خبرنامه دانشجویان ایران: پیام فضلی نژاد// انتشار سخنرانی مدیر مسئول کیهان درباره فرصتطلبیهای سیاسی جریان روشنفکری ایران در لانه جاسوسی(1 اسفند 92) و بررسی مستند سوابق چهرههایی مانند احمد شاملو، صادق هدایت و... در مقالات «7 پرده از 7 دهه زندگی روشنفکری» به قلم پیام فضلی نژاد در روزنامه کیهان (11 و 12 اسفند 1392) بازتابهای گستردهای را در داخل و خارج از کشور برانگیخت.
«خبرگزاری ایسنا» دیروز اعلام کرد که با حضور معاون هنری وزیر ارشاد از «نشان موزه بینالمللی شاملو» رونمایی میشود و وزارت ارشاد از این شاعر سلطنتطلب تجلیل خواهد کرد! همچنین اعضای شورای مرکزی گروهک «کانون نویسندگان در تبعید»! و احزاب «چپ آمریکایی» خارج کشور مقالات مختلفی را در سایتهای «گویانیوز» و «بالاترین» و... منتشر کردند تا اثر روشنگریهای کیهان را خنثی کنند، اما همه این چهرهها علیرغم فحاشیهای گسترده به شریعتمداری، سخنان او درباره سابقه جاسوسی شاملو برای نازیها و دینستیزی و پیوند او با «سلطنتطلبان» را ناخواسته تأیید کردند.
«مسعود نقرهکار» سخنگوی گروهک فراری «کانون نویسندگان در تبعید» و از فعالان ضددین اپوزیسیون برانداز در اروپا با انتشار مقاله «سخنان شما حتی وجاهت شرعی ندارد»(!) خطاب به کیهان در سایت «گویانیوز» ضمن تأیید اسنادی که کیهان درباره سوابق شاملو منتشر کرده، با بافتن صغری و کبریهای متناقض نوشت: «برخی از درباریان به ویژه فرح پهلوی شعر شاملو و سایر آثار او را دوست میداشتند و او را ستایش میکردند... و به آنها کمک مالی میکردند.»
جالب است که سخنگوی «کانون نویسندگان در تبعید» تمام اسناد و استدلالهای مدیر مسئول «کیهان» - از جمله حمایت و ستایش دربار پهلوی از شاملو - را تأیید کرده است اما برای آنکه روایت رسمی جریان روشنفکری از اسطورههای جعلی آن صدمه نخورد، دهها فحش را در مقاله به اصطلاح مستند خود علیه کیهان ردیف میکند و مینویسد: «دلایل کینه و نفرت کیهان به شاملو» آن است که «شاملو امام خمینی[ره] حسین شریعتمداری را نفی کرده است.»
همچنین«بهرام رحمانی» دیگر عضو ارشد گروهک ضدانقلاب «کانون نویسندگان در تبعید» که عنوان ارتجاعی و فسیل شده «عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران» را نیز یدک میکشد، در مقالهای که سایت صهیونیستی «بالاترین» و سایتهای چپ آمریکایی مانند «کار» بازنشر کردند، نوشت: «واقعیت این است که شاملو به نازیها سمپاتی داشت و این را خودش بیان کرده است... اما شاملو از همان روزهای نخست به قدرت رسیدن حکومت اسلامی در رابطه با اهداف و سیاستهای سرکوبگرانه آن هشدار داد» این نویسنده لائیک فراری نیز اگرچه مانند سخنگوی «کانون نویسندگان در تبعید» همه استنادات و استدلالهای مدیر مسئول کیهان درباره سوابق سیاسی، فرهنگی و فکری چهرههایی مانند احمد شاملو و صادق هدایت را غیرقابل انکار یافته و تأیید میکند، اما براساس قاعده کلیشهای و نخنمای جنگ روانی رسانههای ضدانقلاب سوال میکند که «چه کسی کثیف و نازیست است؟» و پاسخ میدهد: شریعتمداری نازیست است، نه شاملو (!) چون او برنامههای «هویت» و «سراب» را ساخته است و کتابهای «نیمه پنهان» نیز که توسط دفتر پژوهشهای موسسه کیهان منتشر میشود، حملات زیادی به روشنفکران سکولار کرده است!
