به گزارش خبرنگار«خبرنامه دانشجویان ایران»؛ دهه 60 و نیمههای دهه 70 وقتی صحبت از دانشجو میشد، تصور اکثر جامعه از این قشر فعالیتهای سیاسی و انتقاد و مطالبهگری صرفا سیاسی بود، تصوری که کاملا با واقعیت آن روزهای دانشگاههای کشور تطابق داشت و نه تنها خبرهای دست اول سیاسی را میشد از دانشجویان تشکلی آن روزها به دست آورد، بلکه جار و جنجالهای سیاسی نیز عموما از این محل به درون جامعه کشیده میشد؛ اما حالا با گذشت بیش از 2 دهه از آن زمان، گویی جنبش دانشجویی در حال پوستاندازی است و میخواهد مسیر جدیدی را در کنار فعالیتهای سیاسی دنبال کند. راهی که تا پیش از این جایی در دانشگاهها نداشت، حالا تا جایی جدی شده که به اعتقاد عدهای فعالیتهای سیاسی دانشجویی در حال رنگ باختن است و دانشگاهها دچار رخوت اجتماعی شدهاند. از سوی دیگر نزدیک دو ماه به انتخابات مجلس فرصت باقی مانده است، و نقش این جنبش میتواند در آن قابل توجه باشد، میثم مهدیار، فعال سابق دانشجویی نظراتی جالبی درباره شرایط این روزهای دانشگاهها و جنبش دانشجویی داشتهاست که در ادامه میخوانید:
حرکات جنبش دانشجویی از دانشکدههای فنی به دانشکدههای اجتماعی رسیده است.
امروزه چه منتقدان و چه طرفداران دولت معتقدند که دانشگاه امروزه دچار رخوت اجتماعی شده است، این مسئله را قبول دارید؟ کمی درباره دلایل این مسئله صحبت کنید.
میثم مهدیار: اساسا در جامعه ایرانی هیچگاه «جنبش دانشجویی» به معنای اصیل آن وجود نداشته و در حال حاضر نیز وجود ندارد و حتی درصد امیدواری برای اینکه در آینده شاهد شکلگیری جنبش دانشجویی به معنای واقعی آن باشیم نیز بسیار اندک است و آنچه امروزه به عنوان تحرکات پراکندهای به عنوان جنبش دانشجویی بازنمایی میشود نه جنبش دانشجویی که طبق معمول بیشتر حرکتهای سیاسی پیشاانتخاباتی است.
در وهله اول باید معرفی درست از جنبش دانشجویی باید تعریف دقیقی از آن داشته باشیم و زمانی که یک خودآگاهی جمعی شکل گرفته و به کنش جمعی منجر شود «جنبش» متولد میشود. این خود آگاهی جمعی حول یک ایده یا مفهوم یا نظریه خلق میشود که بسته به وضوح و محتوای درگیر کنندگی آن و نسبتی که با منافع مادی و معنوی قشری از افراد اجتماع برقرار میکند گسترش میباید. قاعدتاً هنگامی که صفت «دانشجویی» که در نسبت با دانش و دانشگاه معنا مییابد به این موصوف اضافه میشود انتظار از وجود یا خلق آن مفهوم یا ایده یا نظریه مرکزی که باعث ایجاد خودآگاهی جمعی برای کنش میشود بسیار زیادتر میشود.
این مسئله ناشی از عدم ریلگذاری درست جنبش دانشجویی بوده یا برآمده از فضای کلی دانشگاه در ایران است؟
مهدیار: در یک بررسی تاریخی متوجه خواهیم شد که به صورت پارادوکسیکالی و به علت نحوه مواجهه غالب ما در دویست سال گذشته با تجدد و دلایل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی دیگری، اصولاً یکی از موانع شکلگیری خودآگاهی جمعی در کشور ما خود نهاد «دانشگاه» در ایران بوده است. به عبارتی دانشگاه که میبایست از دل پویشهای معرفتجویانه درونزای فرهنگی و میهنی «نضج» گیرد در یک تمنای استعماری و شرق شناسانه پایه گذاری شد و هیچگاه امکان خلق یک ایده بومی برای ایجاد خودآگاهی جمعی را برای ما فراهم نکرد. از همین رو اساساً دانشگاهی به معنای اصیل آن شکل نگرفته تا از دل آن «جنبش دانشجویی» شکل گرفته باشد.
