به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ بیشتر ما در نوروز فهرستی از کارهای مهم سال تهیه می کنیم. کارهایی که احتمالا برایمان خیلی اهمیت دارد. اما معمولا بعد از چند روز یا در حالت بهتر چند ماه، کارها را متوقف می کنیم و دوباره منفعلانه اجازه می دهیم تا ریتم تند روزگار، جهت گیری زندگیمان را تعیین کند. با توجه به این مقدمه ی کوتاه به نظرم آمد که کتاب «حرکت» برای مطالعه در نوروز انتخاب خیلی خوبی است. اصلا روی همین اسم کتاب قدری تامل کنیم، حرکت نقطه مقابل رکود است. شرط لازم هر موفقیتی حرکت است. با یکجا نشینی و بی تحرکی چیزی نصیب کسی نشده است. پس در قدم اول باید حرکت کنیم. در این کتاب هم استادِ زنده یاد، جناب صفایی حایری پیرامون سه بحث کلی ضرورت، جهت و نیازهای حرکت انسان صحبت می کند.
اما امان از نیاز!
انسان تا نیازی در خود حس نکند، حرکتی هم نمی کند چرا که حرکت معلول اراده برای رفع نیاز است. اما بحث نیاز به همین سادگی نیست. نیاز فقط در خوردن و آشامیدن و رفاه نیست. نیاز های واقعی انسان چیزهای دیگری است که اگر ان ها را درک کنیم آن وقت است که می فهمیم حرکت واقعی برای این نیازهاست و در حالت های دیگر انسان راکد است، مثل مرداب.
خواندن «حرکت» حوصله می خواهد. گاهی باید روی جملات قدری تامل کنیم تا به مفهوم حرف استاد صفایی حایری پی ببریم. بدیهی است که هر چیز با ارزشی با حوصله و صبر و تلاش بدست می آید.
از متن کتاب:
هر کدام از ما در جایگاهی نشسته ایم و برایمان چه در خانه و اداره و چه در محراب و منبر، اشتغال و فعالیتی است. گاه به آنچه امروز داریم، قانع ایم و خیال می کنیم همان نهایت و غایتی است که می توانیم تامین کنیم. این در صورتی است که به محدودیت در انسان معتقد باشیم و او را در محدوده ای متوقف کنیم. اما اگر معتقد باشیم که، انسان گرچه استعدادهایش محدود است، ولی با ترکیب آنها نامحدود و بی نهایت می شود، هیچ گاه جایگاهی را که داریم نقطه ی آخر نخواهیم دانست؛ که حروف الفبا در ترکیب با هم بی نهایت کلمه و بی نهایت جمله به وجود می آورند؛ استعدادهای انسان هم در ترکیب با یکدیگر، بی نهایت استعداد می افرینند.
از زبان دیگران(ناشناس):
مرحوم صفایی حایری فقیه بود و بارها شاگردان در درس خارج، نظرات دقیق وی را در اصول و فقه دیده بودند. یک بار دوستی کتاب ایشان را صحافی کرد و روی مجموعه آثار ایشان عنوان آیت الله علی صفایی را چاپ کرده بود، ایشان متغیر شدند و به او گفتند: «چرا چنین کردی؟» و مثال شگفتی زدند.
گفتند: «گاهی دیده ای که لیوان چنان آماده لبریزی است که کافیست یک قطره در آن چکانده شود؟ تو چه می دانی وضع روحی یک انسان چگونه است... و همین حرکت و اشاره تو با او چه می کند؟ شاید این نوشتن تو حکم همان قطره را برای لبریزی او داشته باشد. پس از القاب به جا استفاده کنید.»