تاریخ : 1394,پنجشنبه 20 اسفند21:00
کد خبر : 195089 - سرویس خبری : خبرهای ویژه

به بهانه فرارسیدن ایام فاطمیه؛

چهارده شعر جدید در مدح مقام حضرت زهرا(س) +مداحی

در عرف به دهه دوم جمادی الاول از دهم تا بیستم جمادی الاول که بنابر قول 75روز، شهادت آن بانوی بزرگوار در آن واقع شده است دهه فاطمیه اول و به دهه اول جمادی الثانی ازاول تا دهم جمادی الثانی، که طبق قول 95 روز،شهادت حضرت زهرا(س) در آن واقع شده است، دهه فاطمیه دوم گفته می شود.

خبرنامه دانشجویان ایران: درباره تاریخ شهادت حضرت زهرا(س) روایات مختلفی وجود دارد. از چهل روز تا شش ماه بعد از رحلت پیامبر(ص).

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ میان علمای شیعه، دو تاریخ مشهور و مقبول است: یکی هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیامبر (ص) و دیگری نود و پنج روز.

با توجه به رحلت پیامبر اسلام(ص) در بیست و هشتم صفر، بنا به روایت هفتاد و پنج روز، در مورخه سیزدهم تا پانزدهم جمادی الأوّل ، شهادت حضرت زهرا(س) است و این ایام را فاطمیة اوّل می‌خوانند.

اما بنا به روایت نود و پنج روز، شهادت حضرت(س) در سوم تا پنجم جمادی الثانی است و این ایام را فاطمیه دوم می خوانند.

ایام فاطمیه جمعا 6 روز می باشد، 3 روز در ماه جمادی الاول و 3 روز در ماه جمادی الثانی. بنابراین فاطمیه اول از 13 تا 15جمادی الاول است و فاطمیه دوم از سوم تا پنجم جمادی الثانی است. ظاهراً علت اینکه سه روز در هر ماه به عنوان روز شهادت آن حضرت(س) معرفی شده است به این دلیل است که این احتمال وجود دارد که ماه های قمری از رحلت پیامبر(ص) تا شهادت حضرت زهرا(س)، 29روز بوده باشند، حال آنکه درصورت کامل بودن ماههای قبل، روز شهادت 13جمادی الاول و یا سوم جمادی الثانی خواهد بود. چرا که طبق تقویم، حداکثر سه ماه قمری 29 روزه و حداکثر 4 ماه قمری 30 روزه می توانند پشت سر هم قرار گیرند.

اما در عرف به دهه دوم جمادی الاول از دهم تا بیستم جمادی الاول که بنابر قول 75روز، شهادت آن بانوی بزرگوار در آن واقع شده است دهه فاطمیه اول و به دهه اول جمادی الثانی ازاول تا دهم جمادی الثانی، که طبق قول 95 روز،شهادت حضرت زهرا(س) در آن واقع شده است، دهه فاطمیه دوم گفته می شود.

بر همین اساس در ادامه اشعاری در مدح و منقبت مقام والای حضرت زهرا(س) که حاصل ذوق شعری و ارادت فارسی زبانان شیعه در خصوص این بانوی بزرگ است را می خوانید:

*************************
سیدحمیدرضا برقعی:
 
گفت: در می‌زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانه مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما
 
گفت: آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه‌ای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما
 
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر،اما
 
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما...
 

******************

علی اصغر ذاکری :

رعد و برقی زد و باران ستم غوغا کرد

جهل حاکم شد و آنروز خیانت ها کرد

گلّه ای آمده بودند علی را ببرند

در عوض بازی تقدیر چه با زهرا کرد

پشت در خواست که مانع شود و نگذارد

پای ظلم آمد و محکم زد و در را وا کرد

در، عقب آمد و تا اینکه به پهلوش رسید

میخ بی رحم زد و شاخه ی گل را تا کرد

بعد از آن مرد، نه... نامرد چنان زد که همان

لحظه دستش به روی صورت بانو جا کرد

صبر مظلومه ی تاریخ سرآمد انگار

ناله ای زد که در افلاک عزا برپا کرد

*********************

هادی ملک پور :

