خبرنامه دانشجویان ایران: مهدی رحمانی*// چندی است که در گروههای مختلف تلگرامی و ایمیلی پیامهایی ناشی از شکایت دانش آموختگان از نبود کار و محدودیتهای شغلی میبینم و البته پیامهایی هم به صورت شخصی دریافت میکنم. جوانانی که بعد از بیش از حداقل ۱۸ سال تحصیل باید سرگردان بازار کار باشند و هر روز از جمعی قول مساعدت بگیرند و فرداهایی که باید فقط قول ها را یادآوری کنند؛ شاید وجدانی بیدار شود. نمی دانم مقصر کیست و حقیقتا دنبال مقصر هم نیستم. شاید نیاز بود نهادهای بالادستی رشته در این زمینه تلاش بیشتری انجام میدادند؛ نمیدانم ولی شاید واقعا زمان آن رسیده است که هر کس کوپنی دارد؛ خرج کند. به نظرم دیگر بس است که کوپنهایمان را نگه داریم برای آینده، هیچ معلوم نیست که در آینده هستیم یا نه؟؟ اکنون بهترین زمان است.
برخی وقتها صحبتهای دانشجویان و دانشآموختگان به حق است و نمیشود به کارشان و نقدهایشان ایراد گرفت. جوان امروزی حق دارد؛ چون از بچگی به ما گفته شده است که اگر میخواهی زندگی خوبی داشته باشی پس بخوان، بخوان و بخوان.
بازی نکن، شیطنت نکن، شلوغی نکن، پارک نرو، فوتبال بازی نکن، کوه نرو، تلویزیون نبین، زود بخواب، زود بیدارشو و هزار تا امر و نهی دیگه، فقط بخوان، همه اوامر را میپذیرد و بهترین دوران زندگیش را برای رسیدن به آیندهای بهتر صرف میکند و تمام تعریف و تفسیرش میشود؛ درس، کلاس جبرانی، امتحان، آزمون، کنکور، کلاس خصوصی و باقی بنگاههای آموزشی، ساعتها، روزها و سالها ذهنش را درگیر برخی کتابهای بیمحتوا و غیر ضروری میکند؛ ولی باز دهان به اعتراض باز نمیکند. میخواند و میخواند و میخواند برای کورسوی امیدی که دارد؛ برای آیندهای بهتر، برای زندگی بخور و نمیر.
چند استرس وحشتناک را برای سد کنکور به جان میخرد؛ اما باز ناامید نمیشود؛ تفریح، بازی، گردش و تمام مولفههای زندگیش را کنار میگذارد و درس، کلاس، مدرسه و دانشگاه میشود همه چیزش، در خواب و بیداری معادله ریاضی حفظ میکند و یا شعر میخواند. گاز گرفتن خودکار و مداد میشود بازی کودکانهاش و خط خطی کردن کاغذهای سفید میشود سرگرمیش، اما همه را به جان و دل میخرد؛ صرفا برای آیندهای بهتر، برای اینکه حداقل در آینده بتواند در جایی استخدام شود و با حداقل حقوقی که دریافت میکند بتواند بیست سالی زنده بماند؛ زندگی نکند؛ فقط زنده بماند.
پدر و مادر مجبورند و برای آینده بچههایشان از خودشان میگیرند؛ کمتر میخورند؛ کمتر میپوشند؛ کمتر میگردند و بیشتر کار میکنند؛ تا هزینههای تحصیل فرزندانشان را تامین کنند؛ تحصیلی که قرار است در آینده برای اشتغالشان مفید باشد؛ در میان فامیل، همسایه، دوست و آشنا سرشان را بلند میکنند و به فرزند تحصیل کردهشان افتخار میکنند. ولی غافل از اینکه همین جوان بعد از این همه سختی و تحمل شرایط سخت خوابگاه و دوری از خانواده و هزینه و … آخرش بیکار است و قرار نیست آرامشی در زندگی داشته باشد. کسی به این مساله توجهی نمیکند که این جوان باید الان بدون استرس بتواند تشکیل زندگی بدهد؛ بتواند حداقل امکانات اولیه زندگی را تامین کند؛ حداقل بتواند یک پراید!! (نه پراید ۵۰ میلیونی را که الان فقط آقازادهها میتوانند بخرند) ببخشید یک پیکان مدل ۸۳ بخرد؛ اصلا برای کسی مهم نیست. همه میگویند به ما چه!!
جوان امروزی ما بعد از کلی درس خواندن و بدبختی کشیدن میرسد به سن سی سالگی و اکنون زمان آن رسیده که کفش آهنی بپوشد و از راهروها و پلههای تمامی ساختمانهای میلیاردی شهر بالا برود تا شاید یکی دلش رحم آمد و بعد از استخدام فرزندان، نورچشمیها، اقوام و پسر اقدس خانم و دختر آقا ماشالله، اینم استخدام کند. راستی فهمیدید؟ فردا ساعت سه مراسم معارفه پسر جناب رئیس است. قرار است که معاون شود؛ البته میگویند ماشالله سیکل دارد. البته مهم هم نیست؛ مگر برای مدیریت تخصص نیاز است؟ نه بابا آقازاده باشی کافیست.
