آوینی اهل تحول و تغییر بود یا تصلب؟ آیا در پایان عمر آوینی، تغییری در نظرش پیدا شده بود؟ این پرسشها البته بیربط نیست اما پاسخهایی که به آنها میدهیم نباید پیشفرضهای عرفی و عمومی را به فکر آوینی و سیر او تحمیل کند.
خبرنامه دانشجویان ایران: محمد علی بیگی// 1. درباره هر فرد بزرگ و مؤثری، دعواهای زرگری متعددی در کار است و سیدمرتضی آوینی نیز از آن حواشی، برکنار نیست. اما چه چیزی است که پرداختن به حواشی آوینی را مهم و جالب توجه میکند؟ دقیقا همان چیزی که آوینی را از دیگران متمایز کرده است. فرق آوینی با عموم (حال عموم مستندسازان یا متفکران یا عموم شهروندان) است که او را «آوینی» کرده و همین است دلیل حاشیهسازیها و داستانپردازیها راجع به او. اگر آوینی، «آوینی» نمیشد، حواشیاش هم مثل هر فرد عادی، نه اهمیتی داشت و نه توجهی جلب میکرد. دکانداران حاشیهسازی، هرگز وقتشان را برای آدمهای سادهای مثل راقم این سطور تلف نمیکنند و اگر کردند، یا عقلشان زایل شده یا بنده هم واجد اهمیت شدهام! آنها بهسراغ آوینی و امثال او میروند. پس بهتر این است که به وجهتمایز و تشخص آوینی بپردازیم، آن چیزی که شأن حواشی هم از آن است.
2. آیا آوینی متفکر بود؟ اگر منظور از تفکر، تفلسف و فلسفهورزی باشد، آوینی فیلسوف متعارفی نبود. اما تفکر که منحصر در تفکر فلسفی و دریافت شناختی-حصولی و صرفا مفهومی (Erkenntnis) نیست. به زیست دریافتن (Erlebnis) و ادراک حیاتی هم (که در فیلسوفان حیات مطرح است)، خود مستلزم نحوی از فلسفه و تفکر است. آوینی (لااقل در دورهای از حیاتش که از طریق آثارش از آن اطلاعی داریم) دردمندانه تفکر را میزیست و از اینرو، گرچه بهمعنای عرفی فیلسوف نبود، اما درمعنای حقیقی متفکر بود. توقع عمومی از «فیلسوف متعارف» آن است که برای پرسشها، «پاسخهای تراشیده و دقیق مفهومی-نظری» داشته باشد و کمتر دچار تغییر نظر شود. از اینرو تغییر نظر فیلسوفان، امری غریب و مهم تلقی میشود. اما در فلسفههای حیات (Lebensphilosophie)، تعمیق تفکر امری غریب نیست.
3. آوینی اهل تحول و تغییر بود یا تصلب؟ آیا در پایان عمر آوینی، تغییری در نظرش پیدا شده بود؟ این پرسشها البته بیربط نیست اما پاسخهایی که به آنها میدهیم نباید پیشفرضهای عرفی و عمومی را به فکر آوینی و سیر او تحمیل کند. تحول بیجهت نیست. اینکه ما تنها از دو جهت مفروض (سنت-مدرنیته) سردرمیآوریم و نمیتوانیم طور دیگری با مسائل مواجه شویم، دلیل نمیشود که آوینی را به اندازه فهم و درک خودمان درآوریم (لااقل این کار، کاری محققانه نیست). آوینی تحولی دائمی در جهتی واحد داشت. انقلاب برای او صرفا رخدادی سیاسی-اجتماعی نبود بلکه مبنایی عمیقتر داشت و او در پی فهم آن مبنا و بسط آن در شئون مختلف بود. حتی در مقاله «عالم هیچکاک» که نشانه تحول او محسوب میشود، از آنجهت از هیچکاک ستایش میکند که «کودکی خود را حفظ کرده است» و چرا حفظ کودکی مایه و دلیل ستایش است؟ چون «دوران کودکی، همه در حضور میگذرد، اما انسان، هرچه از کودکی خویش فاصله میگیرد، بیشتر و بیشتر «اوقات حضور و تذکر» را از خود دریغ میکند. به این ترتیب، دلیل و جهت ستایش او از هیچکاک هم خارج مسیر فکرش نیست. عمق یافتن هم نحوی تحول است و چه تحولی عمیقتر از رفتن به عمق و کنه فکر؟ اما بعضی کسانی که تحولآوینی (لااق=ل تحولش در چندماه پایانی) را برجسته و تبلیغ میکنند، تحول را جز «تعویض اردوگاه» نمیدانند و اصلا تعلقی به تفکر جدی ندارند. تفکر صرفا تعویض اردوگاه نیست بلکه اول رفتن به مبادی است (که گفتهاند الفکر حرکه الی المبادی) نه حرکت در سطح؛ و موافقت و مخالفت اهل تعمق (آوینی و امثال او) هم اول در مبانی و مبادی است نه در سطح. تفکر، دقت و تعمق است و عمیقتر شدن هم نحوی تحول است، خصوصا برای آوینی که طالب ذکر و حضور و تفکر معنوی است. حضوری که «تمدن غلبهیافته امروز» -چنانکه در «عالم هیچکاک» نوشته است- آن را از انسان بازمیستاند.
4. انقلاب در اصل خود ناچار از تغییر نسبتی اساسی با عالم و آدم است، اگرنه، اصلا انقلابی در کار نخواهد بود و با تغییر صوری و قالبی مواجه خواهیم بود. کسی برای تغییر صوری و قالبی، فداکاری نمیکند و هستی و حیات خود را بر سر تحقق افق انقلاب نمیگذارد. آوینی نهتنها نظری قریب به این معنا داشت بلکه خود نیز هر آنچه داشت، حیات و حتی جان عزیز را بر سر دریافت افق انقلاب و نیل به آن افق گذاشت و حجتی موجه بر عمق و مبنای حقیقی آن بوده و هست.