به گزارش خبرنگار«خبرنامه دانشجویان ایران»؛ به نظر آثار دفاع مقدس، مثل خود دفاع مقدس مظلوماند چهاینکه هنوز نه حقوق معنوی نویسنده به رسمیت شناخته شده و حتی بسیاری از رسانهها درباره اینکه چه کسی «دا» را نوشته گنگ هستند. از سوی دیگر بحث در باب حقوق مادی این آثار نیز یک تراژدی دردآور است. اما رهبر انقلاب در آن جلسه به همه این دغدغهها پاسخ درخور دادند و عملاً راه را برای صیانت از حقوق معنوی و مادی مولف هموار کردند. با اینحال در عرصه عمل و برخلاف منویات رهبر انقلاب میبینیم این حقوق توسط برخی ناشران تضییع میشود. حقوق معنوی نویسنده و مولف نیز متأسفانه در ماجرای انتشار و استقبال از «دا» بهصورتی بیسابقه نقض شد تا جایی که حتی در بین کتابهایی که تاکنون با عنوان خاطرات انتشار یافتهاند، تنها در مورد کتاب «دا» راوی را خالق اثر دانستهاند. در همین راستا حلقه وصل با خانم سیده اعظم حسینی، نویسنده کتاب «دا» گفتوگویی را انجام داده است.
شما حدود شش سال برای تالیف کتابی زحمت کشیدید که تبدیل به پرفروشترین کتاب در ایران شد. کتابی که خاطرات جنگ را از زبان یک زن روایت میکرد. اما خودتان هیچگاه دیده نشدید و بیشتر راوی کتاب در معرض توجه بود. گاهی افراد حقیقی و یا حقوقی نسبت به صاحبحقی اجحاف میکنند به این دلیل که نسبت به موضوع ناآگاهند، دانش کافی ندارند ولی پس از اطلاع و درک حقیقت از ادامه مسیر نادرست عدول میکنند؛ اما در وضعیتی که همه راههای شناخت و فهم مسئله باز و آشکار است، اصرار به ادامه کار غلط و تضییع حق چه معنایی میتواند داشته باشد؟ شنیده شده حقالتالیف این اثر را با حقوق کارمندی برابر دانستهاند؟
سلب کلیه حقوق مادی و معنوی از نویسنده «دا» با این توجیه و استدلال از سوی دستاندرکاران نشر صورت میگیرد که آنها بر این تصور هستند که کتاب خاطره، اثر متعلق به مولف و نویسندهاش نیست. به همین دلیل پدیدآور آن، صاحبِ هیچ حقی نیست، حتی حقوق معنوی. در مواردی برای توجیه این اقدام غیرقانونی این طور عنوان کردهاند که نویسنده، کارمندِ سازمانی بوده و حقالزحمه دریافت کرده. در رد این مطلب، اسناد و مدارک و شاهدان فراوانی قابل ارائه است و من به نکاتی کوتاه اشاره میکنم. اولا برای جمعآوری و نگارش این اثر، تا آخرین روزهایی که روانه انتشارات میشد یعنی بهمن ماه سال هشتاد و شش، قراردادی تنظیم نشده بود، در حالی که کار جمعآوری اطلاعات این کتاب از اردیبهشت سال هشتاد آغاز شده بود. از طرفی قرارداد حضور من در جمع کارشناسان واحد زنانِ دفتر ادبیات، در سال هشتاد و سه، تعریفی متفاوت از آنچه عنوان میشود داشت. یعنی کارِ کارشناسی بر عهدهام بود نه خاطرهنگاری. گزارش کارِ ستادی موجود، نشانگر این موضوع هست. برای نمونه، خوب است از دوستان نویسنده و همکار و بانوان ایثارگری که تعدادشان کم نیست درباره فعالیتها و کارشناسی و حمایتهای واحدی که مسئولیتش در اختیار بنده بود سئوال کنید. یک نکته دیگر اینکه حتی اگر فرض را بر این بگذاریم، چرا اینگونه محاسبه، فقط شامل حال نویسنده کتاب «دا» شد و سایر پدیدآورندگان شاغل در حوزه هنری، از این قاعده مستثنی هستند.