در این میان، خبرگزاری دولتی «ایسنا» وابسته به «جهاد دانشگاهی» دیروز (13 اسفند) اعلام کرد که «قرار است روز 21 اسفندماه ساعت 16 مراسم رونمایی از نشان موزهخانه بینالمللی احمد شاملو در خانه این شاعر واقع در دهکده کرج برگزار شود. این مراسم با حضور نمایندگان دو سازمان بینالمللی، نماینده سازمان میراث فرهنگی ایران، علی مرادخانی - معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی - و علیرضا سمیعآذر برگزار میشود.» همچنین «مسعود کیمیایی» (همسر سابق گوگوش) نیز برای اعاده حیثیت از سلطنتطلبان به صحنه آمد و اعلام کرد که فیلمنامه «میراث شوم» نوشته احمد شاملو را کارگردانی خواهد کرد. همسویی بیسابقه معاونت هنری وزارت ارشاد با ضدانقلابیون فراری که اذعان به دینستیزی چهرههای جریان روشنفکری مانند شاملو و هدایت و... دارند، پدیده سوالبرانگیزی است که معلوم نیست مسئولان مربوطه چه توجیهی برای آن دارند؟!
روزهای ۱۱ و ۱۲ اسفند ۹۲ نیز پیام فضلی نژاد پژوهشگر موسسه کیهان با انتشار مقاله ای دو قسمتی در روزنامه کیهان با اشاره به سخنرانی حسین شریعتمداری درباره سوابق شاملو و واکنش های آن مطلبی نوشت که در ذیل می آید:
آیا «احمد شاملو» که روشنفکران لیبرال او را «شاعر آزادی» و «مردمیترین هنرمند معاصر» مینامند، در جنگ جهانی دوم جاسوس نازیها بود و هر دهه از عمر 75 ساله خود را در خدمت یک جریان سیاسی گذراند؟ یا این ادعاها، پندارهای دروغی است که از عالم «توهم توطئه» میآید و فقط به درد «پروندهسازی» علیه هنرمندان آزادیخواه میخورد تا چهره مفاخر این مملکت را نزد نسل جوان مخدوش کند؟ این سوالات از هفته گذشته و پس از اشاره «حسین شریعتمداری» در سخنرانیاش به فرصتطلبیهای سیاسی «احمد شاملو» (لانه جاسوسی، 1 اسفند 1392) بیشتر در معرض بحث رسانهها و کاربران شبکههای اجتماعی قرار گرفت. عصاره سخن مدیر مسئول «کیهان» این بود که هدف نشریات زنجیرهای اردوگاه فتنه از ترویج و تبلیغ چهرههایی مانند شاملو، صادق هدایت، غلامحسین ساعدی و... صرفا «هنجارشکنی» است و به دنبال بالا بردن هر تابلویی غیر از تابلوی «خط امام» و «هنر مردمی» هستند، اما مافیای روشنفکری- بنابر سنت ثابت فکری خود- جز سکوت و مغالطه پاسخ دیگری در برابر سخنان شریعتمداری نداشت. البته واکنشهای عصبی هجوآمیز، عنصر ذاتی «رفتار روشنفکری» و بیماری شایعی است که امروزه جای تحلیلهای استخواندار را گرفته است. هرچه هست، وضع و وزن جریان روشنفکری معاصر همین است و این بار، همه شعور خود را به «ابراهیم نبوی» هجویهنویس حقالعملکار در سایت «روزآنلاین» سفارش دادند که نوشت:
بعد از کشفیات همکاران شریعتمداری مبنی بر اینکه «صادق هدایت» آدم کثیفی بود، چون کت و شلوار میپوشید و کراوات میزد و موهایش را شانه میکرد و فرانسه را خوب حرف میزد، نوبت شاملو رسیده که آقای حسین شریعتمداری گفته که «شاملو جاسوس نازیها بود.» یعنی زمانی که هیتلر خودکشی کرد و جنگ تمام شد، شاملو هنوز بیست سالش نشده بود. حالا سوال ما این است که این شاملوی جاسوس، خبر چه کسی را به آلمانها میداد؟ تا به حال شاملو صهیونیست، عامل رژیم پهلوی، روشنفکر فاسد، انگلیسی، آمریکایی، همکار با موساد شده، لطفا بگویید که بالاخره کدامش بود و خانوادهای را از نگرانی نجات دهید!
