تاریخ : 1396,دوشنبه 16 مرداد13:34
کد خبر : 242733 - سرویس خبری : یادداشت

محمدمهدی نوریه

سلفیس بد دردی است!

بذار ته خط می‌بینم. خدا بیامرزه گل آقا رو. خوب نقاشی کشید که با موتور و پیکان می‌رن تو مجلس و با بنز میان بیرون.» 2800 تومن کرایه را سر 16 آذر به راننده می‌دهیم. نفر چهارم هنوز ساکت است و راننده از مسئولان گلایه می‌کند. من گوش می‌دهم.

خبرنامه دانشجویان ایران: محمدمهدی نوریه// چهار نفر سوار پراید شده‌ایم. منتظر راننده که بیاید و مسیر سیدخندان انقلاب را زودتر برود. خانم جوانی که به زور خودش را جلو نشاند، می‌گوید: «آقا! بیا بریم!» مرد مسن راننده چایی به دست می‌آید. سلام صبح بخیری می‌گوید و با یک الهی به امید تو ماشین را راه می‌اندازد. رادیو مراسم تحلیف دوازدهم را گزارش می‌کند. سکوت در ماشین حکمفرماست که راننده می‌گوید: «دخترم چه خبره تو این بد مصب که هر چهارتایی سرتون توشه؟» منظورش همین گوشی‌های موبایل یا تلفن همراه است. دختر که انگار نشنیده با دست علامت چی می‌گی را نشان می‌دهد. راننده صدای رادیو را کم می‌کند، یک جرعه چای هورت می‌کشد و پانتومیم وار به موبایل دختر اشاره می‌کند. دختر جوان هندز‌فری را که در گوشش است درمی‌آورد و طلبکارانه می‌گوید: «آقا رانندگی‌ات را بکن. چی کار داری؟»

سلفی یا سفلیس؟!
 به من و بغل دستی‌ام برمی‌خورد اما نفر سوم صندلی عقب هم غرق ماجرایی است. می‌گویم: «حاجی چیزی نیست. خانم در حال زیر و رو کردن بازار بورس توکیو هستن.» کنار دستی انگشت شستش را به معنی تایید به من نشان می‌دهد. دختر می‌خواهد برگردد و چیزی بگوید که کمربند ایمنی مانع می‌شود. پیرمرد راننده پشت چراغ قرمز می‌ایستد، می‌گوید: «شما هم جای بچه‌های من. تو خونه همین بساطه. تو ایستگاه همین بساطه. بابا چی توش هست. خب اگر خبره که این رادیو داره میگه. دیروز آقای رئیس‌جمهور جلو جمع قسم خورد که وضع مملکت بهتر بشه.» راه می‌افتد. کنار دستی می‌گوید: «آقا این خبر رو رادیو میگه اما نمیگه همین نماینده‌ها چه دسته گلی به آب دادن؟!» راننده جرعه چای تو گلویش پرت می‌شود و می‌گوید: «یا صاحب صبر! باز کسی رو کتک زدن؟» جوان کنار دستی می‌گوید: «نه بابا! ندید بدید‌ها این موگرینی رو دیدن از میز و صندلی بالا رفتن که باهاش عکس بگیرن.» دختر جوان می‌گوید: «خب اشکالش چیه من هم اگر چهره معروفی ببینم دوست دارم باهاش سلفی بگیرم.» راننده می‌گوید: «بلا به دور دخترم سلفیس بد دردیه!» من و کنار دستی و مسافر ساکت می‌زنیم زیر خنده. بغل‌دستی می‌گوید: «حاجی منظور خانم یک جور عکس است. اون بیماری هم سفلیس است.»

خدا بیامرز گل آقا
دختر جوان که انگار بد جور برجکش پایین آمده می‌گوید: «با کیا شدیم 85 میلیون نفر!» می‌گویم: «خانم شما حق داری با هر کی عکس بندازی! اما اجازه می‌دی من بیام خونه‌تون با مهمون خارجی‌تون که باهاش رودربایستی داری عکس بگیرم؟» می‌گوید: «آقا سیاسی‌اش نکن یک عکسی گرفتن دیگه.» کنار دستی دستش را به سمت راننده دراز می‌کند تا عکس‌های دیروز نمایندگان با موگرینی را که روی صفحه گوشی‌اش است نشان بدهد. راننده می‌گوید: «بذار ته خط می‌بینم. خدا بیامرزه گل آقا رو. خوب نقاشی کشید که با موتور و پیکان می‌رن تو مجلس و با بنز میان بیرون.» 2800 تومن کرایه را سر 16 آذر به راننده می‌دهیم. نفر چهارم هنوز ساکت است و راننده از مسئولان گلایه می‌کند. من گوش می‌دهم. دختر جوان آهنگ را تا آخر بالا برده که صدایی نشنود. بغل دستی هم انگار دارد عکس‌های شنبه را برای ته خط گلچین می‌کند. به انقلاب که می‌رسیم. می‌گوید: «خدا پشت و پناهتان.» نفر چهارم تازه زبان باز می‌کند و یک جمله می‌گوید: «زنده‌باد لیاخوف!» بغل‌دستی هم می‌ماند تا عکس‌ها را نشان راننده بدهد.


کد خبرنگار : 16