به گزارش خبرنگار«خبرنامه دانشجویان ایران»؛ حضور فیلم «لباس شخصی» ساختهی امیرعباس ربیعی در بخش نگاه نو سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر کنجکاویهای بسیاری را در مورد محتوای فیلم برانگیخته است. «لباس شخصی» اولین فیلم بلند ربیعی است و به نظر میرسد بعد از اکران فیلم در جشنواره سیوهشتم گفتوگوهای زیادی را پیرامون فیلم و نوع روایت ربیعی از حزب توده و بستر نفوذ آنها، در رسانهها و افکار عمومی شکل بگیرد. آنگونه که سازندگان فیلم گفتهاند قصهی «لباس شخصی» درباره حزب توده و موضوع و تم اصلی آن در مورد «نفوذ و جاسوسی» است و به لحاظ زمانی نیز فیلم در دهه 60 روایت میشود.
طبق اخبار منتشر شده در رسانههای مکتوب و سایتهای خبری، بین شخصیت اصلی فیلم که تصویرش منتشر شده با «مهدی پرتوی»، رئیس تشکیلات مخفی حزب توده شباهت زیادی وجود دارد. تابهحال دو تصویر از فیلم لباس شخصی منتشر شده است و یک خلاصه داستان که میگوید: «بهترین حربه برای ضربه، دوستی است. چون پیچیدگی در سادگی اوست. به لباس شخصیها بیشتر شک کن!». به نظر میرسد کاملا گویا باشد که قرار است با یک فیلم جاسوسی-معمایی-سیاسیِ پرالتهابی روبهرو شویم که تم اصلی داستان برگرفته از یک واقعیت در تاریخ معاصر ماست. این التهاب به ماهیت اتفاقات دهه 60 در ایران و از آن مهمتر به موضوع داستان لباس شخصی که نفوذ و جاسوسی است برمیگردد. نفوذ و جاسوسی، موضوعات پرالتهاب، پرهیجان و پرکششی هستند که «تعلیق» بهعنوان یکی از عناصر اصلی داستان را در ذات خود دارند و دهه 60 در ایران نیز پرالتهابترین و حادثهخیزترین دهه بعد از انقلاب است.
کلیدواژههای نفوذ و ترور از واژههای پرتکرار در هنگام تحلیل اتفاقات این دهه هستند و بیشتر تحلیلها نیز حول محور جریان نفوذی است که توسط سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با هدف بیآینده کردن نظام جمهوری اسلامی طراحی و به اجرا گذاشته شدهاند، میچرخد و در اینبین تحلیل و واقعیت جدی و تأثیرگذار از سازماندهی مناسب و نفوذ تاثیرگذار از سمت حزب توده مشاهده نمیشود. محمدحسین مهدویان با ماجرای نیمروز 1 و 2 پیشگام پرداختن به ماهیت فعالیتهای منافقین در دهه 60 است و آنگونه که در خبرها آمده امیرعباس ربیعی روایت بکری از نفوذ و جاسوسی در دهه 60 با محوریت حزب توده، یکی از حزبهای مؤثر در 100 سال اخیر سپهر سیاسی ایران ارائه خواهد داد.
آرگو؛ روایتی جانبدارانه
روایت خلاق و اصل قرار دادن سینما در برابر روایت نعل به نعل واقعیت، برگ برنده فیلمهایی است که از واقعیت اقتباس میشوند. نوشتن و تاکید بر این نکته که این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده است نیز بر باورپذیری فیلم میافزاید و وقتی واقعیت را در کنار نقش تخیل در حوزه داستان و سینما قرار میدهیم، بیشتر متوجه میشویم که فیلمساز در حال ساخت جهان خود است و اگر میخواهیم به حقیقت وقایع تاریخ پی ببریدم باید به سراغ منابع و کتب تاریخی برویم. در حافظه جمعی و تاریخی ما ایرانیان همانگونه که واژه نفوذ ما را به دهه 60 میبرد، واژه جاسوس تداعیکننده تسخیر لانه جاسوسی در 13 آبان سال 1358 توسط دانشجویان پیرو خط امام است. اما هر چه سینمای ما در این زمینه کم کار بوده، هالیوود تلاش کرده تا اتفاقات مرتبط با این ماجرا را از منظر خود روایت کند.
«آرگو» یکی از این آثار است؛ بن افلک در «آرگو» با اصل قرار دادن معیارهای سینما بدون اینکه به ریشهها و چرایی در خطر بودن شش دیپلمات آمریکا و پنهان شدن آنها در منزل سفیر کانادا اشاره کند، نشان میدهد که آنچه در ایران بعد انقلاب حاکم شده یک ترس و وحشت غیرقابل وصف است و مرگ تا لحظه خروج از مرزهایی ایران همیشه شما را تهدید میکند. آرگو بهعنوان فیلمی که در حوزه ژانر جاسوسی-معمایی-سیاسی برگرفته از واقعیت ساخته شده، کمترین تعهد و مسئولیت را در قبال واقعیت دارد و نشان میدهد که چطور سینما میتواند تصویر ذهنی ما از اصل ماجرا را تحت تأثیر قرار دهد. بن افلک به خاطر این روایت تخیلی، اما برگرفته از واقعیت توانست در اسکار هشتادوپنجم سه جایزه بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین تدوین را از آن خود کند. در آغاز فیلم آرگو هم این نوشته را میبینیم که این فیلم «بر اساس رویدادهای واقعی تاریخی ساخته شده است.» در مقابل فیلم آرگو میتوان از فیلم «بازی منصفانه» ساخته داگ لیمان نام برد که بهعنوان یک فیلم جاسوسی-معمایی و سیاسی تعهد کامل نسبت به واقعیت دارد.