چند روز پیش در ادارهای فهمیدم که یکی از این عزیزان بند پ شش سال است که استخدام شده ولی میگفتند که کسی در اداره او را ندیداند، کارمندان میگفتند که از شش سال پیش که استخدام شده رفته تو اتاقش به خاطر راه انداختن کار مردم از اتاقش بیرون نیومده، اصلا خونه هم نمیره، حقوقش هم با این همه کار زیاد نیست؛ ماهی ۱۲ تومنه، پولی که نیست؛ با این همه اراده حقش هم هست. نوش جونش، شما باشی حاضری ۶ سال حتی از اتاقت بیرون نیای و همش کار کنی؟؟
جوان ما هم بعد از حداقل ۱۸ سال درس خواندن و کلی رفت و آمد؛ قولهای زیادی گرفته و یک کیف بزرگ شماره برای پیگیری اشتغالش، جالب اینجاست که هر وقت هم تماس میگیره با سازمان یا اداره، کسی جواب نمیدهد ولی هر وقت حضوری میره اداره همه کارمندان دارند با تلفن حرف میزنند؛ نمیدونم خطهاشون چجوریه؟؟؟ البته شنیدم میگن کار خداست؛ خوش به حالشون کاش تلفنهای خونه ما هم اینجوری بود.
خلاصه نمیخواهم کسی را متهم کنم؛ چون همه مقصریم. همین ما و فرزندان ما هستیم که مدیریت جامعه را بر عهده داریم؛ شاید اگر خود ماها کمی وجدان داشته باشیم؛ خیلی از مشکلاتمان حل شود؛ هر چند وجدانم آرزوست. وقتی از خانههای سیلزده عدهای دزدی میکنند؛ وقتی عدهای دارند کمکهای مردمی را میدزند؛ مگر امیدی هم به وجدان باقی میماند؟ نمیدانم فقط آرزو دارم که همه چیز جور دیگری بود.
حال نمیخواهم فقط غر بزنم و حرفهای تکراری بزنم؛ میخواهم از همه دوستان، کار به دستان، مدیران، استادان و بزرگان خواهشی کنم. میخواهم از همه خواهش کنم که اگر کوپنی دارید؛ خرج کنید. میخواهم خواهش کنم اگر جایی میتوانید کاری برای جوانان انجام دهید؛ دست به کار شوید. به خدا الان همان روز موعود است. گاو صندوقهایتان را باز کنید و کوپنهایتان را بیارید بیرون و برای این قشر ناامید و سرخورده خرجشان کنید. مطمئن باشید عوضش را ده برابر میگیرید. استادی که میتوانید چهار نفر را برای کار معرفی کنید؛ دست به کار شوید. مدیرعاملی که میتوانید و کار به دست هستید؛ لطفا پارتی را کنار بگذارید و چهار جوان متخصص را استخدام کنید. تا به کی باید مملکت چوب بی تخصصیها را بخورد؟؟ رئیس شرکتی که دستت میرسد؛ دست جوانان را بگیر؛ سرمایهگذاری که پولهایت در بانک سوئیس خاک میخورد؛ کمی هم به فکر مملکتت باش، کمی هم حواست به جوانان کشورت باشد؛ نیاز نیست چند هزار میلیاردت به اقتصاد کشورهای دیگر کمک کند؛ بیا و چهار تا شغل جدید راه اندازی کن، کارخانه بزن، شرکت بزن یا هر ایده جدیدی که هست و چند نفر را استخدام کنید؛ مطمئن باشید نفع و سود پولتان بیشتر از این است که در بانک بخوابد.
مدیر عامل، رئیس، همه کاره، مدیر، مسئول بیاید و برای خدا و سربلندی کشور کار کنید؛ صدها هزار میلیارد هم داشتید؛ آخرش که چی؟ بیاید و همه کمک کنید تا جوانان این مرز و بوم از این وضعیت اسفناک و ناامیدی خارج شوند. واقعا خودتان هم خسته نشدید از فرار مغرها؟؟ مگر این پدر و مادر چه گناهی کردهاند که کل زندگیشان را به پای فرزندشان ریخته اند و حالا هم تمام زندگیشان شده دعا و راز و نیاز برای فرزندشان؟؟
شاید زمان آن رسیده است که وجدانهایمان را بیدار کنیم و با خیالی آسوده برای سربلندی دیارمان تلاش کنیم.
* دانشجوی دکتری علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه تهران