به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ محمد زعیم زاده در شماره امروز فرهیختگان به ماجرای کتاب «روایت یک استعفا، ۲۴ سال مدیریت در رسانه ملی» که به استعفای محمد سرافراز رئیس سابق سازمان صداوسیما پرداخته است، این کتاب که در حقیقت متن یک مصاحبه طولانی است در 272 صفحه منتشر شده است. متن یادداشت به شرح زیر است:
هفته گذشته فایل پیدیاف مصاحبه مطول محمد سرافراز که در قالب کتابی در فضای مجازی منتشر شده است، به دستم رسید. برخی دوستان میگفتند روایت تاریخی کسی که چند ماه قبل و حتی قبل از «صدای ترامپ» پیشبینی کرده بود آمریکا بعد از ماه رمضان به ایران حمله میکند خیلی به لحاظ علمی قابل استناد نیست و وقتت را برای خواندنش تلف نکن؛ اما دقیقا بهدلیل همان اظهارنظر کتاب را خواندم چون میخواستم بدانم در ذهن مهمترین فرد رسانهای ایران در فاصله آبانماه 93 تا اردیبهشتماه 95 و کسی که 20 سال سکاندار معاونت برونمرزی سازمان بوده، چه میگذرد که میتواند چنین اظهارنظر خام و ناپختهای داشته باشد و این برایم انگیزه مهمی بود، چون معمولا افراد در پروژههای تاریخ شفاهی نزدیکترین روایت را به شخصیتشان ارائه میدهند.
«روایت یک استعفا» یا خاطرات سرافراز کتاب مهمی است. جانمایه کتاب این است که سرافراز با طی سلسلهمراتب از پایینترین مسئولیتها در سازمان بهدلیل لیاقتهای شخصیاش به بالاترین سطح میرسد اما دولتش مستعجل است چون جریانی خاص و پنهان نمیگذارند او کار کند و... .
رئیس سابق صداوسیما در این 273 صفحه به همه حمله میکند؛ لاریجانی، ضرغامی، خاتمی، هاشمی، سپاه، اطلاعات، دفتر رهبر انقلاب، سیدحسن نصرالله و... همه در کتاب نواخته میشوند اما مصونیت آهنین فقط برای دو نفر است؛ اول محمد سرافراز و دوم شهرزاد میرقلیخان که کلید ماجرا در دست اوست.
سرافراز از یک جریان پنهان سخن میگوید و جزئیاتی از گفتار و رفتار آنها را ذکر میکند تا مدعای خویش را اثبات کند. طبعا در بدایت امر این سخنان سرافراز برای ما قابل رد یا تایید نیست چون ادعاهایی که طرح میکند اصطلاحا جزء دادههای پنهان هستند و ما امکان قضاوت درباره آنها را نداریم، اما نگاهی به بخشهای دیگر کتاب که اطلاعات آشکار است نشان میدهد دقت جناب سرافراز در همان بخش دادههای پنهان هم چقدر است؛ به چند نمونه توجه کنید.
محمد سرافراز در بخش ابتدایی کتاب برای اثبات متفاوت بودن خودش از دیدار با حسین فدایی خاطرهای نقل میکند. در صفحه 14 کتاب اینگونه آمده است: «...یادم هست یک هفته قبل از اینکه حکم من اعلام شود به آقای حسین فدایی یکی از آدمهای موثر در دفتر رهبری گفتم: سازمان صداوسیما را دو مدل میشود مدیریت کرد...»
به همین داده تاریخی نگاهی بیندازید، حکم ریاست جناب سرافراز برای ریاست سازمان صداوسیما در تاریخ 15 آبان 93 صادر شده است، تاریخی که ایشان از جلسه با حسین فدایی روایت میکند احتمالا میشود هفتم یا هشتم آبان 93. با جستوجویی ساده مشخص میشود حکم جناب فدایی بهعنوان مسئول دفتر بازرسی رهبری در تاریخ هفتم آبان 96 و پس از کنارهگیری ناطقنوری از این سمت صادر شده است، یعنی سه سال پس از تاریخ ادعایی جناب سرافراز!
آقای سرافراز برای روایت مدیریت 18 ماهه خود یک اشتباه سهساله انجام میدهد یعنی دوبرابر عمر مدیریتش! در خوشبینانهترین حالت، ایشان در روایت این خاطره کمدقتی کرده است، حالتهای بدبینانهای هم وجود دارد مثل اینکه اصلا چنین دیداری نبوده یا... . فعلا با این حالتها کاری نداریم اما آیا این اشتباه قابل تعمیم به بخشهای دیگر کتاب نیست؟ تازه این بخش از کتاب جایی است که برای افکارعمومی قابل سنجش است، مخاطب درخصوص روایتهای دونفره جناب سرافراز با افرادی که در کتاب نام آنها برده شده چگونه میتواند راستیآزمایی کند؟
اما آیا بیدقتی یا روایت غلط تاریخ «روایت یک استعفا» فقط به همینجا ختم میشود؟ خیر، مثلا جناب سرافراز در بخشهایی از کتاب، خود را مخالف لیست بلندبالای افراد ممنوعالتصویر سازمان معرفی میکند و از تلاشهایش برای رفع ممنوعالتصویری افراد مختلف میگوید، ازجمله در صفحه 133 به دستور خود به پورمحمدی، معاون سیمای وقت جهت برنامه ساختن رضا رشیدپور و رفع ممنوعالتصویری او اشاره میکند. بازهم یک جستوجوی ساده اینجا کارگشا است؛ رضا رشیدپور 6 اردیبهشت 93 با برنامه «عینک آفتابی» شبکه نسیم به صداوسیما بازگشته است؛ یعنی 6 ماه قبل از حکم انتصاب سرافراز و در دوران ریاست ضرغامی! جالب اینجاست که سرافراز در کتاب با آب و تاب تمام از تلاشهایش برای رفع ممنوعالتصویریها میگوید.
