اگر تمام سال را کار بکنم،کارم را هم از دست ندهم و به فرض محالی 70 درصد حقوق دریافتی ام را هم ذخیره کنم و به فرضی محال تر در طول یکسال قیمت ها هیچ افزایشی پیدا نکند می توانم سالانه 1.5 متر خانه بخرم!
خبرنامه دانشجویان ایران: صادق فرامرزی// امروز حساب کردم که اگر تمام سال را کار بکنم، کارم را هم از دست ندهم و به فرض محالی 70 درصد حقوق دریافتی ام را هم ذخیره کنم و به فرضی محال تر در طول یکسال قیمت ها هیچ افزایشی پیدا نکند می توانم سالانه 1.5 متر خانه بخرم.
اگر باز به فرض محال تمامی شرط های بالا رعایت شود در پایان 30 سال کار کردن میتوانم یک خانه 45 متری بخرم! اما خب فرض محال را کنار بگذارید و ببینید من در تمامی این 30 سال به خانه ای برای سکونت نیاز دارم، پس آنرا باید اجاره کنم و تقریبا همان 70 درصد را هم باید تقدیم به آقای صاحبخانه کنم!
در تمامی این 30 سال که من کار میکنم تعداد کمی صاحبخانه خوب که تلویزیون هرشب قربان صدقه شان میرود کار نمیکنند، به میهمانی و مسافرتشان میپردازند و در پایان هرماه مالک تمامی همان 70-60 درصد حقوق ماهانه من میشوند تا در پایان سال سی ام که من نتوانسته ام هیچ خانه ای بخرم او بر تعداد املاک و مستغلاتش افزوده باشد.
آن موقع کم کم هم من و هم او باید به فکر دومتر جا در بهشت زهرا باشیم (عادلانه ترین بخش زندگی) اما فرزند من بازهم باید کار کند و به دنبال صاحبخانه خوب که به او رحم کند بگردد اما پسر صاحبخانه باز هم بدون آنکه مثل پسر من کار کرده باشد صاحب املاک بیشتری شده و باز هم مثل پدرش به مسافرت و میهمانی هایی که حاصل کار کردن فرزند من است می رسد.
احتمالا آن زمان عمده مجریان و مدیران تلویزیون پیش من هستند. بهشت زهرا تهران قطعه هزارو خرده ای اما فرزندانشان جانشینان آنها شده اند و لابلای خنده های مصنوعی میگویند دست پسر آقای صاحبخانه را میبوسند اگر به فرزندان من رحم کند و به دریافت همان 60 درصد حقوقشان راضی باشند!
این چرخه به شرط عجیبی ادامه پیدا میکند و اکثریت کار می کنند تا اقلیت کار نکنند، اکثریت بینواتر میشوند و اقلیت انسان هایی شریف تر می شوند، آنقدر شریف که یکباره میبینی در یک خیریه گرانقیمت در شمال تهران شرکت میکنند و یک تابلو نقاشی را 5 میلیارد تومان میخرند و رقم آنرا صرف کمک به جراحی گربه های آسیب دیده شهر و حمایت از حقوق حیوانات میکنند (آنوقت فرزندان بی فرهنگ ما دارند با آجر دنبال گربه می دوند و میخندند).
حالا احتمالا نوه ما به دنیا آمده است، از سویی فرزند ما را در اوج فلاکت میبیند و از سوی دیگر فرزند صاحبخانه را در حال گذار در خیریه های شیک و موزه های اروپایی، احتمالا نوه ما هم به ما و تمام ساعت هایی که کار کرده ایم احترام نمیگذارد ولگدی به سنگ قبر ما میزند و میگوید کاش شما هم انسان شریفی بودید، آنقدر شریف که دغدغه گربه های شهر هم حتی داشتید؟