شما در مقابل تضییع حقوقتان چه کردید؟ چرا تا این اندازه خاموشید؟ مگر نه این است که هر صاحب حقی باید به دنبال احیای حقوق پایمال شدهاش باشد؟
به نظر میرسد شما هم مثل بسیاری دیگر معتقدید که من به عنوان صاحب حق، این تضییع حقوق را پذیرفتهام. طبیعی است این تلقی را داشته باشید. اما حقیقت ماجرا این نیست. وضعیت حقوقی این کتاب، داستان خستهکننده و تلخی دارد. در این چند سال، من و برخی از کارشناسانِ این حوزه شاهد ماجراهایی بودیم که خود کتاب مفصلی است از آنچه در حوزه فرهنگ اتفاق افتاد. صلاح نمیدانم آنها را بیان کنم و به موارد کلی بسنده میکنم. برای ما حیات موفق و ماندگاری این کتاب مهم بود. به اعتقاد ما حذف نویسنده اثر، به معنی پوشاندن و به انزوا کشاندن شیوه و اسلوب موفق در این اثر است. موفقیت «دا» حاصل یک تلاش علمی و عملی بود. ما کتابهایی از این دست را سرمایه ملی میدانیم و اعتقاد داریم ویژگیهای مثبت و تاثیرگذار در این حوزه موضوعی آنقدر وجود دارند که پرداختن به آسیبها در فضای فرهنگ عمومی درست نباشد. بنابراین همانطور که برای ارتقای تراز علمی و فنی کتب خاطره سالها کار کرده و وقت گذاشتهایم، برای اصلاح وضعیت حقوقیاش نیز کوشیدهایم. گرچه حاصل این تلاشها به لحاظ حقوقی، راضیکننده نبود اما بهسبب علمی بسیار ثمربخش بود. دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری که از سالهای اولیه پایهگذاریاش سیاست حمایت از مولفان آثار را دنبال میکرد، در مقطعی به این نتیجه رسید که قراردادهای سابق با وضعیتهای جدید آثار همخوانی ندارد و نیازمند تغییر است. این دفتر تلاش کرد با طراحی قرارداد جدید، از تضییع حقوق نویسندگانش تا اندازهای بکاهد اما درباره کتاب «دا» با مقاومت ناشر یعنی سوره مهر مواجه شد. این ناشر، با طرح این مطلب که قاعده جدید، عطف بماسبق نمیشود، بار دیگر و به نوع دیگری از احترام به حقوق نویسنده کتاب «دا» سر باز زد. حتی درصدد اصلاح قرارداد در تجدید چاپها برنیامد.
سلامت و حیات فرهنگی اثر و آرامش و رضایت خوانندگان و مخاطبین، اصلیترین دغدغه هر پدیدآوری است. وقتی کاری زحمت برده باشد، آن هم زحمت و سعی علیحده و از طرفی آرامش و اطمینان خواننده شرط باشد، طبیعی است که با احتیاط و حساب شده باید گام برداشت. پس از نشر این اثر، فضای عجیبی را شاهد بودیم. اظهارنظرها، نقدها، موضعگیریها و تصمیمگیریها پیرامون اثر بسیار زیاد بود و اثر، در معرض مسائل و مشکلات مختلف قرار داشت. تمام دغدغهها و تلاشهای من و همکاران کارشناس دفتر در مجاب کردن و دعوت به حق، دور از هیاهوی تبلیغاتی، رسانهای صورت گرفت تا به شأن فرهنگی، ارزشی اثر لطمهای نزند و راه موفقیتش به خاطر تصور و تلقی اشتباه مدیران فرهنگی و یا اصرار به ادامه راه نادرستشان، کند نگردد. این اولین بار است که من درباره وضعیت حقوقی نابسامان این اثر صحبت میکنم. علاقمند نیستم به جزئیات بپردازم و شکیبایی را راه اول و آخر در این مسئله میدانم و از آنجا که معتقدم هنوز زمینه مساعدی برای انتشار این حرفها وجود ندارد، از نقل این حرفها نیز نگرانم.
فقط این اندازه بگویم در این فضا برخی به دنبال بهرهبرداری خود بودند و کمتر به سرنوشت یک اثر فرهنگی و ماندگار میاندیشیدند. سکوت کردم تا در آشفتهبازاری که پیش آمده حق و ناحق، بیش از این مخلوط نشود. پرونده مفصلی دارم از مجموع گزارش جلسات، نامهها و یادداشتهایی که خطاب به مدیران انتشارات و دفتر ادبیات و حوزه هنری نوشته و ارسال کردهام که نشان میدهد طی این سالها، از وضع نامطلوب موجود، چقدر ناراضی هستم و تا به امروز دست از پیگیری برنداشتهام و خوشبختانه برکات این پیگیری را در بهتر شدن حقوق خاطرهنگاران پس از «دا»، شاهد هستیم. حتی مدتهاست برای خانم زهرا حسینی نامهای آماده کردم و از اشکالات قراردادی که ایشان امضا کردهاند و وقایعی که در این مدت پشت سرگذاشتهام نوشتهام. شرایط جسمی خانم حسینی هر بار مانع از ارسال این نامه شده است.