این حد از کوشش جناب سرافراز برای جانمایی خود در موقعیت مجسمه آزادی و سعی در «عبور از بحران» آن هم از مجرای کتاب خاطرات، فقط یک نمونه پیشینی دارد!
نمونههایی از این دست در کتاب زیاد است؛ مثلا سرافراز در بخشی از کتاب از حذف 800 پست مدیریتی در سازمان میگوید و در جای دیگری میگوید هیچکس را اخراج نکرده و بلبشویی در صداوسیما اتفاق نیفتاده است. پیدا کردن تناقضها و ناراستیهایی از این دست در کتاب کار سختی نیست، احتمالا برای افرادی که از اخبار داخلی سازمان مطلع باشند یافتن این تناقضها سادهتر هم میشود.
نقدهای محتوایی و درونمتنی دیگری هم میتوان نسبت به این کتاب داشت. مصاحبهکننده که سابقه آشناییاش با سرافراز به پرستیوی برمیگردد و از علاقهمندان او حساب میشود، سعی کرده ژست گفتوگوی چالشی را حفظ کند، اما جاهایی اصطلاحا دست سردبیر از خبر بیرون زده است؛ مثل جایی که آداب یک گفتوگوی «سختانه»طور را فراموش میکند و در یک همدردی سوگوارانه، سرافراز را یک استعداد مدیریتی میداند که توسط نظمی (بخوانید همان مجموعه پنهان) طرد و حذف شده است، یا خیلی خودجوش از کنار سوال مهمی مانند موضوع اخلاقی که در همان سالها در پرستیوی حاشیهساز شد و طبعا سوال جذابی برای یک مصاحبه است، عبور میکند و... .
اینها همه سوالات درونمتنی کتاب بوده که مهم است اما بهنظر میرسد ماجرای سرافراز، فرامتنی مهمتر از این متن دارد. سرافراز همه این آسمان ریسمانها را به هم بافته و همه این بیدقتیها را در روایت تاریخی انجام داده است تا همان حرف اصلی را بزند. سرافراز از یک مجموعه پیدا و پنهان میگوید که اجازه ندادند او کار کند، اما آقای سرافراز توضیح نداده است که به فرض وجود چنین مجموعهای –که وجود ندارد- این مجموعه چه نقشی در ارتقای ایشان از ناظر یک شبکه سیما در بیستوچند سالگی تا رسیدن به بالاترین مرتبه در رسانه داشته است؟
سرافراز به این سوال جواب نمیدهد چون برای مهمترین سوال بیپاسخ در کتاب هم جواب شایستهای ندارد و شاید پاسخ به این دو سوال به هم مربوط باشد، سرافرازی که تیربار نقد را روی همه گشوده است فقط از یک نفر جانانه دفاع میکند؛ شهرزاد میرقلیخان! سرافراز حتما خودش هم اگر دوباره به کتاب رجوع کند از پاسخهایی که درخصوص میرقلیخان داده راضی نمیشود. رئیس سابق صداوسیما که در همهجای کتاب کباده رشد پلکانی و سلسلهمراتبی و گامبهگام میکشد، توضیح نمیدهد که چطور این خانم میتواند در عرض چند ماه بدون هیچ سابقه رسانهای به بازرس ویژه رئیس سازمان تبدیل شود؟ آقای سرافراز علت این رشد را تواناییهای فنی میرقلیخان در ساخت اپلیکیشن میداند! و همین اپلیکیشنساز میشود پاشنهآشیل آقای رئیس و شهرزاد قصهگو و جناب سرافراز همینجا داستان مجموعه پیدا و پنهان را میبافند. نام دقیقتر «روایت یک استعفا»ی سرافراز، روایت یک انتحار است، یک انتحار سیاسی که فردی در سطح رئیس رسانه ملی را در عرض سه سال به یک روایتگر تاریخی صرف تبدیل کرد، روایتگری که حتی در این کار هم موفق نیست و اثری پرتناقض ارائه میدهد، روایتگری پراشتباه که ترجیح داد بهجای سیاستورزی معقول و مدیریت اختلافها که در سطوح کلان غیرقابل اجتناب است، مسیر رادیکالیسم را پی بگیرد. سرافراز بارها در کتاب تاکید میکند خلاق است و اهل انجام کارهای تکراری و طیکردن مسیرهای آزموده نیست، اما حداقل در سیاستورزی از یک کهنالگو پیروی کرده است؛ رادیکالیسم سیاسی که سرافراز در پیش گرفت، الگوبرداری نعلبهنعل از فردی است که چندماه قبل در رسانه او همان پیشبینی معروف حمله نظامی آمریکا را انجام داده بود.
سرافراز حداقل چهار ویژگی مشترک با احمدینژاد دارد: مانند او هیچکس را جز خودش و حلقه خاص و محدود اطرافش قبول ندارد، علت همه موفقیتها را هوش و نبوغ و تدبیر خود میداند، در شکستهای سیاسی همه را جز خود مقصر میداند و همه پلهای پشتسر خود را خراب میکند و البته نگران سوءرفتار و کجرویهای افراد مشکوک نزدیک به خود هم نیست و این باعث میشود الگوی رفتاری سرافراز در اشلی کوچکتر مانند احمدینژاد قابل پیشبینی باشد.
محمود احمدینژاد هفته گذشته برای بازسازی ظرفیت اجتماعی خود و طرح مجدد در رسانه پیامی در رسای مایکل جکسون منتشر کرد، با اوصاف بالا بعید نیست محمد سرافراز هم بهزودی سالروز تولد مدونا را تبریک بگوید.