نگرانی خانواده روشنفکران و اردوگاه اپوزیسیون از بازخوانی کارنامه سیاسی و فکری چهرههایی مانند «احمد شاملو» اتفاق تازهای نیست؛ کار «ابراهیم نبوی» هم که مطلبش را با زدن اتهامات غیرقابل انتشار به آقای شریعتمداری و نویسندگان «کیهان» تمام میکند، فرافکنی عصبی جدیدی نیست! جریان روشنفکری، نه فقط در ایران بلکه در خود غرب، همواره میل دارد تا تصویر بیعیب و نقصی از اسطورههایش رواج یابد و در برابر هرگونه نقد تاریخی آنها به شدت آلرژی دارد و به جای پاسخگویی، تیکهای عصبی میزند.
برای همین، روشنفکران خود را مجاز میدانند هر انگ و برچسبی را به منتقدانشان بچسبانند و از آنان چهره مشتی «افراطی بیسواد» و عدهای «مرتجع هنرستیز» بسازند تا مبادا روایتهای رسمی و فانتزی تاریخ روشنفکری از اعتبار بیافتد. نتیجه این جنگ روانی، تغییر اصل صورت مسئله است؛ یعنی آنچه روشنفکران به مخاطبان خود نمیگویند و زیرکانه به دست فراموشی میسپارند این است که واقعیت چیست و راست و دروغ کدام است؟ بالاخره هنرمندی مثل احمد شاملو «که بود و چه کرد؟» 7 پرده از 7 دهه زندگی روشنفکری و پیشینه سیاسی او را مرور کنیم:
1- شاملو میگوید «نازیسم» اولین گرایش سیاسی او بود. گرچه «فرهنگ فرهی» رفیق 50 ساله شاملو در شماره 8 مجله «دفتر هنر» (چاپ لسآنجلس، مهر 1376، ص925) به کنایه مینویسد که این شاعر از یادآوری همسر اولش کراهت دارد، «همانطور که از هواداریاش از آلمانیها در سالهای دهه بیست یادی نمیکند؛ دورانی که زندانی متفقین شد.» اما شاملو دستکم یک بار در شماره 15 ماهنامه «آدینه» (مرداد1366، ص22) ماجرای همکاری خود با نازیها در جنگ جهانی دوم را شرح داد و آن را به حساب کمشعوری خود گذاشت و گفت: «من «زندانی سیاسی» متفقین بودم... و آلت دست گروهی ابلهتر از خود شدم که با شعار دشمن دشمن ما، دوست ماست، ناآگاهانه- گرچه از سر صدق- میکوشند مثلا با ایجاد اشکال در امور پشت جبهه متفقین آب به آسیاب و دار و دسته اوباش هیتلر بریزند. البته آن گرفتاری از آن لحاظ که بعدها کمتر «فریب» بخورم و هر یاوهای را شعار رهاییبخش به حساب نیاورم، برای من درس آموزندهای بود.» شاملو حتی برای پاک کردن ننگ همکاریاش با نازیها، سراپای خودش را در این گفتوگو به فحش کشید و ادامه داد که آدمی بوده است «به اصطلاح معروف بیرون باغ! پسربچهای را در نظر بگیرید که پانزده سال اول عمرش را در خانوادهای نظامی، در خفقان سیاسی و سکون تربیتی و... ناگهان در نهایت گیجی و بیهیچ درک و شناختی از خواب پریده است.» به هرحال، هم شاملو تایید میکند و هم کوهی از اسناد و «تاریخ» به ما میگوید که او از سال 1322 به اتهام «خرابکاری در پشت جبهه متفقین با ماموریت از نازیها» 21 ماه را در زندان گذراند و پس از آزادی به ارومیه رفت و آنجا نیز مجددا بازداشت شد.