بازی بیطرف
فیلمهای «آرگو» و «بازی منصفانه» به لحاظ مجاورت جغرافیایی برای ما از اهمیت بسیاری برخوردار هستند و در هر دو فیلم، آمریکا ذینفع و ذیسهم است، اما تفاوتهای اساسی بین رویکرد بن افلک و داگ لیمان در احساس مسئولیت در قبال واقعیت وجود دارد. بازی منصفانه نشان داد که فیلمهای جاسوسی عموماً بهمانند آرگو به دنبال پردهپوشی بر روی واقعیت نیستند و اتفاقاً ساخته میشوند که واقعیتهای پنهان شده را به تصویر بکشند و این افشاگری بر روی پرده سینما تجارت پرسودی نیز هست و به رونق چرخ اقتصادی سینما و فروش نیز کمک میکند. جورج دابلیو بوش در روزهای پایانی سال 1381 به بهانه واهی تولید و تکثیر بمب اتم یک ائتلاف بینالمللی را علیه عراق تشکیل و به این کشور حمله میکند.
این واقعیت داستان فیلم «بازی بیمنصفانه» داگ لیمان است. اثر داگ لیمان تلاشی برای بیان واقعیت است و ما در این فیلم با یک واقعیت و جسارت در بیان واقعیتی که قبلا افشا شده روبهرو هستیم. بازی بیمنصفانه، قصهی زندگی زناشویی زوجی به نامهای والری پلیم ویلسون و جوزف ویلسون است. والری، مأمور سیآیای است و با یک تجزیه و تحلیل منطقی و بیطرفانه اسناد، شواهد غیرقابل انکاری بهدست میآورد و درمییابد که عراق در پی تکثیر و تولید جنگافزار اتمی نیست و این تنها یک سوءبرداشت است، ولی دفتر ریاست جمهوری صحت این گزارش را تایید نمیکند. فیلم این اطلاعات را به مخاطب میدهد که آمریکا و بوش میدانست که عراق و صدام حسین بمب اتم ندارند، اما بدون توجه به اصل این موضوع که در گزارش والری هم کاملا عیان بود به عراق حمله میشود. فیلمِ بازی منصفانه در مواجهه با قدرت است و فیلم آرگو در راستای تثبیت قدرت مسلط است.
پرداختن به ماجرای رسوایی واترگیت در فیلم «مارک فلت: مردی که کاخ سفید را به خاک سیاه نشاند» اثر پیتر لندسمن نیز از سنخ فیلمهای جاسوسی-معمایی و سیاسی است که رویکرد نقادانه در مواجهه با قدرت را حفظ و به واقعیت نیز پایبند است و کاملا گویاست که پایبندی به واقعیت در فیلمهای جاسوسی-معمایی هالیوودی یک قاعده است که آرگو در بین آنها استثناست.
نگاه متعهدانه سینمای استراتژیک
این شواهد نشان میدهد که هالیوود زمانی بازی بیطرفی را سینما تدارک میبیند که منافع ملیاش در خطر نباشد. در سرسختی هالیوود در تکیه بر منافع ملی آمریکا برای سازمان اوج که سرمایهگذار فیلم سینمایی لباس شخصی است، درسهای زیادی نهفته است. حزب توده بعد از انقلاب در هیچ برههای نتوانست یک سازماندهی و انسجام منتج به عملیات با پیامدهای بزرگ علیه جمهوری اسلامی ایران انجام دهد که ظهور و بروز بیرونی در جامعه ایران داشته باشد.
این حزب در دههی 60 در دو برههی بهمن 1361 و اردیبهشت 1362، خبرساز شده است. در 17 بهمن 1361 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی توانست در عملیاتی، نورالدین کیانوری، دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده و همسرش را دستگیر کند. بر اساس یافتههای این عملیات، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به اطلاعات دستاولی از مکان و چگونگی عملکرد سازمانهای مخفی و نظامی و شبکههای جاسوسی حزب توده را کشف و در عملیات دوم که در 7 اردیبهشت سال 1362 با نام عملیات «حضرت امیر المومنین(ع)» انجام شد، حدود 570 نفر از کادرهای حزبی و اعضای سازمان مخفی و نظامی و عوامل جاسوسی و نفوذی حزب توده در تهران و شهرستان را دستگیر کرد و عملا حزب توده در ایران از بین رفت.
همانگونه که دیدیم واقعیت فیلمهای هالیوودی نشان میدهد در فیلمهای جاسوسی پایبندی و تعهد صرف به واقعیت همهچیز نیست، آنچه اصل است متعهد بودن به سینما و از آن مهمتر احساس مسئولیت متعهدانه در برابر منافع ملی است. برای قضاوت بر اساس این معیارها در مورد «لباس شخصی» بهعنوان یک فیلمهای جاسوسیِ برگرفته از واقعیت نیز قاعدتا باید براساس همین الگو و با پیروی از منافع ملی تولید شده باشد. اثری که میخواهد نسل امروز را نسبت به ماهیت انحرفی تفکرات حزب توده و فعالیتهای گسترده آنها برای تخریب زیرساختهای جمهوری اسلامی آشنا کند. باید منتظر بود و دید که سازمان اوج بهعنوان سرمایهگذار این اثر و یکی از متولیان اصلی تولید محصولات استراتژیک و ملی در سینمای ایران تا چه اندازه در این مسیر موفق بوده است.
*گزارش از محمد محققی