خون می رود ز چشم ترم پای رفتنت

پشتم خمید پای تماشای رفتنت

بار سفر مبند از این خانه صبر کن

خانه هنوز نیست مهیای رفتنت

نجوای سجده های تو عجل وفاتی است

همواره از خداست تمنای رفتنت

ذکر بریده تو گواه بریدن و

حال قنوت های تو گویای رفتنت

بی خوابی شبانه و بی تابی مدام

باشد نشانه ای ز تقلای رفتنت

یا از خدا بخواه بمانی و یا مرا

زنده مخواه فاطمه فردای رفتنت

ای کاش زخم های تنت اینقدر نبود

تا ماندنت رقم بخورد جای رفتنت

با سرفه ها به پیرهنت رنگ گل نشست

حل شد به خون تازه معمای رفتنت

بسته کتاب عمر علی را وداع تو

هربرگ آن رسیده به امضای رفتنت

*********************

مجتبی عسگری :

تو را به جان علی بین ربنای خودت

دعای مرگ نخواهی همه برای خودت

دلم شکسته ز عجل وفات گفتن تو

بگیرجان علی همره شفای خودت

به روی ماه تو ابری سیاه می بینم

مگیر روی خودت را ز مرتضای خودت

مدینه از غم اشک تو بیت الاحزان است

که گریه می کنی امروز در عزای خودت

نده جواب مرا با اشاره ی چشمت

دوباره حرف بزن حرف با صدای خودت

مگر فقیر و یتیم و اسیر پشت درند

که لب نمی زنی امروز بر غذای خودت

شکستگی تو انگار روبه بهبود است

که ایستاده ای امروز روی پای خودت

*********************

حسن بیاتانی :

و قصه خواست ببیند یکی نبودش را

بنا کند پس از آن گنبد کبودش را

خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود

یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود

یکی نبود که جانی به داستان بدهد

و مثل آینه او را به او نشان بدهد

یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد

یکی که نور خودش را از او عبور دهد

یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود

و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود

نوشت آینه و خواست برملا باشد

نخواست غیر خودش هیچ کس خدا باشد

نوشت آینه و محو او شد آیینه

نخواست آینه اش از خودش جدا باشد

شکفت آینه با یک نگاه؛ کوثر شد

که انعکاس خداوندی خدا باشد

شکفت آینه و شد دوازده چشمه

و خواست تا که در این چشمه ها فنا باشد

و چشمه ها همه رفتند تا به او برسند

به او که خواست خدا چشمه ی بقا باشد

نگاه کرد، و آیینه را به بند کشید

که اصلاً از همه ی قیدها رها باشد

خدا، خدای جلالت خدای غیرت بود

که خواست، آینه ناموس کبریا باشد

نشست؛ بر رخ آیینه اش نقاب انداخت

و نرم سایه ی خود را بر آفتاب انداخت

در این حجاب، جلال و جمال "او" پیداست

"هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست"

نشاند پیش خودش یاس آفرینش را

و داد دسته ی دستاس آفرینش را

به دست او که دو عالم، غبار معجر او

و داد دست خدا را به دست دیگر او

به قصه گفت ببیند یکی نبودش را

بنا کند پس از این گنبد کبودش را...

**

رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود

زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود

چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش

انار تازه بچیند برای او در عرش

کمی بلندتر از گریه های کودکشان

درخت های جهان در حیاط کوچکشان

کنار باغچه، زن داشت ربنا می کاشت

برای تک تک همسایه ها دعا می کاشت

و بی قرارتر از کودکی که در بر داشت

غروب می شد و زن فکر شام در سر داشت

چه خانه ای ست که حتی نسیم در می زد

فدای قلب تو وقتی یتیم در می زد

صدای پا که می آمد تو پشت در بودی

به یاد در زدن هر شب پدر بودی

فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود

اسیر لقمه ی نانت فقیر آمده بود

صدای پا که می آید... علی ست شاید... نه...