2- شاملو میگوید پس از نازیسم به «کمونیسم» پیوست. این آخرین باری نبود که شاملو اعتراف کرد میتواند تا «هر یاوهای را به جای شعار آزادیبخش» اشتباه بگیرد و «آلت دست گروهی ابلهتر از خود» شود. با جدایی از فاشیسم آلمانی، او به فاشیسم روسی روی آورد. پایان دهه 1320 عضو «حزب توده» شد و مزدش هم استخدام در سفارت مجارستان با عنوان «مشاور فرهنگی» بود. با ژستی چپگرا شعرهای «قطعنامه» و «آهنها و احساس» را سرود و در همین دوره، 9 شماره از مجله «روزنه» و 3 شماره از مجله «آهنگ صبح» را برای تودهایها درآورد. این بار نیز به اتهام «ارتباط با شورویها» یک سال را در زندان قصر ماند و زمستان 1333 آزاد شد. تا 30 سالگی، شاملو دو بار به همکاری با فاشیستیترین احزاب استعماری در ایران پرداخت. همانطور که پس از جدایی از نازیها آنها را به فحش کشید، با رفقای تودهای خود نیز همین کار را کرد.
3- شاملو در 34 سالگی به یک مدیر دولتی رژیم پهلوی و نویسنده سفارشی «فیلم فارسی» تبدیل شد. او در میانه دهه 1330 برای سومین بار ایدئولوژی سیاسی خود را عوض کرد و پس از پیوند با محافل سلطنتی از طریق «اسماعیل پوروالی»، در سال 1338 رسما به عنوان یکی از مدیران سمعی و بصری وزارت کشاورزی منصوب گشت. از همین سال نیز شروع به فعالیت سینمایی در جهت سیاستهای فرهنگی رژیم پهلوی دوم کرد و نام وی به عنوان سناریونویس 20 فیلمفارسی از جمله «نیرنگ دختران» و «بیعشق هرگز» ثبت شد؛ فیلمهایی بیاعتبار و سفارشی که حتی روشنفکران آنها را «آبگوشتی» و «مبتذل» مینامند. در نیمه اول دهه 1340 طوسی حائری همسر دومش را طلاق داد و سال 1343 با «آیدا سرکیسیان» ازدواج کرد و خیلی سریع با سرمایه همسر سومش مجموعه شعر «آیدا در آینه» را منتشر کرد.
4- شاملو در 41 سالگی گفت «مردم مرا از گند و عفونت و نفرت سرشار کردهاند. من به هیچ چیز در زندگی اعتقاد ندارم!» او در میانسالی از فاشیسم سیاسی به فاشیسم ذهنی و آنارشیسم روانی رسید. البته در پایبندی به هیچ ایدئولوژیای یک هنرمند مسئول یا روشنفکر اصیل نبود و تقریبا هر 10 سال یک بار زیر حرفهایش میزد و از اعتقادات قبلیاش ابراز پشیمانی میکرد. در 13 فروردین 1345 شاملو در گفتوگو با مجله «فردوسی» گفت: «برای من همه چیز آیداست... تنها آرزویی که برایم باقی مانده این است که پس از مردن، لاشه مرا در گورستان عمومی دفن نکنند. بگذارید دستکم پس از مرگ آرزوی من برای به دور ماندن از مردم و پلیدیهایشان برآید؛ مردمی که از ایشان متنفرم. من وظیفهای برای خود در قبال این مردم نمیشناسم... من یک لاکی دارم و خزیدهام توش. من به هیچ چیز در زندگی اعتقاد ندارم.» علیرغم این ادعاها، شاملو حتی همسر سومش «آیدا» را بازی میداد. وقتی در بهار 1354 از سفر به کنگره نظامی در رم ایتالیا بازگشت، در مصاحبهای با روزنامه «رستاخیز» گفت: «روزها در کوچههای رم فریاد میزدم آیدای من کجاست؟ و میگریستم...» ولی یدالله رویایی، همسفر و رفیق شاملو در خاطرات خود صریحا نوشت که حرفهای او در «رستاخیز» دروغ است، چرا که «روزها و شبهای ما در کوچههای رم و بارهای ونیز به مستی و بیخبری میگذشت؛ با ویسکی و آذوقهای از تریاک و شیره ناب(!) که با خود برده بودیم و مخدراتی دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین.»
