در هجوم اشک و آه
در نبرد بغضهای سرکشی که ناگهان
در وجود خستهام حلول میکند
میهمان روح نازک تو میشوم
واژههای تو
التیام درد بیکسی است
روح را
میبَرد به بیکرانگی
در بساط عاشقانههای هرزه
عشق را تو زنده کردهای
میشود
شب به شب
پای واژههای مست تو نشست و عشق را چشید
چشمهای تو
بستر حماسههای عارفانه است
در جنون آن
میتوان
تا خدا رسید
با تو در میان جنگ و خون
میشود
ایستاد و در عزای غنچهای شکسته گریه کرد
پابهپای خندههای زخمی جوانهها
آه شد
هر غروب
محو چشمهای سرخ آسمان
پایتا به سر نگاه شد
تشنهام
تشنهی چنین دلی
ای همیشه شور!
همنشینِ اشک!
رازدار درد و غم!
میشود
_لحظهای_
چشمهای درد پرورت مال من شود؟
ای که نسبت تو میرسد به غربت علی!