش را به سراسر جهان جمع میکند تا ببیند چه خبر است، این هنر برای دردها روایت دارد و تکلیفی روی دوشش احساس میکند.