5- شاملو در 55 سالگی رسما از میلیشیای نظامی منافقین حمایت کرد! او سالهای 1356 و 1357 را در آمریکا و انگلیس گذراند و با حمایت «فرح پهلوی» از 10 مرکز در رژیم شاه حقوق میگرفت، 16 اما 9 ماه پس از پیروزی انقلاب، شاملو ناگهان «چریک» شد!
آبان 1358 او به همراه «محمدعلی سپانلو»، «هوشنگ گلشیری» و... برای حمایت رسمی از کاندیداهای 2 سازمان تروریستی «چریکهای فدایی خلق» و «مجاهدین خلق» (منافقین) در اولین دوره انتخابات مجلس در بیانیهای نوشت: «تحقق آرمانهای قیام به منظور استقرار مناسبات عادلانه اجتماعی در گرو مبارزه برای تثبیت حقوق کار و دموکراسی است و آن را در پیوندی ناگسستنی با مبارزات ضد امپریالیستی خلقمان ارزیابی میکنیم.» 17 خرداد 1360، همان زمان که منافقین جوانان انقلابی را سلاخی میکردند، شاملو در نامهای به حمایت مجدد از «مسعود رجوی» پرداخت و رجوی نیز روز 14 خرداد در نشریه «مجاهد» به او پاسخ داد: «برای مجاهدین خلق و میلیشیای مردمی و برای همه انقلابیون ایران به طور اعم، جای سرفرازی است که اکنون بیش از پیش از حمایت شما و سایر دوستانتان برخوردار شدهاند.» اینچنین، زندگی سیاسی شاملو به کلکسیونی از «تجربههای فاشیستی» تبدیل شد که از نازیسم آلمانی و فاشیسم روسی تا میلیشیای نظامی منافقین و چپ آمریکایی را در خود جای داد.
6- شاملو در 66 سالگی مجددا در فاشیسم روسی فسیل شد و گفت «فردوسی حق ضحاک ماردوش را خورد.» سال 1368 شاملو برای 18 ماه با دعوت «بنیاد سیرا» به آمریکا و اروپا رفت، اما نتیجه سفر هولناک بود. سخنرانیهایش درباره تاریخ ادبیات ایران، رسالت روشنفکران و موسیقی سنتی صدای بسیاری از چهرههای سرشناس فرهنگی را درآورد. مهدی اخوان ثالث، شاعر شهیر عصر ما، پس از شنیدن سخنرانی شاملو در «دانشگاه برکلی» کالیفرنیا درباره اینکه «کاوه آهنگر لمپن بود» به او پاسخ داد: «میگوید کاوه لمپن بوده. حالا بوده، مگر چه اشکالی دارد؟ تو که طرفدار لمپنها بودی! کجای کاری بچه! مطرح بودن به هر قیمتی! آخر یعنی چه!» در دهه 1350 نیز شاملو بر اساس همین روش ماتریالیستی تصحیح و تفسیری از «حافظ» را ارائه داد که استاد «مرتضی مطهری» در مقاله مفصلی به نقد رویکرد الحادی آن پرداخت و بعدها حافظشناسانی مانند «بهاءالدین خرمشاهی» بر آن ردیه نوشتند.