همیشه پشت در اما...کسی که باید... نه...

نسیمی از خم کوچه، بهار می آورد

علی برای حبیبش انار می آورد

خبر دهان به دهان شد انار را بردند

و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند

ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند

انار را همه بردند و نار آوردند

قرار بود نرنجی ز خار هم... اما...

به چادرت ننشیند غبار هم... اما...

قرار بود که تنها تو کار ِخانه کنی

نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی

فدای نافله ات! از خدا چه می خواهی؟

رمق نمانده برایت...شفا نمی خواهی؟

**

صدای گریه ی مردی غریب می آید

تو می روی همه جا بوی سیب می آید

تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بی ماه

به عزت و شرف لاإله إلاالله

**

خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود

یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود

و قصه رفت بگرید، یکی نبودش را

سیاه پوش کند گنبد کبودش را

*********************

محمد بیابانی :

دوشنبه ای که غروبش طلوع ماتم بود

اگر غلط نکنم اول محرم بود

بنا به نص روایت بلای کرب و بلا

عظیم بود و بلای مدینه اعظم بود

چه کربلاست که تاریخ آن به وقت خدا

اگر نگاه کنی با مدینه توام بود

دری شکست و حریمی که اذن خواستنش

برای هرکه به غیر از خدا مسلم بود

بدون اذن فلاتدخلوا بیوت نبی

دری شکست که از آیه های محکم بود

چقدر دیر رسیدم کنارت آه افسوس

دمی که میخ هم از شرم قامتش خم بود

بمان که ماندن تو زنده ماندن روزی است

که باغ خانه ی ما سبز بود و خرم بود

نه نه بهار هزاران بهار هم می رفت

برای زندگی با تو باز هم کم بود

اگر بمیری من نیز با تو خواهم برد

اگر بمانی من نیز با تو خواهم بود

*********************

محمد جواد پرچمی :

روی تاج عرش طبق نصّ لولا فاطمه

نقش شد زهرا سلام الله علیها فاطمه

آنکه خاک جانمازش را پرستش مى کنند

اولیا الله عالم ، کیست الا فاطمه

انبیا از برکت دستاس او نان می خورند

رزق و روزى می دهد به اهل بالا فاطمه

ظاهراً فرموده اند ام الائمه فاطمه

باطناً فهمانده اند ام ابیها فاطمه

جلوه ای شد لیلة القدر رسول الله او

جلوه ای شد لیلة المحیای مولا فاطمه

بچه هایش حجت الله اند اما گفته اند

آشکارا حجت الله علینا فاطمه

سیزده معصوم هریک نورى از زهراست پس

مى شود سرجمع این ها چهارده تا فاطمه

فاطمه حق و علی حق و مع الحق آینه است

چه علی اندر على چه فاطمه با فاطمه

حک شده بر روی گردنبند زهرا یاعلی

حک شده بر ذوالفقار مرتضی یا فاطمه

بسکه حیدر فاطمه است و بسکه زهرا حیدر است

در نجف چیزى نمیبینیم الا فاطمه

شادی روح خدیجه ، کوری چشم همه

سروری دارد به زنهای دو دنیا فاطمه

با هر اسمی که بخوانی در نهایت مادر است

راضیه حنانة الحوراء، زهرا فاطمه

مادری بالاتر از این مهربانی بیش از این؟

میرسد محشر به داد شیعه صدجا فاطمه

خانه اش که سوخت مسمار از خجالت سرخ شد

آن چنان برخورد با سینه که آنجا فاطمه...

