تاریخ : 1396,سه شنبه 27 تير16:54
کد خبر : 241204 - سرویس خبری : پیشخوان ادبی

اشعار شهادت امام جعفرصادق

همزمان با شهادت امام جعفر صادق علیه السلام اشعار آئینی مرتبط با ایام سوگواری آن امام همام در ادامه منتشر می شود.

خبرنامه دانشجویان ایران: همزمان با شهادت امام جعفر صادق علیه السلام اشعار آئینی مرتبط با ایام سوگواری آن امام همام در ادامه منتشر می شود.

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» به نقل از روضه نیوز،  گفتنی است این اشعار که منتخب  از شاعران برجسته کشور می باشد به همت بوریا جمع آوری شده است که در ادامه می خوانید:

ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم

بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم

بنویسید فدای پسر فاطمه ایم

گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم

چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد

هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد

پیرمردی که خدا در سخنش پیدا بود

زردی برگ گل یاسمنش پیدا بود

سن�' بالایش از آن خم شدنش پیدا بود

با وجودی که خزان در بدنش پیدا بود

نیمه شب بر سر سج�'اده عبادت می کرد

مثل یک عاشق دلداده عبادت می کرد

ماجرایی که نباید بشود، ام�'ا شد

باز هم واژه ی «حرمت شکنی» معنا شد

پای آتش به در خانه ی آقا وا شد

در آتش زده مثل جگر زهرا شد

 

ولی این بار در خانه دگر میخ نداشت

کار بر سینه ی پروانه دگر میخ نداشت

 

تا شکست آینه اش اشک زلالش افتاد

با تماشای چنین منظره بالش افتاد

تا که وحشت به دل اهل و عیالش افتاد

باز هم خاطره ای بد به خیالش افتاد

 

ناگهان سنگ دلی آمد و آقا را برد

بی عمامه پسر فاطمه را تنها برد

 

می دوید آه چه با تب نفسش بند آمد

پابرهنه پی مرکب نفسش بند آمد

وسط کوچه دل شب نفسش بند آمد

نه که یک بار مرتب نفسش بند آمد

 

با چنین سرعتی افتادن آقا قطعی است

با زمین خوردن او گریه ی زهرا قطعی است

 

آهِ بی فاصله اش مرثیه خوانی می کرد

اشکِ پر از گله اش مرثیه خوانی می کرد

اثر سلسله اش مرثیه خوانی می کرد

پای پر آبله اش مرثیه خوانی می کرد

 

دختری را که یتیم است پیاپی نزنید

زخم هایش چه وخیم است! پیاپی نزنید

 

عمه ام در سر بازار ... نگویم بهتر

عده ای هرزه و بیکار ... نگویم بهتر

با دف و هلهله و تار ... نگویم بهتر

ناگهان چشم علمدار  ... نگویم بهتر

تا که او را جلوی نیزه ی سقا بردند

ناله زد آه عمو روسری ام را بردند

محمد فردوسی

********

اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت

به بی وفائی این روزگار عادت داشت

 

دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست

که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست

 

شب و سکوت و مناجات دل نوازش بود

فضای شهر پر از عطر جانمازش بود

 

ز سوز اشک، تن پیرمرد می لرزید

وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید

 

نشانه ها همه آیات شام آخر بود

که این همه به لبش ذکر وای مادر بود

 

سر نماز و دعا بود دوره اش کردند

چقدر مردم این قوم پست و نامردند

 

چقدر ساده شکستند خلوت او را

وَ زیر پای نهادند حرمت او را

 

طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟

برای بردن یک پیرمرد لازم نیست

 

دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند

امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند

 

برو فرشته بیاور عبای آقا را

دوباره جفت نما کفش های آقا را

کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید

که باز کار امامی به قتلگاه کشید

امام پیر پیاده نفس نفس می زد

زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد

به روی خاک کشیدند جسم مولا را

دوباره تازه نمودند داغ زهرا را

شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد

از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد

دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد

امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد

محمد ناصری

*******

پیر مردی که در همین کوچه

خانه اش جنب خانه ی ما بود

مکتبی مملو از محصل داشت

باز اما غریب و تنها بود

**

او که شبها میان این  کوچه

مثل ابر بهار می بارید

بارها در کلاس هایش گفت

حرمت خانه را نگه دارید !

**

بارها گفته خانه محترم است

در _آن را به زور وانکنید

نام زهرا و نام فاطمه را

بی وضو ، لحظه ای صدا نکنید

**

مرد می گفت یار دین باشید

اگر از شیعیان خوب منید

او همیشه موکدا می گفت

که زن باردار را نزنید

**

یکی از شیعیان او می گفت

مرد یکروز داده هشداری

آرزو کردهست در این شهر

روی در ها نبود مسماری

**

پیرمرد آب را اگر می دید

سخن از حنجر و عطش میزد

کسی از گوشواره گر می گفت

با دو دستش به صورتش میزد

**

حرف او را کسی نمیفهمید

او زغمهای خود ولی می گفت

وقتی او را به زور می بردند

زیر لب او علی علی می گفت

پیمان طالبی