ممکن است کسی شعری از شاملو را دوست داشته باشد یا نداشته باشد. این یک احساس شخصی است و موضوع بحث ما نیست؛ مهم این است که ارزش نظریههای ادبی شاملو حتی در زمان خود بسیار مورد مناقشه بوده است، چون قصد تحمیل روش تحلیل مارکسیستی «دیاگنوف» (مورخ روس) را بر فضای فرهنگی ایران داشت و مانند او معتقد بود «ضحاک ماردوش یک مصلح اجتماعی و یک ایرانی نیکوکار بود!» (فصلنامه رهآورد، بهار 1369، شماره 25) با تصویری که شاملو از آراء و دیدگاههایش در آمریکا و اروپا از خود به جای گذاشت، نزد اکثر محافل فرهنگی داخلی و خارجی منفور شد و تا زمان مرگش جز نزد عدهای قلیل از نویسندگان و نشریات طیف اکثریت «سازمان چریکهای فدایی» و مجلاتی مانند «آرش» و «کار» (چاپ خارج کشور) و ماهنامه «آدینه» (به سردبیری فرج سرکوهی و مسعود بهنود، چاپ تهران)، مورد اقبال دیگر محافل فرهنگی و فکری نبود.
7- شاملو پس از مرگ «شاعر آزادی» و «وجدان روشنفکری ایرانی» شد! روز 6 مرداد 1379، همزمان با تشییع جنازه شاملو، «صادق صبا» رئیس فعلی بخش فارسی BBC با انتشار مقالهای در روزنامه انگلیسی «گاردین» نوشت: «با مرگ احمد شاملو ایران قویترین نماد وجدان روشنفکری خود را از دست داد.» یک روز بعد روزنامه انگلیسی «ایندیپندنت» یادوارهای را برای او به چاپ رساند و نوشت: «شاملو شاعر نوگرای ایران و یک چپگرای سیاسی بود که برای براندازی حکومت شاه تلاش کرد!» روزنامه «ایران» (ارگان رسمی دولت خاتمی) این مقالات و گزارشها را در روزهای 8 و 9 مرداد 1379 بازنشر کرد. در عرض یک هفته، انگلیسیها شاملو را به «شاعر آزادی و ملی» تبدیل کردند و از قضا نخستین مجلس بزرگداشتش نیز در لندن با سخنرانی «اسماعیل خویی» (شاعر لائیک و ضد دین) برگزار گشت؛ گرچه خویی و شاملو در دهه 1360 دشمنان درجه یک همدیگر به شمار میرفتند و هر یک، دیگری را «تروریست فکری» مینامید و صفحات نشریات «کیهان لندن»، «پویشگران» و ... صحنه دعوای آنان بود.
* * *
بالاخره روزی غوغای روشنفکری فرو مینشیند و تاریخ داوری میکند که چگونه «شاعر فاشیست» تبدیل به «شاعر آزادی» شد و چرا کسی را که در دانشگاه برکلی گفت «حرکت انقلابی مردم در سال 1357 مانند حرکت گاوها بود» در مطبوعات انگلیسی و آمریکایی یک «چپگرای انقلابی» نامیدند. آنچه تاسف هر ناظر منصفی را برمیانگیزد، تقلید بیکم و کاست روزنامههای نزدیک به «مجمع روحانیون مبارز» و مدعیان «خط امام» مانند «حیات نو» (به مدیریت سیدهادی خامنهای) و «خرداد» (به مدیریت عبدالله نوری) به همراه روزنامههای دولتی «ایران» و «همشهری» از تاریخسازی انگلیسیها درباره شاملو است. این روزنامهها پس از مرگ شاملو همان تیترهایی را چاپ میکردند که روزنامههای زنجیرهای «بهار» و «فتح» میزدند و رویکردی همسو با هفتهنامه «کیهان لندن» و فصلنامه «رهآورد» (ارگان کلوپ روتاری) داشتند.
نسلی میتواند قربانی «جعل تاریخ» شود. این خطر کمی نیست و اثری که اشاره «حسین شریعتمداری» در سخنرانیاش بر سابقه «همکاری شاملو با نازیها» در فضای رسانهای گذاشت، توجه مجدد مخاطبان به نیمه پنهان و هویت واقعی جریان روشنفکری معاصر بود.