*********************

سید رضا موید :

بیمارم و به سر زده سودای مرگ را

دارم به هر نماز تمنای مرگ را

لب بست از ترنم آمین که زینبم

در گریه ام شنید تقاضای مرگ را

من میزنم نفس نفس از درد و بشنوم

در هر نفس صدای قدم های مرگ را

سیلی و تازیانه و ضرب لگد، زدند

بر دفتر حیات من امضای مرگ را

سخت است دوری تو برایم ولی علی

خواهم به درد خویش مداوای مرگ را

عشق تو زنده داشت مرا ورنه بارها

کردم در آن میانه تماشای مرگ را

یارب به حق فاطمه در کام شیعیان

شیرین نما تو تلخی غم های مرگ را

*********************

شیخ محسن حنیفی :

دستم به دامان کسی که بین کوچه

دستش جدا از دامن مولا نمیشد

جان علی مرتضی در مشت او بود

او را زدند و باز مشتش وا نمیشد

 

او آیه ی تطهیر بود و،دست ناپاک

دلخوش از اینکه زد به رویش رنگ نیلی

یک سنگریزه پیش اقیانوس هیچ است

هرچند قطعا درد دارد جای سیلی

 

او رازدند و نبض عالم تند میزد

نظم جهان با نبض او در ارتباط است

قنفذ خراج خویش را در کوچه پرداخت

با ضربه اش دیگر معاف از مالیات است

 

پیراهن پیغمبرش را برسر انداخت

با ناله هایش کوچه ها را زیر و رو کرد

هرچند بر رویش،خسوفی سرخ دارد

مهتاب ابر تیره را بی آبرو کرد

 

آیینه بود و باترکهای وجودش

در چهره اش تصویر نور مرتضی بود

بی اعتنا بر زخمهای پیکرخویش

او بیشتر فکر غرور مرتضی بود

 

یک مو نشد کم از سر مولای عالم

مولای ما را او به خانه باز گرداند

میخواست تا پیش علی باشد همیشه

اما ورق را تازیانه بازگرداند...

*********************

شیخ محسن حنیفی :

او قصد رفتن کرده است و بار بسته است

سردرد دارد بر سرش دستار بسته است

میخواست مولا از غریبی دربیاید

اما به هر در میزند انگار بسته است

خود را به آتش زد نبیند پیش مردم

در بین کوچه دستهای یار بسته است

او دلخوشی اش،مرتضی و کودکانند

جانش به جان حیدر کرار بسته است

تا یک شب دیگر فقط پیشش بماند

آنچه بلد بوده است مولا کار بسته است

با چشمهایش خون دل خورده است بسیار

با کاسه ی خونی که یک مقدار بسته است

این پلک را یک دست سنگین بین کوچه

یا ضربه در یا که.. نه دیوار بسته است

در شام، این مرثیه ها تکرار میشد

این چرخ عهد خویش با تکرار بسته است

آری عبور از بین نامحرم چه سخت است

وقتی که راه کوچه و بازار بسته است

*********************

شیخ محسن حنیفی :

وقتی که جنگ داس با گل در بگیرد

گلخانه را اندوه سرتاسر بگیرد

بر طعنه های تند و تیز داس لعنت

نگذاشت یاس خانه برگ و بر بگیرد

مشتش گره کرده سرش فریاد میزد

بنچاق را میخواست از مادر بگیرد

جای گلاب از آن گل آتش گرفته

با ضربه اش،میخواست خاکستر بگیرد

یک گوشواره عهد را با گوش بشکست

امکان ندارد عهد خود از سر بگیرد

بر غیرت پوشیه اش برخورد بانو

باید تقاص از رنگ نیلوفر بگیرد

با گریه های مجتبی برگشت مادر

میخواست روحش بین کوچه پر بگیرد

بی اعتنا بر خاک چادر باز پاشد

باید که طفل خویش را در بر بگیرد

می رفت خانه باغبان تنها نماند

تا رنگ لاله پهلوی بستر بگیرد

او اشک چشم مرتضی را پاک میکرد

اینگونه جام از ساقی کوثر بگیرد

*********************

شیخ رضا جعفری :