وقتی از جنبش دانشجویی صحبت میکنیم یعنی حتما توجه داریم که باید آن ایده یا مفهوم مرکزی که جنبش حول آن شکل میگیرد در درون نهاد دانشگاه و در سنتز گفتگوهای علمی و معرفتی میان اصحاب دانشگاه شکل گرفته باشد و در بیناذهنیت کنشگران مورد تفاهم قرار گیرد. اما این کنشهای پراکنده اشاره شده هیچگاه از متن گفتگوهای علمی و دانشگاهی شکل نگرفتهاند بلکه حتی کنشگران شان غالباً فاقد توانایی مفهوم پردازی حرکتهای خویش بوده و به همین علت به یک حرکت پایدار و سنت تبدیل نشده و هویت نیافتهاند. از همین رو یا به سرعت رو به سردی گراییدند یا به آلتدست و سرباز پیاده جریانها و حرکتهای بیرون از دانشگاه تبدیل شدهاند.
علم محصول مواجهه با مسائل و واقعیات عینی و اجتماعی است که شکل میگیرد. این مواجهه باید ابتدا به صورت فربهای توصیف شود تا از دل توصیفات مقولات و مفاهیمی استخراج شوند و میان مفاهیم و مقولات روابطی فرض و تایید شوند و نظریاتی خلق شوند. نهاد دانشگاه در ایران از این رو که نه برای حل مسائل و مشکلات و معنا دادن به زیست جهان ایرانی بلکه بیشتر برای پیشبرد پروژه تولید «طبقه متوسط» در ایران ترجمه و تکثیر شد فاقد توانایی «مشاهده»، «توصیف» و «مفهوم پردازی» شرایط و بحرانهای جامعه ایرانی است و به همین دلیل جز شکل و شمایل صوری و بروکراسی نصفه نیمهاش شباهتی به ایده «دانشگاه» ندارد. البته برخی ساده اندیشانه تلاش میکنند این وضعیت را به نسبت با سیاست و قدرت آن هم در سطح ملی تقلیل دهند ولی توجه ندارند که وضعیت بحرانی سیاست و دولت در جامعه فعلی خود، محصول همین شرایط بحرانی علم و معرفت در جامعه ایرانی است.
پروژه دانشگاه ترجمهای و برونزا خود دستگاه مفهوم پردازانهای که در دل امکانات سنتی ما به نحو نیم سوختهای حضور داشت را نیز نابود کرد و ما گرفتار بیزبانی و فقدان توانایی تکلم برای بیان وضعیت خود شدیم. از همین رو در یک دور باطل به ترجمه و فرمالیسم شبه علمی روی آوردیم. کتاب سازیها، مقاله بافیها و سرقتهای علمی، سیاستزدگی آکادمیسین ها و… دقیقاً تجلی این وضعیت اسفناک هستند.
برای درک بهتر این معنا بد نیست خاطره دکتر آشتیانی از مرحوم دکتر صدیقی (موسس درس جامعهشناسی در دانشگاه تهران) که برخی اصحاب علوم اجتماعی سعی دارند او را به عنوان پدر علوم اجتماعی در ایران جا بزنند مرور کنیم: «دکتر صدیقی شاگرد یکی از شاگردان دورکیم بوده اما ما در درس وی از هیچکدام از این جامعه شناسان چیزی نفهمیدیم. ما در واقع نسل اول جامعهشناسان ایران هستیم ولی چیزی که راجع به آن بحث نمیکردیم، جامعه ایران بود. دکتر صدیقی وزیر دکتر مصدق بود حتی یک بار در سر کلاس درسش نسبت به ملی شدن بحث نکرد و نگفت که چه تحولی در حال رخ دادن است و حتی در مورد بورژوازی در ایران هم هیچ گونه صحبتی نکرد.»
