آنقدر که همه قوایش را برای محاصره تجهیز کند و غروب هجدهم مرداد، تعدادی از رزمندگان را که تا آخرین نفس جنگیده بودند، به شهادت برساند. محسن اما پس از جراحتی که برمی دارد، به اسارت تروریستها درمیآید. هرچه در نگاه قاتل ترس هست، در نگاه محسن اثری از هراس نیست و کجاست رستم دستان قصههای شاهنامه تا نظارهگر نگاه محسن باشد. نگاه محسن شروع اتفاقهاست. شاعران شعر مینویسند، آنقدری که میشود یک کتاب.
طراحان آنقدر قلم میزنند که نگاه محسن یک ایران را فتح میکند و چقدر روایت این فتح دشوار است. آنجا که علی کوچولو هم به قصه اضافه میشود و پدر و مادر اضافه میشوند و همسر و قصههای عاشقانهای که با مهر به اهل بیت(ع) گره خورده است. به نجفآباد میرویم بلکه یک نشان و یک دلیل برای این همه شکوه پیدا کنیم. زنان در صف منظمی از چادرهای سیاه، مردان در هیجانی که گویی آماده به رزمند و کودکان در دستههای کوچک سرود که قرار است شعرهای حماسی بخوانند. روضهخوان در حالتی میان مرثیه و حماسه و آسمان نجفآباد در شکوهی افتخار آمیز.
میگردیم و جز اخلاص چیزی پیدا نمیکنیم و پدری که نان حلال میان سفره گذاشته و مادری که با مهر حضرت زهرا(س) فرزند را به عرصه رسانده و همسری که «محسن» را فدایی زینب سلاما... میخواند و علی کوچولو که میوه این عشق و مهر و سفره حلال است. پدر علی کوچولو، حالا شده تصویر مجسم همه روضههای عاشورا. وصف آن خیمه نیمهسوختهای که در آن عکس معروف دیدیم را کجا شنیدهایم؟! جز در مجلس روضه! یا آن خنجر زیر گلو، یا آن غروب غریب یا شعرهای مکشوفی که میشود به بهانه پیکرش خواند، از حضرات قاسم و علیاکبر علیهم السلام.
محسن حججی همان جوان ناب مومن انقلابی بود که رفت ولی زنده ماند. چون شهید شد. بدون شعار، بدون اغراق، بدون ادعا و بدون سر و دهه هفتادی. و در جایی منتهاالیه گذشتن از «روزمرگی» و با «شجاعتی» غیرقابل توصیف. شجاعتی اساطیری که انگار خلاصه1400سال مظلومیت و اقتدار جماعت شیعه است.
محسن در روزهایی شهره شهر شد که «من» همه ما را فرا گرفته. در ایامی از «من» کناره گرفت که «ما» همه به «من» چسبیده بودیم. شهادتش طوری مانند پتک برسرمان کوفته شد که انگار همه در خواب روزمرگی بودیم. از عالم نقد و نظر طوری دورمان کرد که گویی هیچ حقیقتی جز شهادتش وجود ندارد. مگر اصلا حقیقتی جز شهادت وجود دارد؟ مگر نه اینکه به قول سیدشهیدان اهل قلم «در عالم رازی هست که جز به بهای«خون» فاش نمیشود»؟! و البته جز به بهای «سر»: «سر مبارک امام عشق بر بالای نی رمزی است بین خدا و عشاق که این است بهای دیدار!»
محرم است و این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است. آنگاه که محسن حججی سال گذشته در چنین ایامی از خدا «شهادت» میخواهد و نصیبش میشود تا باز امروز با «خون» او و امثال او «اسلام زنده بماند.»
محرم است. چند خط روضه بنویسیم: «صبر مادر شهید که جز زیبایی از شهادت محسن ندیده تماشایی است اما «مادر» هرچه «صبورتر» باز هم مادر است. از شهادت محسن ناراحت نیست. سر از تن جدای محسن استواری دلش را برهم نزده، جان بیرمقش و پیکر خونیناش افگارش نکرده. اما میگوید برای لبهای خشک و تشنهاش در آن فیلم معروف اسارت، غمگین و دل افگار است و لبهای تشنه محسن سخت دلش را سوزانده. مادر است و هیچ مادری تاب تشنگی فرزندش را ندارد. اما «مادر جان» آرام باش که پیش از محسن، حسین و فرزندانش از بیآبی در میان دو نهر آب، بیتاب شدهاند. مادر جان، تو با همه غمی که از محسنت بر دل داری، اما شاهد شکوه هستی و احترامی و عزتی که به نام نامی شهید همه جا هست. اما کربلا و لایوم کیومک یااباعبدا...(ع). اما کربلا و داغی که هرگز سرد نخواهد شد. اما کربلا و «کنا معک»ای که برای محسن شما حالا خیلی معنادارتر است. مادر، تو حتما خیلی پیشتر از من میدانستی «شهید شدن» با «مردن» فرق دارد. حالا این را همه میدانند. «محسن» زنده است و نامی است که همیشه سربلند خواهد بود. محسن آغاز راهی است که باید از «سر» بگیریم. «محسن» تصویر مجسم همه شعرهای خاطرهانگیز است؛ میگذرد کاروان، بوی گل ارغوان، قافلهسالار آن، سرو شهید جوان.
محسن همان «از خون جوانان وطن لاله دمیده» است
محسن تفسیر روشن «یک یا حسین دیگر تا کربلا رسیدن» است
محسن «همان لشکر صاحب زمان است» که «آماده» است
محسن نماد روشن «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» است
محسن یک دنیا شعار قشنگ را با یک نگاه جمع کرده و نشان داده. محسن «شهید» است و هیچ چیز زیباتر از شهادت نیست.