تو لطمه میخوری و خدا صبر می کند

اینجا فقط نه ، او همه جا صبر می کند

روزی به احنرام شما می کند عذاب

حالا به احترام شما صبر می کند

تو راه می روی و زمین می خوری و من

در فکر می روم که چرا صبر می کند؟

سر می روی ز حوصله ی بی شعور شهر

یعنی که شهر تا به کجا صبر می کند ؟

**

نوری کنارت آمد و گفت اینچنین نباش

دلواپس علی ، تو بیا ، صبر می کند

وقتی سئوال میکنی از او چه میشود؟

نبض تو را گرفته و تا صبر میکند

فورا تو آه می کشی و فکر می کنی

آیا تمام این همه را صبر می کند؟

**

دنبال پاسخ کلمات سئوالی ام

آیا چرا چگونه کجا صبر می کند؟؟

 

مهدی علی قاسمی و محمد جواد شیرازی :

اصلا نفوذ خطبه‌ی من بی‌اثر شده است...

...یا اینکه گوش مردم این شهر کر شده است؟

 

دیگر نمانده قدرت در جبهه ماندنم

بابا ببین که دختر تو خون‌جگر شده است

 

آنقدر بعد تو بدنم ضرب دیده است

دستم... سرم... تمامِ تنم مختصر شده است

 

مرهم اثر نمی‌کند و دردسر شده

این زخم روی دست، سرش بازتر شده است

 

دیگر توانِ بازویم از دست رفته است

گویا کبودی و ورمش بیشتر شده است

 

اجرِ رسالتت ثمرش تار گشتنِ...

...چشمانِ من ز ضربه‌ی آن خیره‌سر شده است

 

باعث شده است دور و برم تیره‌تر شود

دردی که روی گونه‌ی من مستقر شده است

 

هرشب برای محسن خود گریه می‌کنم

از آن زمان که قتلگهش پشت در شده است

 

یادم نمی‌رود که بدون مقدمه

دیدم که چادرِ سر من شعله‌ور شده است

 

باز استخوان سینه‌ی من درد می‌کند

حتی نفس‌کشیدن من دردسر شده است

 

فضه بیا که وقت نماز است چاره کن

از خونِ دست، پیرهنم باز، تر شده است

*********************

مهدی مردانی :

تفسیر او به دست قلم نا میسر است

در شان او غزل ننویسیم بهتر است

شان نزول یک پری از آسمان به خاک

دامان مادری ست که در شان کوثر است

هر مصرعم لبی ست که لبخند می زند

این بیت من شبیه لبان پیمبر است

روح نبی ست  ؟ ام ابی ؟‌یا گل علی ؟

من هر کجاکه می رسم او جای دیگر است

از عرش تا به فرش ملائک خمار او

ذکرش سبو سبو می الله اکبر است

او فاطمه ست معنی این نام را هنوز

از هر زبان که می شنوم نامکرر است

از زخم او اگر بنویسی قلم ، بدان

نامت از این به بعد قلم نیست  خنجر است

ننویس فتنه پشت دری شعله می کشد

در کوچه شر به پا شده در خانه محشر است

در کوچه بوی آتش و در خانه عطر گل

مرز بهشت و دوزخ از آن روز این در است

با پهلوی شکسته هم از کوه کوهتر

با قامت خمیده هم از آسمان سر است

لبخند می زند که بخندند بچه ها

مادر اگر که جان بدهد باز مادر است

مولا هنوز اول بی هم نفس شدن

بانو در انتظار نفسهای آخر است !

***************************

سعید پاشازاده:
 