با توجه به صحبتهای شما یعنی دانشگاه از همان ابتدا نیز حالت آوانگاری نداشته و الان نیز چنین وضعیتی را ندارد؟
وقتی از ابتدا قرار نبوده دانشگاه نسبتی با واقعیات جامعه و تاریخ خود برقرار کند چطور انتظار خلق ایده و امکان شکلگیری خودآگاهی در درون خود و ایجاد جنبش را خواهد داشت؟ اگر همه علوم انسانی مدرن ۸۰ ساله ایرانی را بتکانیم چند سنت نظری، چارچوب مفهومی یا مفهومپردازی بومی و درونزا از آن بیرون میریزد؟ حالا که دیگر با سیطره انگارههای پست مدرن و جامعه مصرفی اساساً امر اجتماعی و واقعیت اجتماعی که توجه به آن میتوانست کورسوی امید خلق ایده و مفاهیم را در ما زنده نگه دارد نیز به حاشیه رفته است.
وقتی دانشگاه و علم معنایی نداشته باشد جرقهها و جوانههای حرکتهای دانشجویی چگونه خواهند توانست رشد کرده و هویت یابند تا بتوانند تداوم پیدا کنند و پیاده نظام اصحاب قدرت و سیاست و طبقات نشوند و طنین حرکتشان دیگر اقشار اجتماعی را با خود همراه کند. حتی وقتی با دقت نگاه میکنیم در مییابیم همان معدود حرکتهای دانشجویان در دانشگاه در ایران نیز بیارتباط با جریان علم و تولید دانش در دانشگاه بوده و اغلب محصول سرریز فعالیت گروهها و جریانهای خارج از دانشگاه به درون دانشگاه است و نه برعکس!
کمی درباره تغییر ماهیت جنبش دانشجویی صحبت کنید؟
با دقت بیشتر حتی میتوان استعماری بودن نهاد دانشگاه در ایران را با توجه به سیر این کنشهای دانشجویی نشان داد. در واقع هر چقدر نهاد دانشگاه در ایران جاگیرتر شده است، حرکت های دانشجویی از سمت حرکتهای ضداستعماری و ضداستکباری (به عنوان مثال شهادت سه دانشجو در اعتراض ضداستعماری در شانزده آذر سی و دو و یا شهادت بسیاری از پیشروان حرکت دانشجویی سیزده آبان پنجاه و هشت در مبارزه با منافقین و جنگ تحمیلی در سالهای بعد) به سمت حرکتهای غرب پرستانه و استعمار طلبانه(دفتر تحکیم وحدت دهه ۸۰ که برخی از خروجیهای شاخص آن حقوق بگیران فعلی بنیادها و رسانههای آمریکایی و اروپایی هستند) میل کرده است.
نکته جالب اینکه در این میل ضداستعماری به استعمارطلبی میتوان حرکت آرام دیگری را نیز مشاهده کرد و آن اینکه حرکت جنبش دانشجویی از سمت دانشکدههای فنی به سمت دانشکدههای علوم انسانی و اجتماعی (به عنوان دانش های پیشرو استعماری) انتقال پیدا کرده است.
اگر چه عدهای تلاش میکنند برخی حرکتهای دانشجویان در ایران را با مثلا جنبش دانشجویی مه ۱۹۶۸ مقایسه و تشبیه کنند اما این تشبیه بیمعنا و معالفارق بدون عطف نظر به این دقت صورت میگیرد که دانشگاه در فرانسه اصولا یک نهاد درونزا محسوب شده و برای همین بحرانهای اجتماعی پساجنگی (جنگ های جهانی اول و دوم) و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از آن را میتواند درک کرده و آن را به درون دانشگاه و گفتگوهای دانشگاهی بکشاند و درباره آن تکلم و گفتگو کند و بدین واسطه کل فضای فلسفه و علم، اجتماع و سیاست و فرهنگ را دچار دگرگیسی کند و تاریخ ساز شود.
راهکار شما برای حرکت جنبش دانشجویی در ریل درست چیست؟
برای تولد جنبش دانشجویی ابتدا باید دانشگاه به معنای اصیل آن شکل بگیرد. دانشگاهی که بتواند ما را از این بیزبانی نجات دهد و محمل خلق ایدهها و نظریات خلاقانهای باشد که بتواند به واقعیت و تاریخ جامعه ایرانی معنا دهد تا بتواند خودآگاهی جمعی ما را فعال کند و ما را گرد هم جمع کرده و جنبشی خلق شود.
منبع دانشجویان