با توجه به اینکه قرار است نسخه سینمایی «دا» توسط آقای همایون اسعدیان ساخته شود، تعامل سازندهای میان شما و کارگردان شکل گرفته است؟
با آنچه در پاسخ قبلی عرض کردم به نظر میرسد جواب این سئوال، شفاف و مشخص باشد. اما به نظرم خوب است در اینجا به حقوق مولفان و مصنفان مصوب سال 1348 اشاره کنم. در این قانون به زعم من سه عنوان کلی تعریف شده. یک: معنا و تعریف مولف و پدیدآور، دو: تعریف اثر، سه: برشمردن حقوقی که به یک پدیدآور تعلق میگیرد. هر خواننده عامی با نگاه مجمل به این ماده قانونی، این تعاریف در ذهنش معنا میشوند. اما اینکه بسیار کسانی که در برخورد با کتاب «دا» برای ترجمه، نمایشنامهنویسی، ساخت سریال و فیلم و غیره آستین بالا زدند و به فرآوردههای جدیدی فکر کردند، بطور قطع دستی بر حوزه ادب و هنر داشتند و این ماده قانونی را درباره خودشان روا میدانند اما همینها با هدایت ناشر کتاب، این زحمت را به خود ندادند که حتی به نویسنده این اثر فکر کنند. شاید شما نیز مثل ما این سالها جملات زیبایی در فرهنگ ایثار و شهادت شنیدهاید. مثل این عبارت پر معنا که: «امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان کمتر از شهادت نیست.» چه بسا کسانی عباراتی از این جنس، مدام لقلقه زبانشان است و پیوسته شعار میدهند، به هنگام عمل خصوصا به هنگام مواجهه با مسائل مالی همه چیز در نظرشان رنگ میبازد و ارزشها گرفتار و فدای انواع مصلحتهای اقتصادی، جناحی و باندی شده و تبدیل به ضدارزش میشود. بنابراین آنچه پیرامون انواع حقوق اقتباسی از این اثر شکل گرفت، ادامه رفتار ناشر با نویسنده کتاب بود. حتی پس از آنکه کمی این روند در قراردادهای خاطرهنگاریها تصحیح شد، باز هم این رویه برای کتاب «دا» ادامه داشت. اعتقاد دارم اگر مطلبی حق است، کسی نمیتواند آن را ناحق کند. حق و ناحق امری نسبی نیست. اگر یک روز کسی درِ خانهی نداشته مرا بزند و بگوید در این ملک سهیم هستم ولی مدرک محکمهپسندی ندارم و صاحبخانه بر این حق مجاب شود، آیا از فردا میتواند در آن خانه دو رکعت نماز بخواند؟
برخی معتقدند که تبلیغات فراگیر کتاب «دا» به افزایش تیراژ آن کمک چشمگیری کرد. درحالیکه ما معتقدیم گاهی تبلیغات پُر حجم به ضد تبلیغ نیز میتواند بدل شود و مخاطب را پس میزند. شما با این شیوه تبلیغات درباره کتابتان موافق بودید؟ چقدر در طراحی سیاست تبلیغاتی آن مشارکت داشتید؟
زمانی که صحبت از کالا و محصول فرهنگی میشود اولین گزینهای که بر ذهن متبادر میشود «کتاب» است. کتاب هم مانند هر کالای دیگری ابزارهای تبلیغی خاص خودش را میطلبد. من بهعنوان نویسنده این اثر نه این حجم تبلیغات و نه کیفیت تبلیغش را در اغلب مواضع نمیپسندیدم. نسبت به بعضی اقدامات ناشر اعتراض کتبی دادم ولی کوچکترین توجهی به آنها داده نشد. کوتاه میگویم و به اختصار میگذرم. گاه از آنچه بر سر کتاب میآمد و میآید متأسف میشوم. اثری که حاصل زحمتهای بسیار بود. برای تحقق دو مأموریت ذاتیاش ـ مستند و خواندنی بودنش ـ مسیرهای نارفتهای را طی کردم و گاه خارج از توانم رنجش را به جان خریدم، اما در مرحله به ثمر رسیدنش گرفتار مشکلاتی شد که اعتلایش را به خطر انداخت و مانع رسیدن به کمال حقیقیاش شد.