دوباره ماندن زهرا بعید تر شده بود
 
که درد پهلوی مادر شدیدتر شده بود
 
دلیل های کبودش جدیدتر شده بود
 
در این میانه حسن نا امیدتر شده بود
 
همه به پهلو و او خیره بود بر رویت
 
همه به دست و حسن زل زده به بازویت
 
علی به شمع تو پروانه بود هر لحظه
 
حسن به کوچه غریبانه بود هر لحظه
 
به دست زینب تو شانه بود هر لحظه
 
حسین پشت در خانه بود هر لحظه
 
بدون یک گِله آری بدون یک کلمه
 
همه به فکر تو بودند و تو به فکر همه
 
همه به فکر تو بودند تا که پر نزنی
 
صفای خانه بمانی دم از سفر نزنی
 
به زیر گریه به یاد غم پسر نزنی
 
دوباره حرف دلت را به میخ در نزنی
 
که میخ اگر تو نبودی به جاش محسن بود
 
زمان آمدنش هست کاش محسن بود
 
تو شاهدی که چگونه به سینه در می خورد
 
چه خوب می شد اگر در فقط به سر می خورد
 
به جای قلبِ جگر گوشه بر جگر می خورد
 
به جای سینه به بازوم بیشتر می خورد
 
به جز لگد خود در اشتیاق هم دارد
 
دری که سوخته مسمار داغ هم دارد
 
سقیفه فتنه ی قوم یهود بود، نبود؟
 
فضای خانه پر از بوی دود بود، نبود؟
 
دو گونه ی تو ز سیلی کبود بود، نبود؟
 
یتیمی حسنین تو زود بود، نبود؟
 
تمام زندگی ات را نظر زدند آن روز
 
تو را به نیت سقط پسر زدند آن روز
 
نگاه رفتنت آن شب سه تا سفارش کرد
 
دو تا مدینه و یک کربلا سفارش کرد
 
به صبر، زینب خود را جدا سفارش کرد
 
به قبر مخفی خود جمع را سفارش کرد
 
علی نشست که تابوت را درست کند
 
رکابِ بردن یاقوت را درست کند
 
شب وداع به چشمم عجیب می آمد
 
صدای گریه ی امن یجیب می آمد
 
حسن به شکل حسینی غریب می آمد
 
مدینه بود ولی بوی سیب می آمد
 
حسین و کرب و بلا مطلب وداعت شد
 
طلوع غصه ی زینب شب وداعت شد
 
شب وداع دو تا دست را رها کردی
 
نشستی اولِ سر شیعه را دعا کردی
 
پسر عموی خودت را علی صدا کردی
 
وصیت دو پسر را به مرتضی کردی
 
فقط نه اینکه پر از حس می روم بودی
 
به فکر کاسه ی آب حسین هم بودی
 
به یاد روز پریشانی حسن بودی
 
به فکر غصه ی زینب کنار تن بودی
 
شب وداع چرا فکر دوختن بودی
 
به فکر دوختن کهنه پیرهن بودی
 
خدا کند که فقط دست یاری ات بکند
 
عصای کوچه ی بن بست یاری ات بکند
 
ندوز فاطمه جان این چه وقت دوختن است
 
سپاه آمده مشغول نعل نو زدن است
 
که کل کرب و بلا قتلگاه این بدن است
 
تمام دشت برای حسین پیرهن است
 
تمام کرب و بلا قبر یک نفر باشد
 
بگو ضریح جدیدش بزرگتر باشد
 
تمام سعی تو این بود تن به هم نخورد
 
شده به واسطه ی پیرهن به هم نخورد
 
به تیغ و نیزه اگر هم کفن به هم نخورد
 
به زیر نعل چگونه بدن به هم نخورد
 
هزار حیف که آن پیرهن به غارت رفت
 
نه پیرهن، که تمام بدن به غارت رفت
 
خدا به خیر کند لحظه های آخر را
 
خدا به خیر کند رفتن برادر را
 
یکی بگیرد از آن دور چشم خواهر را
 
که شمر بین دو دستش گرفته یک سر را
 
به نیزه زلف کمند است ساعتی دیگر
 
سری به نیزه بلند است ساعتی دیگر
 
 
---------------------------------------------------------------
در ادامه، چند فایل مداحی مربوط به ایام را ملاحظه می کنید:

جواد مقدم

دانلـــــــــــود

**********************

میثم مطیعی

دانلــــــــــــــود

**********************

دانلـــــــــــود

**********************

محمود کریمی

دانلـــــــــــود

**********************

دانلـــــــــــود


کد خبرنگار : 20