تصور رسیدن به مقصد و هدف، بدون درک سختیها و تحمل رنجهایش، تصور غیرواقعی است. هرکس در هر رشته و هر فنی فعالیت میکند رنجِ جاری در آن کار را میچشد و کسانی موفق میشوند به نتیجهای قابل قبول برسند که با موانع و سختیها دست و پنجه نرم کنند. اما گاه رنج و سختی در راه رسیدن به یک هدف از حدود طبیعی و متعارف خارج میشود و توان انسانی تحمل آن را ندارد. در یک روایت از شهید حسین علم الهدی میخواندم، حسین پس از یک مانور آموزشی سنگین در لحظهای که نیروهایش به نقطه اولیه در شروع مانور رسیده، خسته و ناتوان میخواهند استراحت کنند از آنان میخواهد مرحله جدیدی از مانور را به انجام برسانند. نیروها اعتراض و اعلام ناتوانی میکنند؛ حسین میگوید تا به این مرحله شما مقاومت کردید تا به این نقطه رسیدید حالا مرحله استقامت است، بلند شوید و حرکت کنید. فراز و نشیبهای مسیر پدید آمدن این کتاب و امثال این کتاب هم کم نیست. در مطلبی که خانم سیده زهرا حسینی در شروع کتاب ذکر کرده، آمده است که در مرحله اول حاضر به صحبت نبود، از آنجا که در آن دوره کتابها با مصاحبههای ده، بیست ساعته و شاید کمی بیشتر به سرانجام میرسیدند، گذر کردن از این حجم زمان، متعارف نبود. نه برای خانم زهرا حسینی و نه برای دیگران. مُجاب کردن و درخواست کردن و پیش بردن راوی هم در آن اثر در کنار کارهای دیگری که در دست انجام داشتم، از سختترین مراحل بود. جزئیپردازیها، خستهکننده و ملالآور میشد. یادآوری خاطرات تلخ، روح و روان صاحب خاطره را بههم میریخت. من با وجودی که شاهد این رنج بودم باید او را به ادامه پرسش و پاسخ ها وا میداشتم. بارها کار توسط خانم حسینی متوقف شد؛ طبیعی بود آزار روحی که روند کُند کار و کَندوکاوها ایجاد میکردند، ایشان را به مقاومت برای ادامه راه وادار کند. از سویی دیگر یادماندههای ذهنی، کلاف سردرگم و آشفتهای هستند که گَرد زمان آنها را در هم ریخته. پیدا کردن موضوعات، اهمیت دادن به جزئیات و انتخاب آنها از میان افکار و اطلاعات مبهم، کار پیچیده و سختی است. کار جمعآوری اطلاعات، پرسشها و بررسی جوابها و ارزشگذاری آنها برای قبول جواب و یا بررسی مجدد، درست مثل غرق شدن در اقیانوسی پُرتلاطم و غواصی کردن و یافتن مروارید است که به اجازه و صبوری صاحب خاطره نیز بستگی دارد. در میانه این فرآیند ظریف، شرایط محیطی نامناسب، نبود امکانات کافی و بسیار موارد دیگر تهدیدهایی بودند که هریک به تنهایی کافی بود نویسنده را از ادامه راه منصرف و به یک اثر حداقلی قانع کند. خانم زهرا حسینی خوب به خاطر دارند زمانی که قرار شد من کار نهایی را برای مطالعه دستشان بدهم با تعمیرات منزل و حادثه تصادفشان همزمان شد. پس از ترخیص از بیمارستان در منزل دا بستری شدند و من در دفعاتی که خدمتشان رسیدم، شروع به خواندن کار کردم. این ماجرا به دلایلی امکان ادامه نیافت تا پس از چاپ کتاب که باز خودشان به خاطر دارند چه زمانی توانستند کار را بخوانند. البته من به دلیل مسئولیت پدیدآوری که بر عهده داشتم، آنقدر روی مباحث دقت کرده بودم و ایشان در مرور حوادث مراقبتها و ملاحظات مرا دیده بودند که مطمئن بودند من بیش از خودشان به استناد اثر اهتمام دارم.
چرا مباحث تکنیکی و فنی در این اثر تا این اندازه مغفول مانده؟
با سیاستهای ناشر بیش از این هم انتظار نمیرود. تنها یک مصداقش را عرض میکنم. قریب به پنج سال است دوستان حوزه مطبوعات و رسانه در تشخیص بین نویسنده و صاحب خاطره سرگردانند. اشتباه فعالان این عرصه در تفکیک دو شخصیت حقیقی و حقوقی این اثر و انعکاسش در اخبار و گزارشاتشان به قدری گسترده است که آمار آن از شمارش خارج است. یک بار، فقط برای یک بار روابط عمومی انتشارات و یا حوزه هنری با درج یک خبر میتوانستند با شفافسازی از این میزان خبرِ نادرست ممانعت کنند. البته افراد دیگری هم در جایگاه اطلاعرسانی و برطرف کردن این ابهام بودند و علت این اهمال را باید از خودشان پرسید.